«فرار از فرم: تحلیل تطور پارادایمی رمان و نقد رمان در ایران» عنوان کتابی است از یاسر فراشاهی‌نژاد که انتشارات طرح نو آن را به‌تازگی منتشر کرده است. کتاب در اصل برگرفته از طرح پسادکتری نویسنده در دانشگاه تربیت مدرس است که تصمیم گرفته آن را به چاپ برساند. اجازه بدهید قبل از نقد و بررسی کتاب، ابتدا مروری بر ساختار و مطالب اصلی آن داشته باشیم. کتاب از یک پیش‌گفتار و مقدمه و سه فصل تشکیل شده است. نویسنده در مقدمه کتاب می‌کوشد با ارجاع به نظریات تامس کوهن در کتاب ساختار انقلاب‌های علمی مفهوم پارادایم را برای ما روشن کند و به ما بگوید که مفهوم پارادایم خاص علوم تجربی نیست و در علوم انسانی نیز می‌توان از آن بهره برد.

«فرار از فرم: تحلیل تطور پارادایمی رمان و نقد رمان در ایران  یاسر فراشاهی‌نژاد

سپس در فصل اول کتاب با عنوان «زمینه‌های تاریخی ظهور پارادایم قدسی در ایران»، پارادایم قدسی را مجموعه‌ای از باورها و اندیشه‌هایی می‎داند که با محوریت دین و سنت در ایران معاصر شکل گرفته و دین به‌عنوان یک نهاد سنتی نیرومند در شکل‌گیری این باروها و اندیشه‌ها نقش مرکزی داشته است. نویسنده در این فصل نشان می‌دهد که چگونه ورود اندیشه‌های تجددخواهانه از غرب، نمایندگان سنتی مذهب در ایران را به واکنش وامی‌دارد و آن‌ها را به این سمت‌وسو سوق می‌دهد که دین را با نیازهای روز جامعه هماهنگ کنند، تجدد را پدیده‌ای همخوان با دین جلوه دهند، آن را به خدمت دین درآورند و تلقی مدرن از دین در جامعه را شکل ببخشند.
نویسنده در این بخش از کتاب، احمد کسروی را به‌عنوان یکی از نخستین نمایندگان برجسته این جریان معرفی می‌کند که می‌کوشد تا با زدودن خرافات از دین، به تلقی مدرنی از آن دست یابد و دین را در تقابل با جنبه‌های منفی تمدن غرب قرار دهد. نویسنده در همین راستا نظرات کسانی چون امام خمینی، جلال آل‌احمد، ناصر مکارم شیرازی، صالحی نجف‌آبادی، مرتضی مطهری و علی‌اکبر حکمی‌زاده را نیز بررسی می‌کند. نویسنده در بخشی دیگر از همین فصل به روشنفکری دینی و روشنفکران دینی می‌پردازد و آراء و اندیشه‌های عبدالکریم سروش و مجتهد شبستری را به‌عنوان دو نماینده برجسته این جریان بررسی می‌کند.

عنوان فصل دوم کتاب «نگاهی به پارادایم قدسی» است و نویسنده در این فصل می‌کوشد تا نشان دهد که چگونه در سال‌های مقارن انقلاب، پارادایم قدسی در هنر و ادبیات شکل می‌گیرد، پارادایمی که اگرچه در تقابل با پارادایم مارکسیستی قرار دارد اما اشتراکاتی هم با آن دارد، از جمله این‌که هر دو پارادایم هنر را نه هدف بلکه وسیله‌ای در خدمت آرمان‌ و ایدئولوژی می‌دانند. نویسنده در اینجا به نظرات علی شریعتی، عبدالکریم سروش [البته در سال‌های آغازین انقلاب]، مرتضی مطهری، سید حسین نصر، رضا داوری اردکانی و مددپور می‌پردازد و وجه مشترک این اندیشه‌ها را این می‌داند که هنر را وسیله‌ای در خدمت دین و امر قدسی می‌دانند و با این نگاه انحصارگرایانه به هنر، هیچ نگاه و نظرگاه دیگری را به رسمیت نمی‌شناسند. نویسنده سپس در فصل سوم با عنوان «نقدی بر انحصارگرایی هنر در ایران»، ابتدا به تعریف فاشیسم می‌پردازد و انحصارگرایی در هنر ایرانی را نوعی فاشیسم معرفی می‌کند. وی معتقد است از این منظر هیچ تفاوتی بین معتقدان به پارادایم مارکسیستی و پارادایم قدسی وجود ندارد، زیرا هر دو پارادایم تک‌صدا هستند و «دیگری» را به رسمیت نمی‌شناسند و به همین دلیل فرار از فرم رمان و ماهیت گفتگوییِ آن ویژگی مشترک هر دو پارادایم است.

نویسنده در این فصل آثار هنری درخشان برآمده از پارادایم قدسیِ شکل‌گرفته در سال‌های پس از انقلاب را نه در ادبیات بلکه در سینما می‌داند و کارهای مجید مجیدی را در این زمینه مثال می‌زند و البته در پایان تنها در دو صفحه و نیم! به نقد دو رمان برآمده از پارادایم قدسی یعنی رمان‌های «روی ماه خداوند را ببوس» از مصطفی مستور و «من او» از رضا امیرخانی می‌پردازد و معتقد است باوجوداینکه چند دهه از شکل‌گیری و تثبیت پارادایم قدسی می‌گذرد، هنوز رمان درخور توجهی در این پارادایم و با مشخصه‌های آن نوشته نشده است.

