جهان کالاها و زباله‌ها | شرق


ادبیات و تئاتر لهستان در چند دهه از قرن بیستم چهره‌هایی درخشان داشت که هر یک تأثیری عمیق بر ادبیات و تئاتر جهانی به جا گذاشتند. اسلاومیر مروژک، تادئوش روژه‌ویچ [Tadeusz Różewicz] و تادئوش کانتور برخی از چهره‌های مطرح ادبیات و تئاتر لهستان در قرن بیستم‌اند که در ایران هم آثاری از آنها در سال‌های مختلف به فارسی ترجمه شده است.

خلاصه نمایش نامه دام» [Le Piege] نوشته «تادئوش روژه‌ویچ» [Tadeusz Różewicz]

در سال‌های اخیر محمدرضا خاکی از مترجمانی بوده که توجهی ویژه به ادبیات نمایشی و تئاتر لهستان داشته و آثاری از روژه‌ویچ، کانتور و مروژک با ترجمه او منتشر شده‌اند. «دام» [Le Piege]، «فهرست»، «پیرزن کرچ»، «خروج از هنرمند گرسنگی» از ترجمه‌های خاکی از روژه‌ویچ به شمار می‌روند که در این میان نمایش‌نامه «دام» مدتی پیش و و پس از چند سال در نشر بیدگل بازچاپ شد.

«دام» نمایش‌نامه‌ای است با پانزده تابلو که شخصیت اصلی‌اش فرانتس کافکاست. اگرچه هر پانزده تابلوی نمایش‌ به کافکا و زندگی او، از کودکی تا مرگ، مربوط است، اما خط روایی روشنی در نمایش‌نامه وجود ندارد و نمی‌توان آنچه را که در طول نمایش روایت می‌شود از آغاز تا پایان شرح داد. با این‌ حال، نمایش‌نامه با کودکی کافکا و رابطه او با زن‌های خانواده‌اش شروع می‌شود و سپس به خشونت سفت‌وسخت پدرش پرداخته می‌شود و در نهایت کافکای نویسنده‌ای را می‌بینیم که در زندگی‌اش ماکس برود، فلیسه یا زن‌هایی دیگر وارد شده‌اند. روژه‌ویچ در «دام»، مثل اغلب آثارش، با طنز و گروتسک خاص خودش به جهان کافکا پرداخته و آنچه در کار او قابل ‌توجه است، نوع مواجهه او با کافکاست. در این نمایش‌نامه روژه‌ویچ نه به‌ دنبال ارائه‌ تصویری اسطوره‌ای از کافکا، به عنوان یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان قرن بیستمی، بلکه برعکس در جست‌وجوی کافکایی است که ترس‌ها، نگرانی‌ها، ضعف‌ها و دغدغه‌های خودش را دارد.

«دام» تنها نمایش‌نامه‌ روژه‌ویچ نیست که در آن ردی از کافکا دیده می‌شود. در نمایش‌نامه «خروج از هنرمند گرسنگی» نیز باز اثری از کافکا می‌بینیم. این نمایش‌نامه‌ای است که روژه‌ویچ آن را بر اساس داستان کوتاه «هنرمند گرسنگی» کافکا نوشته و می‌توان آن را نشانه‌ای از پایان یک دوران یا به عبارتی پایان هنرمند گرسنگی دانست. برای روژه‌ویچ، کافکا همچون دامی است که مدتی طولانی گرفتارش بوده و برای رهایی از او تصمیم می‌گیرد نمایش‌نامه «دام» را بنویسد. برای این کار، روژه‌ویچ نه‌تنها تمام آنچه را که از کافکا به جا مانده می‌خواند، بلکه دو بار هم به پراگ سفر می‌کند و یادداشت‌هایی درباره زندگی و آثار کافکا می‌نویسد که از آنها زمان نوشتن نمایش‌نامه‌اش استفاده می‌کند.

در دوره‌ای که روژه‌ویچ چهره مطرحی به شمار می‌رفت، کافکا را حفره‌ای سیاه در آسمان ادبیات اروپا می‌دانست و درباره‌اش نوشته بود: «درباره او باید با احتیاط عمل کرد؛ او می‌تواند همه‌چیز را ببلعد و نابود کند». نوشتن «دام» سیری تکوینی طی کرده و در طول چند سال صحنه‌ها و تصویرهایش چند برابر شده و عنوان‌هایش هم چند بار تغییر کرده تا سرانجام شکل نهایی نمایش‌نامه را به خود گرفته است؛ نمایش‌نامه‌ای «بی‌شکل» که از هر طرفی کشیده شده و پیش رفته است. «دام» با قطعه شعر بلندی شروع می‌شود که اگرچه تمثیلی و پررمزوراز است، اما درواقع دری است برای ورود به جهان نمایش. شعری تکه‌تکه و نامنسجم که انگار تصویر دقیقی است از ذهنیتی که آن را نوشته. تکه‌تکه‌بودن شعر و قطع‌شدن مدامش برآمده از ذهنیتی است که در آستانه مرگ قرار دارد، ذهنیتی آشفته که مدام از چیزی به چیز دیگر پرش می‌کند و گذشته‌اش را به یاد می‌آورد و می‌داند که کمی بعد برای همیشه خاموش خواهد شد. انگار این ذهنیت کافکاست در بستر مرگ که در قطعه شعری با عنوان «گفت‌وگوی قطع‌شده» به قالب کلمات درآمده است:

