تناسخ‌های پی‌درپی | شرق


گوان موئه که در سال 1955 در خانواده‌ای رعیت به دنیا آمد، یازده‌ساله بود که انقلاب فرهنگی شروع شد. مدرسه را ترک کرد و ابتدا به کار در مزارع و بعدها در کارخانه مشغول شد و به سال 1976 به ارتش پیوست. آنجا نوشتن را شروع کرد و برای یاد و خاطره پدرش که به او هشدار داده بود بیرون از خانه افکارش را بیان نکند، اسم مستعار مو یان [Mo Yan] را اختیار کرد («او نمی‌تواند صحبت کند»). او که عمدتا با رئالیسم سوسیالیستی چینی پرورش یافته بود، دایره مطالعاتی‌اش را وسیع‌تر کرد. علاقه‌ای بسیار نسبت به روایت‌های بومی لو شون پیدا کرد؛ از قبیل «سفر به غرب» و با نویسندگان غربی هم آشنایی پیدا کرد. در سخنرانی نوبل ادبیاتش به سال 2012 گفت:
«در طول ایجاد قلمروی ادبی‌ام، بخش شمال شرقی گائومی، بسیار از نویسنده آمریکایی ویلیام فالکنر و نویسنده کلمبیایی، گابریل گارسیا مارکز الهام گرفتم. خیلی آثارشان را نخوانده بودم، اما روش شجاعانه و مهارناپذیری را که در نوشتن برگزیده بودند، تشویقم کرد و از آنها یاد گرفتم که یک نویسنده باید جایی تماما مختص به خود داشته باشد... اگرچه تعداد کمی از آثارشان را خوانده بودم، چند صفحه برایم کافی بود تا درک کنم که چه می‌کردند و چگونه انجامش می‌دادند و مرا واداشت که درک کنم چه باید بکنم و چگونه باید انجامش دهم».

طاقت زندگی و مرگم نیست» [Life and Death Are Wearing Me Out یا Sheng si pi lao] مو یان [Mo Yan]

رمان سال 2006 او، به نام «طاقت زندگی و مرگم نیست» [Life and Death Are Wearing Me Out یا Sheng si pi lao] متکی به این سرچشمه‌ها و حتی بیشتر از این‌ها است؛ چنانکه داستان حماسی تاریخ چین را از سال 1950 تا سال 2000 از‌منظر انسانی و حیوانی شرح می‌دهد. این رمان، داستان جنبش تعاونی زراعی در دهه 50 را هنگام انقلاب فرهنگی در بر می‌گیرد تا که به مرگ مائو و ظهور رونق معاصر چین و نمای جهانی می‌رسد.
سه شخصیت اصلی، پای ثابت داستان‌های متکثر این کتاب هستند. راوی بیشتر کتاب، «شیمن نائو»، یا تناسخ‌های پی‌درپی او است. یک زمین‌دار موفق و غیرسیاسی که در آغاز دستیابی کمونیست به قدرت، در شهرش کشته می‌شود. روحش به جهان زیرین و تالار فرمانروا یاما نزول می‌کند، اما نائو که از قتل ناعادلانه‌اش خشمگین است، اصرار می‌کند به زمین برگردد. فرمانروا یاما با بی‌میلی می‌پذیرد، اما وقتی به دهکده برمی‌گردد، از اینکه در قالب یک خر متولد شده، تعجب می‌کند و به خدمت کارگر روزمزد پیشین خودش، لَن لی‌ین در می‌آید. همان‌طور که داستان پیش می‌رود، نائو می‌میرد و چهار بار دیگر متولد می‌شود: ورزا، خوک، سگ و میمون و در انتها است که دوباره در تن انسان حلول می‌کند.

منتقدان معتقدند که اگر با این توالی تناسخ‌ها به یاد همراهان تریپیتاکا در «سفر به غرب» بیفتیم، مرتکب اشتباه نشده‌ایم. در فصل اول، شیمن نائو را تا دهکده همراهی می‌کنند تا دوباره متولد شود: «پس از آن به دسته‌ای مرد برخوردیم که سفرهای تریپیتاکا، راهب دوره امپراطوری تانگ، را در راهش برای آوردن متون مقدس بودایی روی چوب‌پا بازسازی می‌کردند». در سرتاسر رمان، شیمن نائو باور دارد که فرمانروا یاما نمی‌تواند حقانیت هدفش را ببیند و لجوجانه او را محکوم می‌کند که پیوسته در قالب حیوانی متولد شود، اما در پایان متوجه می‌شود که یاما همیشه نقشه رستگاری نهایی‌اش را می‌کشید. او باید که در قالب حیوان متولد می‌شد تا خود را از کینه پاک می‌کرد؛ تنها آن زمان است که می‌تواند بچه هزاره جدید شود و داستان در پایان رمان شروع شود.

همان‌طور که شیمن نائو دهه‌ها را می‌گذراند، ناعدالتی و سرکوب‌هایی را تجربه کرد که توأم با سیاست یک گام رو به جلو و انقلاب فرهنگی بود. او اکنون در عوض اینکه اعدام شود، در تناسخ‌های پی‌درپی‌اش، یا توسط روستاییان گرسنه خورده می‌شود، یا در شورشی او را می‌سوزانند، یا غرق می‌شود، یا همراه لن لین مرتکب خودکشی می‌شود و در آخر شوهری حسود به او شلیک می‌کند. لن لین که فردگرایی کله‌شق است، تنها کشاورز دهکده‌اش است که نمی‌پذیرد به کار کشاورزی اشتراکی بپیوندد. سال‌ها با کمک تناسخ‌های شیمن نائو دوام می‌آورد و در پایان خودکشی می‌کند.
راوی دوم این رمان، پسر لن لین، لن جیفن است که مادرش معشوقه شیمن نائو بود. کمی بعد از مرگش، با لن لین ازدواج می‌کند. راوی سوم خود مویان است و ما را یاد اورهان پاموک می‌اندازد که خود را وارد رمان‌هایش می‌کند؛ مانند رمان «نام من سرخ». مویان در اینجا جلوه‌ای طنزآمیز دارد و مردم پیوسته مسخره‌اش می‌کنند و از دست او خسته هستند. از طرفی این اثر شباهتی با کار جیمز جویس در «اولیس» و «شب‌زنده‌داری فینگن‌ها» دارد. چنان‌که در جمله «داستانم از اول ژانویه 1950 شروع می‌شود» ما را به جمله اول رمان برمی‌گرداند، کاری که جویس در «شب‌زنده‌داری فینگن‌ها» کرد و در زمان نوشتن این رمان به چینی ترجمه شده بود.

در پایان رمان، شکوفایی- BMV ها- به دهکده راه یافته است و برنامه‌هایی در حال انجام است تا دهکده شیمن را تبدیل به تمی با انقلاب فرهنگی سازد: همراه با زمین گلف، پارک تفریحی و یک کازینو. کشاورزانی که مزارع‌شان برای این مجتمع تصاحب می‌شود، می‌توانند به عنوان بازیگر، تاریخچه دهکده را برای توریست‌ها بازی کنند.
«داستان از اول ژانویه 1950 شروع می‌شود. از دو سال پیش شکنجه‌های بی‌رحمانه‌ای را به من داده‌اند که هیچ بنی‌بشری حتی تصورش را هم در اندرون دوزخ به خودش راه نمی‌دهد. هر بار که به دادگاه احضارم کرده‌اند، با لحنی موقر و تکاندهنده، غمگین و رقت‌انگیز ادعای بی‌گناهی کرده‌ام...».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...