در پیچ‌وخمِ سُنت | سازندگی


«آن‌ها که به خانه‌ من آمدند» دومین رمان محمد شمس‌لنگرودی شاعر سرشناس معاصر است که به‌تازگی چاپ چهارم آن از سوی نشر افق منشر شده است. رمان اول شمس «رژه بر خاک پوک» بود که در سال 73 منتشر شد. «رژه بر خاک پوک» داستانی تخیلی از سرزمینی بدوی و خرافی است که به مرور وارد عرصۀ مدرنیته می‌شود، اما به‌خاطر سلطه خرافه‌ها، به رژه‌رفتن بر خاک پوک شباهت دارد.

خلاصه کتاب معرفی آن‌ها که به خانه‌ من آمدند محمد شمس‌لنگرودی

«آنها که به من خانه من آمدند» هم روایت نویسنده‌ای است که بعد از نوشتن رمان اولش، «رژه بر خاک پوک» زندگی‌اش از روال عادی خارج می‌شود و در اثر یک اتفاق، تعادل زندگی عادی خود را از دست می‌دهد و شخصیت‌ داستانش به سراغ او می‌آید و به او اعتراض می‌کند که چرا او در مورد افرادی که شناختی از آن‌ها ندارد نوشته و از او می‌خواهد تا روایتش را دوباره بنویسد و حال او باید جبران مافات کند و داستان با این عدم تعادل و پیامدهای آن پیش می‌رود:

«آمده‌ام گله‌ای از شما بکنم آقای شمس.»
»از من؟!»
«بله. آمده‌ام بپرسم چرا درباره‌ من نوشتید.»
«درباره‌ شما؟! ولی من اولین‌بار است شما را می‌بینم.»
«عرض من همین است. چطور ندیده و نشناخته درباره‌ آدم‌ها کتاب می‌نویسید؟»

داستانی که ایده اصلی داستان آن بر این پایه شکل گرفته‌ است و خواننده قرار است جایی میان وَهم و حقیقت باشد. داستان ایده خوبی دارد و فضای انتخاب‌شده رئال دارد. نویسنده به جزییات توجه بیشتری دارد و از فضای وهمی که لازمه داستانش است قدری به سوی بازگشایی آنچه که قهرمان داستان رمان سابقش فکر می‌کرده که زندگی واقعی او نیست و واقعیت او چیز دیگری است، حرکت می‌کند.

رمان این گونه آغاز می‌شود:
«خیلی از آن سال‌ها گذشته و بسیاری از ماجراها از یادم رفته ‌است. چه می‌دانستم روزی خاطرات آن همه سال را می‌نویسم: سال‌هایی عجیب، جادویی، پیچیده در مه و سمِ اجنه و دریا.» و: «سه روز پس از انتشار کتابِ «رژه بر خاک پوک»، زنگ در خانه‌ام به صدا درآمد. تازه از سر کار برگشته بودم و ساعت شش عصر در نشر چشمه با دوستی قرار ملاقات داشتم. چند روز بود باران می‌بارید و هوا تاریک‌تر از همیشه به نظر می‌رسید. دیرم شده بود، اما نمی‌توانستم از خواندن مطلبی که در هفته‌نامه‌ کادح چاپ شده‌ بود دل بکنم.»

همین شروع داستان، بسترسازی شخصیت و هفته‌نامه‌‌ای که بستر ایجاد خیال و شکستن داستان نویسنده و زندگی واقعی نویسنده است، گشایشی داستانی را رقم می‌زند و از گذشته و حال صحبت می‌کند. «آن‌ها که به خانه‌ من آمدند» کلمه‌هایی شسته‌رفته دارد و خوشخوان است. این ویژگی البته در شعر شمس لنگرودی هم هست: «پارک همیشه حس رقت در من به وجود می‌آورد. برایم مامن سرگشته‌ها و شکست‌خورده‌ها، رهاشده‌ها، عاشقان فقیر، بچه‌های بی‌خبر از همه‌جا و مادران تنها و مردان باطل از یاد رفته است.»

دیگر ویژگی اثر، ارجاع‌هایی است که اثر به دنیای امروز می‌دهد که خواندنی است. آدم‌ها و مکان‌هایی آشنا نظیر کتابفروشی و شخصیتی آشنا: «سالن خالی است. چند قدم برمی‌دارم، صدای قدم‌ها و نجوای آدم‌ها را پشت سرم پیرامونم می‌شنوم. به اطرافم نگاه می‌کنم، هیچ‌کس نیست. در آینه‌ روبه‌رو، جز من کسی نیست.»؛ گویی حدیث نفس قشرهای روشنفکری مبتلا به جامعه‌ای سنتی است؛ سنتی ریشه‌دار که به دست‌وپای درس‌خوانده و مکتب‌دیده یکسان می‌پیچد و به توهم و درماندگی گرفتارشان می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...