ردّ پایِ حکایت‌های کهن | درنگ


در جهان «مرگامرگی» [اثر شرمین نادری] همه‌ی رخدادها از صافی نگاه تیزبین جمع می‌گذرد و به مخاطب عرضه می‌شود. راویِ داستان، جمعیتی است که سال‌ها در این عمارت زیسته‌اند و پستی و بلندی‌های بسیار دیده‌اند. این «ما»ی جمع که تعداد و ماهیت دقیق‌اش معلوم نیست، با وسواس از مشاهده‌هایش می‌گوید؛ این‌که چه کسانی به خانه پا گذاشته‌اند، که بوده‌اند و چه می‌کرده‌اند و قهرمانِ هر یک از حکایت‌ها را چگونه می‌دیده‌اند.

مرگامرگی شرمین نادری

اهل خانه شبانه‌روز، خود را صرف حل مسائلی پیرامون فضای زیستی جمعی‌شان کرده‌اند. این فضا لزوماً محدود به موقعیتی مکانی نمی‌شود و ابعادی زمانی و فردی نیز در آن دخیل‌اند. هر شخصیتی که وارد می‌شود، مسأله‌ای تازه به مجموع آن‌چه این جمع تجربه کرده می‌افزاید. آن‌ها گاهی با بختکی همراه شده‌اند که باور همگی‌شان بر حضور جاری و ساری او در تمام خانه بوده است. زمانی با عشق سینه‌سوز و رسوای یکی از بانوان عمارت هول و عذاب را چشیده‌اند. روزگاری پذیرای یک جاشوی ماجراجوی بی‌قرار شده‌اند و برای دلتنگی‌های‌اش اشک ریخته‌اند و پای قصه‌های پُرنشیب‌وفرازش از دریاهای جنوب نشسته‌اند. وقتی هم رسیده که از خدمتکار خانه‌زاد، داستان پرسوز و گداز پدر و مادر آفریقایی‌اش را شنیده‌اند. گاهی یک روباه را کنار باغ‌شان پناه داده‌اند و اهلی کرده‌اند. موقعی هم بوده که عصیان فرزند سرکش را تاب نیاورده و رفتن‌اش را به دوردست‌ها، به تماشا نشسته‌اند. آن‌ها هرچه بوده‌اند و هر چه هستند، تنها به همان روش حکایت‌گوییِ کهن قادر به گفتن از فراز و فرود‌های زندگی خویش‌اند. آن‌ها همواره دسته‌جمعی زبان به قصه گفتن می‌گشایند و همان آب و تاب نقالان روزگاران قدیم را هم به لحن‌شان می‌دهند.

مؤلفه‌ی دیگر داستان‌های «مرگامرگی» نگاه مینی‌مالیستیِ آن‌هاست که در تمام کتاب جاری است. راوی در همان آغاز فصل سر اصل داستان می‌رود و گرچه توصیفات ریز و پرجزئیات از فضای وقوع حوادث می‌دهد، اما با شتاب از سر هر صحنه‌ای می‌گذرد و خیلی زود خود را به صحنه‌ی بعدی می‌رساند. گاهی این سرعت چنان است که فرصت تأمل بر شخصیت‌ها و ماجراها را از مخاطب می‌گیرد و او را سرِ پیچی از یک واقعه جا می‌گذارد و به سراغ رویدادی دیگر می‌رود.

بر همین مبنا قصه‌ها اغلب کوتاه‌اند و مجال تمرکز بر آدم‌ها و مسائل‌شان تنگ است. این موضوع ماهیت روایت‌های این کتاب را از چارچوب کلاسیک داستان کوتاه دور و به حکایت‌های کوتاه نزدیک‌ترش می‌کند. چنین مینی‌مالیسمی اگرچه «مرگامرگی» را به قصه‌های عامیانه‌ی کهن نزدیک می‌کند، اما برای اشتیاق داستان‌خوانی مخاطب در دنیای تنگ‌حوصله و پرمشغله‌ی امروزی پاسخ‌هایی دارد. پاسخ‌هایی که گاه پشت انگیزه‌های پرقدرت راوی برای داستان‌پردازی به شیوه‌ی کهن گم می‌شوند و نیاز غور و درنگ خواننده را از یاد می‌برند و معمای برخی ماجراهای دنباله‌دار را در هاله‌ای از ابهام نگه می‌دارند. به همین‌خاطر ممکن است مخاطب از این سیر و سلوک حکایت‌گونه با کوله‌باری از مسائل حل‌نشده بازگردد. مسائلی که باید در مجال و عرصه‌ای دیگر برای آن‌ها جوابی درخور پیدا کرد.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...