در عصر برتری علم و تکنولوژی، دینامیک سرعت و بالستیک فضا و مکان، زبان همه فهم اسمبلی، گروپ و جوینت و فان‌ و در یک کلام در روزگار تغییر ثانیه‌ای و یا حتا یک- دهم ثانیه‌ای ارزش‌ها، انسان بحران‌زده‌ی امروز در میانه نیستی و هستی، در تمنای جاودانگی و ترس از دست دادن فردیت فردی، در نومیدی از منطق خلل‌ناپذیر پاسخ‌های علمی‌ و سیطره‌ی بی‌رقیب خرد ابزارگرا معلق مانده است.

انسان محکوم به نیستی در اشتیاق سوزان به آگاهی جاودانه،‌ ایمان قهرمانانه و دن کیشوت وارش را در دل تاریک‌ترین شب در کهن‌ترین غار جهان به شکل صدایی که می‌گوید بخوان، به صورت پرسشی خط‌زننده بر دل وهمناکی جهالت که آیا هیچ یاری‌گری نیست؟ یا به صورتِ مثالی چهارستون بر‌آمده از زمین بر آسمان فریاد می‌کشد.

بیوتن حکایت تنهایی انسان، یا انسان تنهای در جست‌وجوی‌ ایمان است یا می‌توانست که باشد. انسانی که در میانه منطق و دل، فلسفه و دین، حکومت خدا و انسان، بیمرگی و نابودی،‌ ایمان کاریکاتوروار اما دلنشینش را به دل‌سینه حفظ می‌کند. بیوتن حکایت انسان تکامل‌گرایِ تحول‌گراست که در جهانی بیکران، تهی شده از تمامی‌ مصادیق و مفاهیم، با چشمانی باز خواب جهان از دست رفته‌‌اش را فریاد می‌کشد.

انسانی که می‌خواهد دیگری شود اما به شرط خویشتن خویش بودن، دستیابی به دیگری از طریق رنج. رجعت انسانی یکه، به اصل‌ها و اول‌ها در روزگاری که اصل و اولی باقی نمانده است. نقطه شروع تنها از‌ اینک است تا برسد به نیستی، نابودی خودآگاهی و مرگ.

رضا امیر‌خانی در رمان بیوتن با به کارگیری تکنیک‌های فرمی، بازی‌های زبانی، آشنایی‌زدایی از کلمات ‌با تغییر در محور همنشینی آنها، استفاده از علایم سجاوندی قرآنی، کاربرد جملات قرآنی و ارتباط مناسب آنها با معانی تعقیب‌شده در متن، استفاده از زبانی دیگر با فونت فارسی و نهایتاً گنجاندن داستانی عاشقانه در دل متنی ‌ایدئولوژیک توانسته است، توجه طیف گسترده‌ای از مخاطبان را به خود معطوف کند.

اما‌ این رمان از همان ابتدا به اعتقاد من با سه مشکل اساسی دست به گریبان است. مشکلاتی که اگر نبودند می‌توانست ‌این رمان را به متنی چالش‌برانگیز، دیرپا و ماندگار مبدل کند.
1. طولانی بودن رمان:‌ طولانی بودن رمان که نه‌تنها باعث خستگی و ملال خواننده شده است بلکه از برجسته شدن نقاط و تصاویر درخشان رمان جلوگیری کرده است. حذف خوانش‌ها یا مونولگ‌های ذهنی شخصیت‌های فرعی رمان، حضور به جا یا نابه‌جای مداوم نویسنده در متن نه‌تنها کمکی به واگشایی معانی نهفته در متن یا به پرداخت شخصیت‌ها نکرده است، بلکه با مطول کردن داستان از ‌ایجاز و گزیده‌گویی آن کاسته است. 

2. شخصیت‌پردازی: شخصیت‌های فرعی رمان، مانند خشی، رمزی، آرمیتا و حتا شخصیت‌های فرعی درجه دوم مثل آقای گاورمنت یا عبدالغنی، زنده و به صورتی پرخون و چند‌بعدی و قابل لمس‌ به تصویر کشیده شده‌اند. برخلاف شخصیت اصلی داستان، ارمیا‌ که شخصیتی پهلوان پنبه‌وار، مسلط و اقتدار‌گرا ‌با ادعاهایی غیرقابل باور، یافته است.

