از رنجهایی که می‌بریم | الف


«آخرین روز عجیب در لس آنجلس» [Prize Stories 2002: The O. Henry Awards] عنوان مجلد دیگری از مجموعه داستانهای کوتاه برگزیده جایزه اُ. هنری است که در سال 1395 توسط انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیده است. این مجموعه مشتمل بر نه داستان کوتاه ترجمه شده است، داستانهایی که به گفته لَری دارک، ویراستار مجموعه، از میان هزاران داستان کوتاهی که در صدها مجله به چاپ رسیده‌اند انتخاب و یک جا جمع آوری شده‌اند. از میان نویسندگان این مجموعه که در سال 2002 در ایلات متحده منتشر شده می‌توان به آلیس مونرو، لوییس اردریش، هایدی یان اشمیت، و کِوین بروک مایِر اشاره کرد.

آخرین روز عجیب در لس آنجلس» [Prize Stories 2002: The O. Henry Awards] داستانهای کوتاه برگزیده جایزه اُ. هنری

سفر، مرگ، و ازدواج، سه مضمونی هستند که بیشتر داستانهای این مجموعه به آنها پرداخته‌اند. در داستان "سقف" نوشته کوین بروک مایر، با شهری روبرو میشویم که به بلای طبیعی غریبی گرفتار شده. چیز عجیبی همچون سقف بر سر شهر سایه‌انداخته و هر روز پایین‌تر می‌آید و به شهر نزدیک‌تر میشود. شخصیت‌های اصلی داستان مرد و زنی جوانند که پایه‌های زندگی مشترک شان متزلزل شده. مرد همسر و پسر و زندگی شان را خیلی دوست دارد ولی دل زن جای دیگری است. وخامت بلای آسمانی و بیگانگی زن و مرد به موازات هم پیش می‌روند و داستان با نوعی انتظار تلخ از جانب مرد پایان می‌گیرد.

داستان "زندگی غریبه ها" نوشته چیترا بَنِرجی دیواکارونی، قصه سفر است. سفری به قصد بازگشت به ریشه ها. دختری هندی تبار و جوان بنام لیلا که در ایالات متحده بدنیا آمده و بزرگ شده، پس از شکست عشقی تصمیم می‌گیرد به هندوستان سفر کند. لیلا و پدر و مادرش انسانهایی درونگرا و منزوی‌اند. لیلا به توصیه مادرش با دختر عمه مادر که زنی میانسال و مهربان است و در کلکته زندگی می‌کند تماس می‌گیرد و در منزل او اقامت می‌کند. او که هندوستان را کشوری گرم و کثیف و فقرزده تصور می‌کرد، خیلی زود عاشق همه چیز آنجا می‌شود. با این همه نقطه عطف این سفر آشنایی لیلا با زنی سالخورده است بنام خانم داس. خانم داس با آنکه هفت پشت غریبه است، لیلا را مثال یک فرهنگ لغت می‌گشاید و واژه صمیمیت را در نظرش زنده می‌کند. آن دو زود و زیاد با هم صمیمی می‌شوند و لیلا برای پیرزن فرتوت کارهایی می‌کند که به خواب هم نمی‌دید روزی برای کسی انجام شان دهد، ولی باز این هم همه ماجرا نیست و داستان بطرزی غیر منتظره پایان می‌پذیرد.

اما تا به حال برایتان پیش آمده همه امید و دلخوشی کسی باشید که جز شما هیچ دلخوشی و امیدی ندارد؟ شخصیت زن داستان "شاید پدرانه" نوشته هایدی یان اشمیت، در چنین موقعیتی گرفتار آمده و با لحنی طنز و صمیمی احساسات خود را از قرار گرفتن درآن موقعیتی شرح می‌دهد. زن جوان که استاد دانشگاه است، همه دلخوشی پدر میانسال و ورشکسته‌ی خود است. پدر که در همه چیز از جمله شغل و زندگی مشترک شکست خورده، عاجز از درک احساسات دخترش که دیگر زنی مستقل است، هنوز به چشم دختر کوچولوی بابا به او نگاه می‌کند و ناخواسته و با معصومیت تمام حرفهایی می‌زند و کارهایی می‌کند که دخترش می‌خواهد سر به کوه و بیابان بگذارد. داستان بسیار لطیف و خواندنی است و با حلاوت خاصی روایت شده. شرح پنهانی ترین احساسات آدمی آن هم در مجال محدود داستان کوتاه کاری سهل و ممتنع است که اشمیت با چیره دستی تمام از عهده آن برآمده است. شخصیتهایی که او در داستانش خلق کرده به شدت آشنایند و عواطف و نیازها و احساساتشان به هیچ روی از ما دور نیستند. خوبست گاهی در قالب زندگی‌هایی جز زندگی خودمان، ولو خیالی و داستانی، به احساسات عمیق و مشترک بشری نگاهی بیندازیم. چیزهای خوبی یاد می‌گیریم.

