رمان «ناسور» نوشته صالح ذکاوتی توسط انتشارات آوند دانش منتشر و راهی بازار کتاب شد.

ناسور صالح ذکاوتی

به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر،‌ داستان این‌کتاب درباره مردی به‌نام فرهاد هندیجانی است که ۲۰ سال پیش همراه دوست و همشهری‌اش امجد به تهران آمده است. فرهاد و امجد دانشجوی صنایع دستی هستند و در خانه خود، کارگاه کوچکی راه انداخته‌اند. خواهر امجد دوستی به‌نام زری دارد که دانشجوی نقاشی است و به‌تازگی همسرش را از دست داده است. او باردار است و با پیشنهاد خواهر امجد، طراحی کارهای کارگاه فرهاد و امجد را انجام می‌دهد. به این‌ترتیب، زری همخانه آن دو می‌شود.

در ادامه داستان، شایعاتی پشت سر زری و امجد زده می‌شود که در نتیجه آن‌ها، زری به هندیجان برمی‌گردد و امجد هم از خانه می‌رود. در نتیجه فرهاد ۲۰ سال در آن خانه تنها می‌ماند. او با خاطراتی که مدام برایش تکرار می‌شوند، تنها می‌ماند.

شناخت فرهنگ‌های مناطقی مثل هندیجان و آرادان و اقلیم‌های گرم ایران از جمله مطالبی هستند که نویسنده کتاب در پس داستان خود قرار داده است. عشق قدیمی، زندگی مجردی،‌ مهاجرت از شهرستان، تنهایی و ... هم از جمله مفاهیمی هستند که در این‌رمان به آن‌ها پرداخته شده است. رمان «ناسور» درباره زخمی است که با گذشت سال‌های زیاد، خوب نشده و تسکین نیافتاده است.

رمان «ناسور» در ۹ فصل نوشته شده است.

در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:

با هرمز سوار ماشین شده‌ایم و داریم می‌رویم به سمت کارگاه. قرار است چندتا خرده‌پروژه بگیریم و من هم آنجا به‌عنوان طراح باید از تلفیق صنعت و هنر حرف بزنم. و البته از رویکرد خاص هنری که ما بهشان ارائه می‌کنیم. طرح‌های آبستره‌ای که مفاهیم ارزشمند را قاطی نقوش و ظروف می‌کنند که هم مدرن‌تر باشند و هم پشتشان فکر باشد. کار اتمام و تصحیح آن پروژه پول‌ساز می‌پرد توی ذهنم و درگیرم می‌کند. به هرمز می‌گویم: «از شاه‌آبادی چه خبر؟»
می‌پیچد توی فرعی. می‌گوید: «تو کارت را بکن. جدی‌اش نگیر.»
بهش می‌گویم: «چی‌چی را جدی نگیرم؟ زنگ زده؟!»
می‌گوید: «آره. ولی من گفتم کار را می‌رسانیم تا آخر ماه. که ول کند. نرساندی هم نرساندی.»
به هرمز می‌گویم: «خری هرمز. خیلی خری!»
خنده‌اش می‌گیرد. می‌پرسد چرا. من هم چیزی نمی‌توانم بگویم. هرچه هست تا به‌حال هم همین هرمز پشتم بوده. حالا اگر تصمیم گرفته کم‌کم کار را شُل کند و بدهد یک کس دیگر و من هم با همین پروژه‌های نصفه و نیمه خرجم را در بیاورم و فکر مشغول باشد دیگر این فکر، فکر شهلا نیست! می‌گویم: «هیچی!»

این‌کتاب با ۱۶۴ صفحه، شمارگان ۵۰۰ نسخه و قیمت ۳۲ هزار تومان منتشر شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...