درک یک مرگ | آرمان ملی


مرگ بازیِ دوطرفه بین مرده و زنده است. جدا از درد و غم جدایی که هردو طرف درگیر می‌شوند ابعاد دیگری هم دارد. روح فردی که در دنیا وابستگی دارد مدام در تلاش به ارتباط است تا ناگفته‌هایش را بگوید. و البته زند‌ه‌ها هم علاقه‌مند به دانستنند؛ هرچند این ارتباط به راحتی برقرار نمی‌شود.

سارا نظری با تو سقوط می‌کن

سارا نظری در اولین اثرش «با تو سقوط می‌کنم» این ارتباط را بین دو طرف برقرارکرده. او فصل اول رمان را اینگونه آغاز می‌کند:
«خودت فهمیدی داری می‌میری؟»
«فکر نکنم. نه، نفهمیدم.»
از خودم بدم آمد: با این سوالی که کردم. اگر بترسد یا دلش بگیرد چه؟
«وقتی افتادی چطور؟»
«فقط ترسیدم. جیغ هم زدم. فکرکنم اول دلم خالی شد، مثل بچگی‌ها، که از آن رِنجِرهای غول شهربازی سوار شده باشم...»

شروع قصه «با تو سقوط می‌کنم» با دو دیالوگ بالا، کلید را به دست مخاطب می‌دهد تا درِ اول رمان را باز کند. پگاه مُرده و پیوند خواهرش تنها کسی از اعضای خانواده است که پگاه را می‌بیند و با او حرف می‌زند.
عده‌ای بر این باورند پس از مرگ، بخشی از انسان به زندگی ادامه می‌دهد که به آن کالبد ذهنی می‌گویند. کالبد ذهنی همان بخشی است که از آن به‌عنوان روح نام برده می‌شود و در کارهایی مانند ارتباط با ارواح همین کالبد ذهنی فرد است که با آن ارتباط برقرار می‌شود. در این قسمت است که تمام اطلاعات و تجارب فرد با دقت زیادی ثبت و ضبط شده که در هیپنوتیزم با نفوذ به سطوح خیلی عمیق به آن دسترسی پیدا می‌شود. روح فرد فوت‌شده برای ماندن دنبال کسی می‌گردد که از نظر فکری با او همسان باشد. درست شبیه اتفاقی که در این رمان افتاده؛ ارتباط پگاه و پیوند.

علت مرگ پگاه، سقوط از بلندی است. بلندی نقطه‌ اشتراک همه‌ کاراکترهای رمان است، که بعد از مرگ پگاه هرکس گذشته‌ و آینده‌‌اش را در این نقطه می‌بیند و درحال سقوط است. سقوط پگاه، سقوط یک نفر نیست؛ سقوط یک خانواده است، که مرگ پگاه بهانه‌ای شده زندگی‌شان را شخم بزنند. در این بین فراموش کرده‌اند که زیرپایشان هر لحظه درحال خالی‌شدن است و زندگی را به دست فراموشی داده‌اند.
از دور و نزدیک جمع شده‌اند عزاداری کنند، اما هرکس به روش خود عزاداری می‌کند. مادری که روی موکت و هرجایی‌که سفت‌‌تر و بدتر است می‌خوابد چون پگاهش الان در قبری سفت و سخت و تاریک خوابیده و پدری که در گذشته‌ خود فرورفته و مرگ پگاه بهانه‌ای است که دنبال مقصر لای روزمرگی‌ها برای قصور کارهایش بگردد.

در جایی پدر به پیوند می‌گوید: «پیوند تا حالا اینقدر بدبخت نبودم. حتی آن‌وقت‌ها که 9 ‌سالم بود و مجبور بودم تابستان‌ها بروم عملگی، یا وقتی تو کوچک بودی و ما بیکار و فراری بودیم و هر شب یک مسافرخانه می‌خوابیدیم، باز هم انگیزه داشتم برای آینده. امید داشتم که بعدا همه‌چیز درست می‌شود. همه‌ آن سختی‌ها برام آسان بود. ولی الان هیچی... .»
و مادری که علت مرگ پگاه را در گذشته‌ سیاسی پدر می‌داند: «دوتایی مثل خر هم کار می‌کردیم. توی آن کارخانه‌های لعنتی وسط بیابان، توی برف آن سال‌ها که تا کمر می‌آمد. وسط آن همه کارگر لات بی‌تربیت که بدن‌هاشان بوی سیر می‌داد و دهان‌هاشان بوی پیاز. با لیسانس ریاضی‌ام. از پنج صبح تا شش غروب. ولی پولش را آن رفیق‌های سبیل‌کلفت می‌برند. تو هم افتخار می‌کردی به هوراهاشان، به آرمان‌های مشترکتان.»

نویسنده در این رمان درست شبیه کارت‌های تاروت یکی‌یکی شخصیت‌ها را وارد داستان می‌کند. از پگاه گرفته تا مادربزرگ و عمه و پدر و مادر و بچه‌های دانشگاه... هر کارت به نوبه‌ خود تعبیر خودش دارد؛ همان تعبیری که به گذشته‌ کاراکتر می‌رود. بهانه‌ چیدن کارت‌ها هم مراسم عزاداری پگاه است. کارت‌ها که چیده می‌شوند بازی شروع می‌شود. با تعبیر دو به دوی کارت‌های کنار هم کم‌کم به رازهای خانواده حتی دلیل مرگ پگاه پی می‌بریم... پدر و مادر، عمه و پسر عمه، پیوند و نامزدش... در کنار همه‌ کارت‌ها پگاه هر آنچه را پیوند نمی‌داند رو می‌کند. و همین دانستن‌ها از گذشته و آینده جرات و جسارت به پیوند می‌دهد که تلاش کند خودش و خانواده را از سقوط دوباره نجات داد و هرکـس جرات پیدا کند هرآنچه نبوده باشد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...