داستان "اثاثیه خانوادگی" را آلیس مونرو نوشته و طبق معمول به دلمشغولی همیشگی‌اش پرداخته. دختری نوجوان از خانواده‌ای کاملا سنتی، به لطف حضور قوم و خویشی از خاندان پدری که زنی جوان و مستقل است بنام آلفریدا، شهامت و جسارتی پیدا می‌کند که برابر چشمان پدر و مادرش همه کارهای ممنوع خانواده را انجام می‌دهد. والدین و اطرافیان هم بخاطر آلفریدا که او را متمدن‌تر از خود می‌دانند، دخترشان را مواخذه نمی‌کنند. دخترک بزرگ می‌شود و ناخواسته و بی آنکه بداند، داستانی بر اساس تجربه‌های زندگی آلفریدا می‌نویسد و آلفریدا می‌رنجد و...

آلیس مونرو نویسنده پرکاری است که به مدد عمری طولانی شاهد تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی شگرفی در جامعه‌ای که می‌زیسته و در سطح جهان بوده و بخوبی آن تحولات را در داستانهایش منعکس کرده است. خواندن داستانهای او علاوه بر آنکه جذاب و لذت بخش است، آرام و نامحسوس ما را با آن تحولات آشنا و گاه شگفت زده می‌کنند. بد نیست بخشی از اثاثیه خانوادگی را با هم بخوانیم:

«آلفریدا درباره سیاست با پدرم حرف می‌زد. پدرم روزنامه می‌خواند، رادیو گوش می‌کرد و نظراتی درباره مسائل جهان داشت، ولی بندرت فرصت پیدا می‌کرد در موردشان حرف بزند. شوهرعمه هایم هم نظراتی داشتند ولی نظراتشان مختصر و ثابت بود و همیشه هم در شکایت از نمادهای دولتی بود... نظرات آلفریدا زیاد از نظرات شوهرعمه‌ها دور نبود یا اینطور بنظر می‌رسید ولی او به جای غر زدن می‌خندید و داستانها می‌گفت از نخست وزیرها و رییس جمهور امریکا و شهردار مونترال. از خاندان سلطنتی هم داستانها تعریف میکرد ولی میان خوب و بدشان فرق می‌گذاشت. درباره روس‌ها هم حرف می‌زد. می‌گفت آنها همه را گول زده‌اند و سازمان ملل یک لولوی سر خرمن است و ژاپن دوباره قد علم می‌کند و باید به حسابش رسید. به کِبِک هم اعتمادی نداشت یا به پاپ. دوست داشت طرف سناتور مک کارتی امریکایی باشد ولی کاتولیک بودن جناب سناتور مانع میشد. خلاصه همه اراذل عالم را به مسخره می‌گرفت...»

اما داستان "همسر قصاب" نوشته لوییس اردریش، قصه‌ای بی تکلف و سرراست است از رنجهایی که می‌بریم: بیماری، اختلالات شخصیتی، نگرانیها و ترسهای جور واجور. دلفینه زنی جوان و خوش قلب است که سال 1936 مدرسه منشی گری را رها می‌کند و به مینه سوتا برمی گردد تا از پدر الکلی و علیل خود مراقبت می‌کند. اوکه مادرش را در کودکی از دست داده و هیچ خواهر و برادری هم ندارد، خیلی زود با اِوا، همسر قصاب شهرشان دوست صمیمی می‌شود و کمی بعد به خواست او در قصابی شروع به کار می‌کند. همه چیز خوب پیش می‌رود تا آنکه همسر قصاب به بیماری کشنده‌ای مبتلا می‌شود و دلفینه از جان و دل یاری و تیمارداری ش می‌کند. نقطه اوج داستان زمانی است که داروی گرانقیمت و با ارزش اِوا از منزل شان سرقت می‌شود و دلفینه بطرزی معجزه آسا و از جایی که فکرش را هم نمی‌کند، دارو را به دست می‌آورد. داستان همسر قصاب لطایف بسیاری دارد ولی آنچه بیش از همه چیز در ذهن مخاطب می‌ماند ارزش مهرورزی به همدیگر است.

داستان "صورت تخم مرغی" نوشته ماری یوکاری واترز داستان دختر جوانی بنام کیکو ناکاجیماست. او دختری منزوی و ساکت است و در خانواده‌ای کاملا سنتی زندگی می‌کند. کیکو ازدواج نکرده و شغلی هم ندارد و همین در و همسایه‌های کنجکاو را کلافه می‌کند برای همین به تکاپو می‌افتند تا همسر مناسبی برایش پیدا کنند. سرانجام خواستگار معقولی یافت میشود ولی کیکوی بی دست و پا نمی‌تواند نظر او را جلب کند. خواندن داستان صورت تخم مرغی برای کسانی که به فرهنگ ژاپنی علاقمندند خالی از لطف نیست.

لری دارک در مقدمه مجموعه داستانهای کوتاه برگزیده جایزه ا. هنری سال 2002 ، اظهار می‌کند جان مایه‌های شخصی، عاطفی، روانشناختی، جریان ذهن، حرکت و گزینش‌های نویسندگان جان داستان را می‌سازند. او معتقد است این ترکیب قدرت از آنجا دارد که انسانها صرفنظر از هر آنچه واقع می‌شود، جهان را در آن سطح صمیمی که قصه‌ها مضمون خود را عَرضه می‌کنند، تجربه می‌کنند. و این تجربه ناب و منحصربفرد گاهی سرگرم کننده است و گاه‌های دیگر نجات بخش و راهگشا.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...