به زعم من شاید علت اصلی ‌این تناقض ‌این باشد که نویسنده تکلیف خود را با شخصیت‌های فرعی رمان از همان ابتدا مشخص کرده است، در حالی‌که تا پایان رمان با شخصیت ارمیا جدالی پرابلماتیک دارد. به همین علت است که شخصیت‌های فرعی، آزادانه و به راحتی در طول محور مکانی-زمانی رمان حرکت می‌کنند. در حالی‌که تا پایان، وضعیت قاطعی برای شخصیت ارمیا ترسیم نشده است. طبیعی است که در طول خوانش نیز، مخاطب دایماً، در ارتباط با ‌این کاراکتر دچار سردرگمی، کج‌اندیشی و سوء‌تفاهم شود.

برای واکاوی شخصیت ارمیا چهار گزینه قابل بررسی است:
الف- آیا ارمیا شخصیت تراز انقلاب اسلامی، یک حزب‌اللهی متعهد است؟‌ سیستم نشانه‌ای موجود در رمان به مخاطب جواب منفی می‌دهد. شخصیت تراز انقلاب، در هر کجای دنیا که باشد وطن دارد (‌آنهم وطن با تای دسته‌دار‌). وطن او ارزش‌هایی است که برای آنها می‌جنگد و می‌میرد. شخصیت وفادار به آرمان‌های امام نه به دیسکو ریسکو می‌رود، نه به مدوناشو و نه از همان ابتدا عاشق آرمیتا می‌شود.

ب- آیا ارمیا یک عارف شوریده سر است؟‌ باز هم پاسخ منفی است. یک عارف مطابق آنچه کگارد می‌گوید در سپهر عرفانی حرکت می‌کند؛ یعنی حرکت از وضع موجود به وضع مطلوب، انتخاب در حوزه‌ی خدامحور، دیگر‌محور و نهایتاً خود‌محور. در حالی‌که شخصیت ارمیا از همان ابتدای ورود به فرودگاه جان.اف.کندی در پی حذف دیگری است، در پی خاموش کردن صدای غیر خود. عرفا معتقدند کسی که وجود دیگری را مستقل از خود نپذیرد، به کشتن خویشتن خویش دست یازیده است. کشتن دیگری یعنی قطع‌الوتین.

ج- آیا ارمیا یک انسان در جست‌وجوی‌ ایمان است؟ به نظر می‌رسد که باز هم پاسخ منفی است. جست‌وجوگر ‌ایمان حتا در مفهوم امروزین خود، مدام در ‌ایمان خود، به عنوان امری ماهویه شک می‌کند و مدام آن را بازسازی می‌کند. معماری است که خانه‌ای می‌سازد و چه باک که، یک شبه آن را از بیخ و بن براندازد.‌ جست‌وجوگر‌ ایمان، به دنبال یافتن حقیقت است نه در پی اثبات هویت. آنهم نه حقیقتی یکه، که در جهان امروز حقایق متکثر و در کنار یکدیگرند، نه در مقابل هم. در حالی‌که ارمیا از لحظه ورود نه‌تنها در پی اثبات هویت خویشتن و نفی هویت هرکسی به غیر خود است که‌ برای او اثبات حقیقت خودی به معنی حذف حقیقت دیگری است.

د- ارمیا یک شخصیت نهیلیست، هیچ‌انگار است؟‌ به نظر می‌رسد که‌ این گزینه بیش از همه با چگونگی کنش و واکنش ارمیا، در مکانیسم درونی رمان همخوان است. ارمیا شخصیتی است که با عبور از پارادایم سنت و به چالش کشیدن قرائت و خوانش رسمی ‌دین در نظام اسلامی ‌از یکسو، نقد خرد ابزارگرا و به سخره کشیدن مسلمانان کشورهای مهد اسلام از سوی دیگر، در جهانی که به دلیل بی‌کرانگی افق، تمام مصادیقش از معانی تهی گشته‌اند، تلاشی دردمندانه می‌کند تا با گره‌زدن طناب خاطراتش با گذشته‌ای نوستالژیک یا ظاهر کردن مدام شبح گذشته در برابر خویشتن و چنگ‌اندازی به شهادت و مرگ، معانی از کف‌رفته خود را واسازی کند.

