یادداشتی بر «با تو سقوط می‌کنم» اثر سارا نظری | ایبنا


فقدان یا به صورت رجعت در فرد ظاهر می‌شود یا همانندسازی. تلاقی این دو امر آدمی را به مرزهای دیگری می‌رساند. شیدایی، پردازش غیرمنطقی در پدیده‌‌ها، عدم تصمیم‌گیری، دروغ‌گویی، درهم آمیختگی مسائل، فرار از واقعه و مواردی دیگر این مرزها را در فرد سیال می‌کند. اما چیزی که مهم است مواجهه آدم‌ها با فقدان است. در رمان «با تو سقوط می‌کنم» سارا نظری این مسئله به خوبی به روایت درآمده است.

با تو سقوط می‌کنم سارا نظری

مسئله دیگر، راه مواجهه آدم‌ها با این مسئله است که تاثیر زیست اجتماعی و فردی آنان را تحت شعاع قرار می‌دهد. سارا نظری با تکیه بر قصه‌گویی به لایه‌های زیرین این فقدان رفته است. آنقدر که پگاه (شخصیت فوت شده در این رمان) نیز با این پرسش و این روایت روبه‌رو می‌شود. این پرسشگری از سوی پیوند (خواهر پگاه) به پیش می‌رود. آدم‌ها در موقعیت حال و رجعت به کُنش می‌رسند. در نهایت تصمیم‌ها، حرف‌ها و عمل‌های آنان به اتفاق می‌رسد. انگار این مرگ به مانند آینه‌ای است که اسرار هوایدا می‌کند و در قدم بعد این فقدان است که آنها را به سمت کُنش سوق می‌دهد. نه در وادی سیر و سلوک که به مانند کندوکاو است. بیشتر در شناخت کارها و بزنگاه‌هایی که می‌خواستند کار دیگری را انجام بدهند ولی آن نشده است. و حالا بر اثر این اتفاق تصمیم می‌گیرند که تلافی آن وقایع را انجام بدهند. حتی در جاهایی که رمان اشاراتی به شلوغی‌های آن روزها هم دارد خودش نشانه‌ای از همین هویت است.

بعد شخصیت‌ها هر کدام بسته به ظرفیت و توان‌شان در بازه‌های زمانی که به آن می‌رسند مسیر و عمل‌هایشان تغییر می‌کند. یکی مانند کیوان و پیوند در فصل آخر، یکی مانند امید هنگام رفتن به کانادا و مابقی شخصیت‌ها. انگار منتظر همین مرگ بودند تا تسویه حساب‌های درونی و گشتالت‌های خویش را شروع کنند. این شروع کردن نیز برمی‌گردد به زیست‌شان با رجعتی که دنبال مفاهیم و معنی بگردند. مولف، مخاطب را همراه خودش در سپری کردن این فرایند و رسیدن به معنی با خودش همراه می‌کند. آنقدر که مخاطب نیز دست به واکاوی بزند. نه در مواجهه با شخصیت‌ها که با تاثیر محیط و زیستش بر خودش، عقایدش و چقدر و تا چه زمان. همانندی که نقش‌ها را هم بهم می‌ریزد. فرار می‌کند و باز خودش را در دایره‌ای بزرگتر می‌بیند.

شخصیت عمه نمود خوبی برای این عمل در رمان «با تو سقوط می‌کنم» است. درهم آمیختگی خودش را به افراد دیگر منتقل می‌کند. خروجی این راهکار برای شخصیتی می‌شود پرخاش که کیوان این نقش را برگردن گرفته است و نوع دیگرش فرار از واقعه است که این مورد را پدر پیوند و پگاه دارد ایفا می‌کند. اما چیزی که نباید این وسط در هم آمیخته شود مرز مسخ شدن و خلسه در رجعت است. عقب‌گردی که نهیب به کُنش می‌زند. بیدار می‌کند و از آنجا مسئله‌ای جدید را باز می‌کند که شخصیت‌ها با آن درگیر می‌شوند. پرداخت مسئله فقدان و مواجهه با این امر جز پرسش‌گری و تجربه زیستی به جواب نمی‌رسد که در این بین بستر این پرسش‌گری، گفت‌وگو می‌باشد که سارا نظری در رمان «با تو سقوط می‌کنم» با دست گذاشتن روی این موضوع نشان داده است که عدم گفت‌وگو چه مصائبی را به همراه دارد. این مسئله با پرسش و سوالی که اول هر فصل نیز شروع می‌شود قرابت معنایی دارد. در نهایت ساختمان روایت و موضوع با در هم تنیدگی در خدمت این جستجو درآمده‌اند تا مخاطب نیز خودش بخشی از این جستجوی درونی و روایتی باشد.

رمان «با تو سقوط می‌کنم» نوشته سارا نظری به تازگی از سوی نشر چشمه منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...