محض سرگرمی طاووس پرورش میدهد... زوج جوانی که به تازگی فرزند نوزاد خود را از دست داده اند... به مجرد کوچکترین بحث و جدلی یکدیگر را متهم میکنند: تو خودی نیستی... پس از مرگ شوهر همه شیرهای آب خانه را باز میکند... به درمانگاه سقط جنین مراجعه میکنند تا بچه را سقط کنند... رابطه خوبی با پدر مجسمهسازش ندارد... همه یتیمها را جز دوقلوهایی که در جنگ کشته میشوند، سر و سامان میدهد
...
یک قانونشکن مورد خیانت زنی که دوست دارد، قرار میگیرد... قانونشکن مجبور نمیشود که خودش خیانتکار را بکشد، اما او را به دست نگهبانان به کشتن میدهد... داستان پیرمردی است که از سر اشتباه، پیانویی خریده است که صدا ندارد. مرد بیچاره بیمار است و دخترش موفق میشود اشتباه او را تا زمان مرگش پنهان نگاه دارد. دختر در مقابل این اسباب رؤیاهای پدر تظاهر به شادی بسیار میکند تا او در آخرین لحظههای زندگی متوجه چیزی نشود.
...
کم نیستند زوجهایی که مانند دو شخصیت داستان «خاطرات یک سگ زرد» دائم با هم دعوا دارند؛ در این داستان سگی همدست شوهری میشود که زنش با او جابرانه رفتار میکند... در همه مهمانخانههای مخصوص بازیگران سراغ نامزدش را میگیرد؛ از زن مهمانخانهداری که اتاقی را به او نشان میدهد، با نگرانی، میپرسد آیا این اتاق را پیش از این به دختری با این نشانیها اجاره نداده بوده است؛ زن جواب منفی میدهد.
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
بهعنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده والمارت کار کرد. او بهزودی متوجه شد که حتی «پستترین» مشاغل نیز نیازمند تلاشهای ذهنی و جسمی طاقتفرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل میشوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانههای نامرغوب زندگی میکنند تا خانههای دیگران بینظیر باشند
...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالیاش اخراج و خانههایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانوادهاش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت میکند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی میرود... شخصیت کوچدادهشده یکی از ویژگیهای بارز جهان ما به شمار میآید
...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان میدهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاههای خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظرههای بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتابهایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیتهای تعیینشده فقها فراتر میرفت
...
داستان خانواده ششنفره اورخانی... اورهان، فرزند محبوب پدر است چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه شبیه اوست... او نمیتواند عاشق شود و بچه داشته باشد. رابطه مادر با او زیاد خوب نیست و از لطف و محبت مادر بهرهای ندارد. بخش عمده عشق مادر، از کودکی وقف آیدین میشده، باقیمانده آن هم به آیدا (تنها دختر) و یوسف (بزرگترین برادر) میرسیده است. اورهان به ظاهرِ آیدین و اینکه دخترها از او خوششان میآید هم غبطه میخورد، بنابراین سعی میکند از قدرت پدر استفاده کند تا ند
...
پس از ۲۰ سال به موطنشان بر میگردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس میکنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفتههایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسشهایی هستند
...