گفت‌وگو با فردریک بکمن | زهرا نوروزی | شهروند


نخستین رمان‌های شما، «مردی به نام اوه» و «مادربزرگ سلام رساند و گفت متأسف ‏است» [My grandmother asked me to tell you she's sorry] هر دو شخصیت‌هایی پیچیده با اعماق پنهان معرفی می‌کنند. از نوشتن کدام ‏شخصیت (در رمان‌های گذشته یا آینده) بیشتر لذت بردید و چرا؟


مادربزرگ سلام رساند و گفت متأسف است My grandmother asked me to tell you she's sorry

فکر می‌کنم همیشه به شخصیتی که درحال حاضر می‌نویسم علاقه دارم. باید به این ‏صورت باشد، شاید شبیه یک رابطه باشد، شما حتما عاشق کسی هستید که هم‌اکنون با او به سر ‏می‌برید. هنوز هم می‌توانید با شخصیت‌های قدیمی دوست باشید، اما باید سرمایه، وقت و توجه ‏خود را در اختیار شخصی که همین حالا با او هستید بگذارید.صادقانه بگویم، ‏احساسات من در مورد شخصیت‌ها تا جایی پیش می‌رود که تقریباً کاراکترهای کتاب‌های قدیمی‌ام ‏را کمی فراموش می‌کنم، زیرا بیش از حد در «حال حاضر» سرمایه‌گذاری می‌کنم.‏
گاهی مردم سوالاتی جزئی درباره کتاب‌های قبلی‌ام می‌پرسند و باید جواب بدهم. «یادم ‏نمی‌آید، باید آنچه را نوشته‌ام دوباره بخوانم.» به این معنی نیست که به شخصیت‌های قدیمی ‏اهمیت نمی‌دهم، واقعاً این کار را می‌کنم، اما شخصیت‌های حاضر، همه وجود مرا فراگرفته‌اند؛ ‏افکار و احساسات و خاطرات و برنامه‌هایم را. تجربه من این است که هر وقت کتابی مثل این می‏نویسم و هرچه دارم در اختیار کاراکترها می‌گذارم، شخصیت‌ها برای من واقعی می‌شوند. آنها را ‏واقعی می‌دانم؛ به همین دلیل بیشتر به‌عنوان مستند، نسبت به کتاب‌های قدیمی خود عکس‏العمل نشان می‌دهم. گویی با شخصی واقعی مصاحبه کرده‌ام، یک کتاب در موردش نوشتم، بعد ‏این شخص دیگر بدون من به زندگی خود ادامه داده است.‏

وقتی داستان شروع می‌شود، السا در زندگی خود دو ابرقهرمان دارد - مادربزرگش و ‏هری پاتر- گرچه ممکن است چند تای دیگر نیز رفته رفته به اینها اضافه کند. وقتی ‏جوان‌تر بودید، ابرقهرمان‌های شما چه کسانی بودند؟
من ورزش را دوست داشتم؛ بزرگ‌ترین جهانی بود که برای خود شبیه‌سازی می‌کردم. به نظر من ‏ورزش هم مثل ادبیات یا فیلم‌های طنز، نوعی فرار است: شما پا به جایی می‌گذارید که همه چیز ‏ساخته شده اما وانمود می‌کنیم واقعی است، تظاهر می‌کنیم مهم است؛ احساسات واقعی ‏خود را در آن سرمایه‌گذاری می‌کنیم. بعد تصمیم می‌گیریم که نمی‌خواهیم همه چیز فرو بریزد. ‏‏«جنگ ستارگان» و «ارباب حلقه‌ها» بدون تماشاگر به هیچ جا نمی‌رسیدند؛ فوتبال هم همین‌طور ‏است. همه اینها تظاهر می‌کنند و در اعماق وجود خود این را می‌دانیم، اما به‌عنوان انسان به آن ‏نیاز داریم. وقتی در مورد مدل روانشناختی «سلسله‌مراتب نیازهای مزلو» صحبت می‌کنم که در ‏آن نیازهای انسانی مانند «غذا»، «مسکن»، «دوستی» و غیره در یک هرم آمده‌اند، همیشه از ‏اینکه «تخیل» هرگز در آن ذکر نشده است، تعجب می‌کنم. همه آنهایی که تا به حال دیده‌ام ‏چیزی در سر دارند که کاملاً ساختگی است و به‌طور قطع برایشان مسأله‌ای حیاتی محسوب ‏می‌شود. می‌تواند فیلم، کتاب، ورزش، موسیقی یا هر چیز دیگری باشد. نمی‌دانم آیا جواب سوال ‏شما را دادم یا نه. اما اگر این‌طور نیست، به «آسترید لیندگرن» پاسخ می‌دهم؛ نویسنده محبوب ‏من است. اگر او را دوست نداشته باشید، من و شما به هیچ وجه چیز مشترکی در زندگی نداریم.‏

