سرک کشیدن به سال پرتلاطم 1320 | شهرآرا


در صفحه 86 کتاب درخشان و خواندنی «آدمی همان است که می‌خواند»، جمله‌ای درباره رابرت فراست، شاعر امریکایی، آمده است که به نظر ما، به طور کامل، درباره رضا جولایی صدق می‌کند. در آن کتاب، پس از نقل و نقد و تحلیل شعر ماندگار «ترمیم دیوار» از رابرت فراست، چنین آمده است: «فراست با روش بی بدیلش کاری می‌کند که پیچیدگی هنر عادی به نظر برسد.» آری! عادی و معمولی به نظر رساندن امری پیچیده، و این هنری است که تنها شماری از هنرمندان دارند. بنا بر آنچه در همان کتاب و در ادامه توضیح این مقوله مهم آمده است، در ظاهر در زبان ایتالیایی، واژه «اسپرِتزاتورا» به همین معنی است: آسان جلوه دادن کارها.

خلاصه رمان برآمدن آفتاب زمستانی رضا جولایی

رضا جولایی، در سال های اخیر، با همتی ستودنی و جدیتی تحسین برانگیز، به خلق رمان های تاریخی ماندگاری پیرامون تاریخ معاصر ایران پرداخته است؛ رمان هایی چون «سوءقصد به ذات همایونی» با موضوع ترور نافرجام محمدعلی شاه قاجار در جمعه 8 اسفند 1286 شمسی؛ «یک پرونده کهنه» که قتل مشکوک محمد مسعود، روزنامه نگار و مدیر روزنامه مرد امروز در 23 بهمن 1326 شمسی را دستمایه خود قرار داده است؛ «شکوفه های عناب» که به بخشی از زندگی جهانگیرخان صوراسرافیل و دستگیری و اعدام او در سه شنبه 2 تیر 1287 شمسی می‌پردازد، «ماه غمگین، ماه سرخ» که ماجراهای پنج روز آخر عمر میرزاده عشقی را، از یکشنبه 8 تیر 1303 شمسی تا پنجشنبه 12 تیر مرور می‌کند؛ «خنده خورشید، اشک ماه» که عنوانش را از نام دو جواهر سلطنتی گرفته و در خلال پرداختن به داستان سرقت این جواهرات در عهد قاجار، ماجرای به توپ بستن مجلس توسط کلنل لیاخوف، افسر گارد قزاق را نیز در سه شنبه 2 تیر 1287 (همان روز اعدام جهانگیرخان و سه نفر دیگر از مشروطه خواهان) روایت می‌کند؛ و سرانجام همین رمانی که قرار است امروز به معرفی آن بپردازیم: «برآمدن آفتاب زمستانی».

رمان 10فصل دارد که بر پیشانی هر یک از آن ها، تاریخی نشسته است. فصل اول، در سه شنبه 18اسفند 1323 می‌گذرد و روزی عادی است از زندگی کامیار، نوجوانی شاغل به تحصیل در دبیرستان البرز و راوی اول شخص کل داستان. در آن روز وسط هفته، دایی بزرگ کامیار که پزشکی تحصیل کرده در فرانسه است، یعنی دایی بهروز، به دبیرستان مراجعه کرده تا از دکتر مجتهدی، رئیس دبیرستان (و بعدها، رئیس دانشگاه پلی تکنیک تهران که دیوار به دیوار همین دبیرستان است، و کامیار را «پَسر»، با پ مفتوح، خطاب می‌کند؛ درود بر نویسنده به خاطر توجه غبطه برانگیزش به جزئیات)، اجازه خروج خواهرزاده اش از مدرسه را برای دو زنگ آخر بگیرد.

ناگفته نماند، در خلال گفت وگوی کوتاه دایی بهروز با دکتر مجتهدی که البته بخشی از آن نیز به زبان فرانسه است، ما خوانندگان که همواره و تا انتهای رمان، همراه کامیار و در واقع، همراه چشم و گوش او، هستیم، متوجه می‌شویم که پدر دایی بهروز و پدربزرگ راوی «از سیاست مداران باکفایت هستند (ص9)». در ادامه همین فصل اول، کامیار، پس از خارج شدن از مدرسه، سوار اتومبیل دایی اش می‌شود که «بوی خاصی دارد: بوی عطر مردانه و چرم نو (ص10)»؛ همراه او به کافه‌ای می‌رود و شیرینی و شیرقهوه می‌خورد و چنین روایت می‌کند که «شیرینی ها واقعا خوشمزه اند (ص11)» (اشاره نویسنده به دو حس دیگر از حواس پنجگانه راوی، یعنی بویایی و چشایی، در کنار بینایی و شنوایی که دائم الاشاره هستند، در این دو جمله نقل شده، درس آموزند)؛ همراه دایی پزشکش به بیمارستان می‌رود و شاهد خونریزی شدید پسربچه‌ای می‌شود که حادثه دیده است؛ دوباره همراه دایی بهروز از بیمارستان خارج شده و این بار، به اتفاق او، به کافه‌ای در خیابان لاله زار می‌رود و با خانم دکتر تقوی، نامزد دایی اش، آشنا می‌شود؛ در خلال گفت وگوی نه چندان مهربانانه این دو، از زبان خانم دکتر چنین می‌شنود که «تصمیمت را گرفته ای؟» و پس از چند لحظه، از زبان دایی بهروز چنین می‌شنود (و می‌شنویم) که «امروز سالگرد فوت برادرم است. باید برویم سر خاک او. (ص15)».

این جمله آخر، که شاید مهم ترین جمله فصل اول رمان باشد، ما را متوجه این واقعیت می‌کند که راوی (کامیار) یک دایی دیگر نیز داشته است: دایی بابک؛ که در واقع، موضوع اصلی رمانْ شرح بخش مهمی از زندگی، و سپس مرگ اوست. جوان کتاب خوان و علاقه مند به عقاید اشتراکی آن زمان که در زندان، با بزرگ علوی هم بند بوده است (ص131).

پس از پایان یافتن فصل اول، داستان به سه سال قبل بازمی گردد و به قول اهالی سینما، با زدن فلاش بک، ما را به سال پرتلاطم 1320 می‌برد. تاریخ هایی که بر پیشانی فصل های دوم تا دهم رمان نشسته اند و همگی به همان سال1320 متعلق اند، به ترتیب، عبارت اند از دوشنبه 1 تیر، چهارشنبه 2 مرداد، پنجشنبه 3 مرداد، جمعه 25 مرداد، سه شنبه 29 مرداد، جمعه 7 شهریور، سه شنبه 25 شهریور، سه شنبه 1مهر، و سرانجام سه شنبه 13اسفند1320 که احتمالا با توجه به تاریخ مندرج در فصل اول، حدس زده اید که چیست. در غیر این صورت، توصیه می‌کنیم که این رمان کم حجم، اما پرمغز و خواندنی را نوش جان فرمایید!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...