«خارج نشوید من خواب نیستم/ با چشمان بسته خیلی بهتر می‌بینم/ چهره‌ها رنگ‌ها کلمات/ وقتی که از من سخن می‌گویید/ با صدایی آرام/ دیروز زبانم مثل پنبه نرم بود/ امروز زبانم مثل سنگ سخت است/ پس از گفت‌وگوی دیروز با پزشک/ بین من مریض و شما/ شمایی که مرا با مهربانی دوره می‌کنید/ شمایی که سلامت‌ آید/ چیزی پیش آمده/ که نه عشق و نه کلمات/ آنها را از هم جدا نخواهد کرد/ آن چیز مرگ من است».

روژه‌ویچ نه‌فقط در آثارش بلکه در زندگی‌اش نیز شباهت‌هایی به کافکا داشته است. او نیز با احساس خطا، تأثیر پدر و یهودیت مواجه بوده و خاصه با برآمدن فاشیسم و دستگیری یهودی‌ها و وقوع جنگ، بیش‌ازپیش با کافکا درگیر بوده است. کافکا درباره بیهودگی خلق آثار هنری معتقد بود که شعر و به‌طور کلی ادبیات در برابر واقعیت زندگی بازیچه‌ای شرم‌آور است. روژه‌ویچ در یادداشتی به سال ١٩٩٠ که در ابتدای «دام» آمده نوشته:‌ «تنها عمل قابل توجیه برای من این بوده که کوشیده‌ام همه توان خود را برای هرچه بهتر نوشتن به ‌کار گیرم. این واقعیت که می‌بایست خودم را توجیه کنم، بی‌تردید شهادت‌دهنده شکست اجتناب‌ناپذیر آن چیزهایی است که به آنها شعر و یا آثار ادبی زیبا و هنری می‌گویند».

روژه‌ویچ نیز مانند بسیاری دیگر از شاعران و نویسندگان بعد از جنگ، با این مسئله اساسی درگیر بود که شعر چه نسبتی با واقعیت موجود دارد. در جهان بعد از جنگ که پر بود از مرگ و جسد و مصیبت، روژه‌ویچ اعتقادی به «شعر لطیف مزین سنتی» ندارد و به نوع دیگری از شعر می‌اندیشد: شعری عریان، با زبانی سرد و ساده و خالی از بازی‌های زبانی و آرایش‌های کلامی. روژه‌ویچ این ویژگی‌ها را در شعرش درونی کرده و حتی در برخی از اشعارش درباره ویژگی‌های شعرش توضیح داده است. روژه‌ویچ مانند شاعر هم‌دوره‌اش میلوش، معتقد بود که بسیاری از شعرهای موجود به درد جهانی که سایه مرگ بالای سرش در گردش است نمی‌خورند.

بسیاری از منتقدان آثار روژ‌ه‌ویچ را بخشی از «تئاتر ابسورد» دانسته‌اند. روژه‌ویچ با آثار کسانی همچون بکت، آرابال، ژنه و یونسکو آشنا بوده و می‌توان گفت از آنها تأثیر هم گرفته است. البته روژه‌ویچ و دیگر نویسندگان و کارگردانان هم‌دوره‌اش تحت تأثیر میراث به‌جا‌مانده از ویتکیه‌ویچ هم بوده‌اند که در ایران کمتر شناخته‌شده است. میان نمایش‌نامه «پیرزن کرچ» روژه‌ویچ و یکی از نمایش‌نامه‌های یونسکو با عنوان «مستأجر جدید» شباهتی می‌توان دید. در «پیرزن کرچ» با تصویری استعاری از جهان معاصر مواجه می‌شویم. در مکان این نمایش که تمثیلی از جهان است، همه فضاهای موجود به ‌وسیله زباله تسخیر شده‌اند. درواقع روژه‌ویچ در این نمایش‌نامه به واسطه روایتی استعاری، تصویری از جهان معاصر به دست داده است. نمایش‌نامه‌های روژه‌ویچ و یونسکو در فضا و وضعیتی متفاوت از هم نوشته شده‌اند اما در «مستأجر جدید»، یونسکو تصویری از تسلط اشیا و کالاها در جهان مدرن به دست می‌دهد. تصویری که در آن اشیا تمام فضاهای موجود را به تسخیر خود درآورده‌اند و جایی برای زندگی پرسوناژ نمایش باقی نمانده است. در «پیرزن کرچ» این زباله‌ها هستند که تمام فضای موجود را تسخیر کرده‌اند و درواقع این دو نمایش‌نامه در دو فضای متفاوت دو تصویر تکان‌دهنده از وضعیت جهان معاصر ارائه داده‌اند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...