اما از آنجا که به قول
ویتگنشتاین معنی هر واژه در کاربرد آن واژه است، آنچه که ارمیا می‌جوید در ‌این جهان به تمامی ‌از معنا تهی گشته است؛ چرا‌که برای انسان معاصر آن‌سوی آبها، کاربرد عملی خود را از دست داد‌ه‌اند. شاید به همین دلیل است که ارمیای داستان بیوتن با درک و دریافت غمگنانه، در زیر فشار کابوس‌ها و مالیخولیا، ترس و شک‌، تضاد و قطعیت له می‌شود و تلاش می‌کند که از دنیای واقعی فاصله بگیرد و به کنج انزوای خویشتن خویش پناه برد.

ارمیا می‌تواند یک نهیلیست پوچ‌گرا یا یک انقلابی متعهد یا یک عارف و عاشق باشد، اما تناقض آشکار شخصیت‌پردازی از آنجا آغاز می‌شود‌ که نویسنده‌ی ‌داستان مدام با حضور گاه و بیگاه خود به مخاطب یادآوری می‌کند که نکند در گوشه‌ای از گوشه‌های ذهنش‌ این تصور لانه کند که ارمیا در مورد معانی و مبانی اعتقادیش دچار شک شده است. دایماً اصرار دارد که مخاطب به خاطر داشته باشد که ارمیا یک مومن متعهد وفادار به
امام خمینی(ره) ، یک عارف دیگرخواه، یک منتقد خرده‌گیر و یک‌ ایده‌الیست مسلمان است. اما نشانه‌های کتاب راه را بر باور مخاطب‌ می‌بندد و باور او را دستخوش تردید می‌کند.

نوع نگاه انتولوژیک نویسنده به جهان و انسان
در طول رمان، نویسنده دایماً سعی می‌کند که مخاطب را متقاعد کند‌ که جهان سرمایه‌داری تمایل دارد که تمامی ‌فرهنگ‌های ضعیف را در خود مستحیل سازد یا تمامی ‌آنها را به پرستش خدای پول وادارد (و پیامد چنین پروسه‌ای ‌این خواهد بود که تو‌ ای انسان دیگر آسمان را نخواهی دید، که به شکل موتیف یا ترجیع‌بند در طول رمان خودنمایی می‌کند.). از طرف دیگر نویسنده به طور ضمنی به خواننده یادآوری می‌کند که مطابق یک پیشگویی آپوکالپتیک‌وار، نهایتاً تمامی ‌جهان در زیر لوای اسلام جمع ‌خواهند شد (‌جهان به مستضعفان خواهد رسید).

با یک تغییر در محور جانشینی ‌این دو جمله، تغییر جهان اسلام با جهان سرمایه‌داری چه اتفاقی خواهد افتاد؟‌ نتیجه واضح و روشن است.‌ این دو جمله با هم یکی خواهند بود. اشکال و ‌ایراد اساسی چنین نگاهی به عقیده‌ی من می‌تواند به نگاهی حذفی، به جهانی تنها مال من نه دیگری ‌و نهایتاً به‌ ایجاد فضایی فاشیستی بینجامد که نه‌تنها برای رمان آسیب‌زننده و پس‌زننده خواهد بود؛ بلکه در دست دوستداران چنین دیدگاهی به مانیفیستی برای حذف دیگری، خط‌زدن دوستانی که دیگر دوستشان نداریم، چون امروز به ارزش‌هایمان نه گفته‌اند، دشمنانی که امروز دوستشان داریم چون به ما آری گفته‌اند و در شکل اگزجره و بیمارگونه به شکل اردوگاه‌های کار اجباری سیبری و کوره‌های آدم‌سوزی هیتلری و نسل‌کشی قبایل رواندا استحاله می‌یابد.

اما در انتها باید یادآوری کرد که به اعتقاد من، ارمیای بیوتن از خالقش گامی‌ فراتر نهاده است، آهسته و بی‌اجازه آن‌گونه که تنها مخاطب می‌تواند ببیند، به سوی پنجره آمده است. پرده را به کناری زده و شاید می‌بیند سنگی که به طرف دیگری پرتاب شده است، ‌اینبار با حرکتی آهسته اما معکوس به سوی پنجره باز می‌گردد. من امیدوارم به شرطی که به ارمیای محبوب رمان آسیبی وارد نشود. ‌این سنگ در حرکتی تقدیر‌گرا شیشه پنجره را بشکند تا ارمیا بتواند جهان و حضور انسانیِ دیگری را لمس کند‌. 

روزنامه‌ی تحلیل روز شیراز 

بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...