یکی از شخصیت‌های مورد علاقه من در این رمان «پرستار» شجاع و بیسکویت‌خور ‏داستان است. ‏
خب این مرد، پرستار است. پرستارها همان‌طور که به نظر می‌رسند، هستند. مثل این است که ‏بپرسیم «اسب چگونه به نظر می‌رسد؟» این کاراکتر، کرگدن لاغر یا میمون خیلی بزرگ یا مار ‏پشمالو نیست. فقط یک اسب است... واقعاً می‌خواستم جوری بنویسم که هر خواننده‌ای بتواند با ‏او درگیر و وارد هویتش شود. می‌خواستم مردم را وادار کنم از تخیل خود استفاده کنند. البته ‏خلاف خواست من شد، زیرا حالا بیش از ٣٠گفت‌وگو از طریق ایمیل‌های مختلف با مردمِ ‏حداقل ٦شهرستان مختلف داشته‌ام که برایم نوشته‌اند: «سگ‌ها نمی‌توانند شکلات بخورند؛ ‏اگر بخورند می‌میرند.» آن‌وقت جواب می‌دهم: «خب این سگ نیست.» آن‌وقت پاسخ می‌دهند: ‏‏«سگ‌ها نمی‌توانند شکلاتِ مورون بخورند.» بعد من جواب می‌دهم: «خب این کاراکتر پرستار ‏است، نه سگ.» آن‌وقت به من می‌گویند: «شما هیچی از سگ‌ها نمی‌دانید؛ آنها آلرژی دارند...» ‏بعد دوباره جواب می‌دهم: «این سگی ناوارد نیست؛ پرستاری ناشی است.»‏

مادربزرگ السا مسئول خلق وحشتناک‌ترین افسانه‌ها و بسیاری از سلسله‌های ‏پادشاهی است. به‌عنوان یک بزرگسال آیا هنوز هم افسانه‌ها جایگاه ویژه‌ای در قلب شما ‏دارند؟
فکر می‌کنم هر فرد بالغی که مکان ویژه‌ای برای افسانه‌ها ندارد، نیاز به کمک دارد.‏

درحال حاضر روی چه کتابی کار می‌کنید؟ می‌توانید کمی در مورد آن به ما بگویید؟
در حال نوشتن کتابی هستم که تا پاییز امسال در سوئد منتشر می‌‎شود. به گفته کسانی که آن را ‏خوانده‌اند، از کتاب‌های قبلی‌ام، بسیار جدی‌تر است. طنز کمتری و داستان بیشتری دارد و شاید ‏کمی غم‌انگیزتر باشد. متفاوت است. بنابراین ممکن است همه از آن متنفر شوند؛ نمی‌دانم. اما این ‏همان چیزی است که می‌خواستم الان بنویسم و فکر کردم حالا که ناشران واقعاً می‌خواهند ‏کتاب‌های مرا منتشر کنند، باید از این فرصت استفاده کنم. از آنجا که به محض اینکه بفهمند، ‏همه چیز تغییر خواهد کرد، واقعاً نمی‌دانم اینجا چه کار می‌کنم.‏

حالا چند سوال کوتاه جنجال‌برانگیز؛ کتاب الکترونیکی یا کتاب واقعی؟
برایم فرقی نمی‌کند. کتاب‌های چاپی زیادی می‌خوانم، بسیاری دیگر را در تلفن همراه خود می‌‏خوانم. دو فرزند دارم و وقت انتخاب نحوه خواندن را ندارم. اگر بتوانم کتاب بخوانم، هر جوری ‏شده می‌خوانم. ‏

ادبیات داستانی یا غیرداستانی؟
داستانی. همین. به اندازه کافی واقعیت در خود واقعیت وجود دارد.‏

خرید آنلاین یا خرید از کتابفروشی؟
خرید از کتابفروشی.‏

نشانه‌گذاری یا تا زدن صفحه‌ای از کتاب؟
تا زدن کتاب.‏

بیبلیوبث

................ هر روز با کتاب ...............

در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...
خاطرات برده‌ای به نام جرج واشینگتن سیاه، نامی طعنه‌آمیز که به زخم چرکین اسطوره‌های آمریکایی انگشت می‌گذارد... این مهمان عجیب، تیچ نام دارد و شخصیت اصلی زندگی واش و راز ماندگار رمان ادوگیان می‌شود... از «گنبدهای برفی بزرگ» در قطب شمال گرفته تا خیابان‌های تفتیده مراکش... تیچ، واش را با طیف کاملی از اکتشافات و اختراعات آشنا می‌کند که دانش و تجارت بشر را متحول می‌کند، از روش‌های پیشین غواصی با دستگاه اکسیژن گرفته تا روش‌های اعجاب‌آور ثبت تصاویر ...
به قول هلدرلین، اقامت انسان در جهان شاعرانه است... شعر در حقیقت تبدیل ماده خامی به نام «زبان»، به روح یا در حقیقت، «شعر» است. بنابراین، شعر، روح زبان است... شعر است که اثر هنری را از اثر غیرهنری جدا می‌کند. از این نظر، شعر، حقیقت و ذات هنرهاست و اثر هر هنرمند بزرگی، شعر اوست... آیا چنان‌ که می‌گویند، فرازهایی از بخش نخست کتاب مقدس مسیحی که متکی بر مجموعه کتب مقدس یهودیان، یعنی تنخ است، از اساطیر شفاهی رایج در خاور نزدیک اخذ شده یا خیر؟ ...