این خلاصه‌ای بود از اهم مطالب کتاب، شاید شما هم مثل من از خودتان بپرسید، این مطالب چه ارتباطی با عنوان کتاب داشت؟ با خواندن عنوان کتاب این انتظار در من ایجاد شد که قاعدتا با کتابی روبه‌رو هستم که می‌خواهد از رمان و نقد رمان و تغییر و تحولات این دو در ایران معاصر سخن بگوید. راستش را هم بخواهید به همین دلیل کتاب را خریدم، اما وقتی آخرین صفحه کتاب را خواندم و آن را بستم متوجه شدم تنها چیزی که در کتاب به آن پرداخته نشده رمان و نقد رمان است. از این منظر تمام کتاب به شکل مقدمه‌ای درآمده که قرار بوده به موضوعی بپردازد، اما نویسنده آن‌قدر سرگرم مقدمه‌چینی شده است که اصل موضوع را فراموش کرده است. البته تلاش‌های نویسنده در زمینه گردآوری نظرات مختلف اندیشمندان پارادایم قدسی درباره هنر و ادبیات ــ و البته نه لزوما رمان ــ ستودنی است، اما هیچ‌گاه به این نپرداخته است که پیوند این نظرات با رمان و رمان‌نویسی ما چیست و این نظرات در رمان ما چگونه بازتاب یافته است؟ اصلا چقدر این نظرات بر رمان‌نویسان ما مؤثر بوده است؟ کدام رمان‌نویسان ما در این پارادایم اثری خلق کرده‌اند و این آثار تا چه اندازه با شاخصه‌های این پارادایم همخوان است؟ آیا همه رمان‌نویسانی که در این پارادایم رمانی نوشته‌اند مثل هم‌اند؟ آیا در جهان‌بینی حاکم بر این رمان‌ها در طول این چند دهه تغییراتی رخ نداده است؟ آیا نویسنده همه رمان‌های برجسته این پارادایم را خوانده است و بعد به این نتیجه رسیده که رمان درخوری در این پارادایم خلق نشده است؟ اگر خوانده است کدام رمان‌ها را از کدام رمان‌نویس‌ها؟ آیا بررسی دو رمان برای نقد تمام رمان‌هایی که در یک پارادایم نوشته شده‌ است کافی است؟ این‌ها سؤالاتی است که به نظرم با توجه به عنوان کتاب باید بدان‌ها پاسخ داده می‌شد، اما بی‌پاسخ مانده‌اند.

نویسنده درباره نقد رمان در این پارادایم نیز تنها یک صفحه مطلب آورده است، آن‌هم نقل‌قولی است از محمدرضا سرشار درباره شاخصه‌های قهرمان رمانی که در پارادایم قدسی نوشته می‌شود. خب من مخاطب حق دارم وقتی بخشی از عنوان کتاب «نقد رمان در ایران» است ـ که البته منظور نویسنده نقد رمان در پارادایم قدسی است ـ انتظار داشته باشم که منتقدان ادبی در پارادایم قدسی را بشناسم و ویژگی‌های نقد ادبی در این پارادایم را لااقل تیتروار بخوانم. انتظاری که هیچ‌وقت در کتاب برآورده نمی‌شود.

از طرف دیگر در عنوان کتاب از تطور پارادایمی رمان و نقد رمان در ایران سخن رفته است، اما در خود کتاب تنها پارادایم قدسی تحلیل و بررسی شده است و نویسنده برای مطالعه دیگر پارادایم‌ها ازجمله پارادایم هگلی ـ مارکسی و پارادایم کانتی به یک کتاب و چند مقاله دیگر خود ارجاع داده است، این در حالی است که واژ «تطور» در عنوان کتاب بر چیزی غیر از این دلالت دارد، بنابراین بر این باورم که بهتر بود نویسنده عنوان را این‌گونه محدود می‌کرد تا با محتوای کتاب اندک همخوانی‌ای بیابد و از کلی‌گویی دور بماند: « تحلیل تطور پارادایم قدسی رمان و نقد رمان در ایران».

بر اساس آنچه گفته شد عنوان کتاب شایسته یک تحقیق علمی و دانشگاهی نیست و نام کتاب می‌تواند هر چیزی باشد غیرازآن چیزی که اکنون بر پیشانی آن نقش بسته است.

طرح جلد کتاب نیز قابل نقد است، بر روی جلدِ کتاب تصویر هدایت و شریعتی در هم ادغام شده‌ است، طوری که چشم راست شریعتی و چشم چپ هدایت یکی شده‌اند و احتمالا طراحان جلد خواسته‌اند شریعتی را که برجسته‌ترین نماینده نظریه‌پردازان پارادایم قدسی از منظر کتاب است با هدایت ـ لابد نماینده تجدد یا نخستین رمان‌نویس برجسته ایرانی ـ آشتی دهند و از این طریق نشان دهند که رمان در ایران هم می‌تواند به خصلت گفتگویی خود دست یابد، به شرطی که پارادایم‌های مختلف همدیگر را به رسمیت بشناسند و یکدیگر را نفی نکنند؛ اما این تصویر یک ایراد اساسی دارد و آن این‌که در کل کتاب جز نیم‌صفحه، چیزی درباره هدایت نوشته نشده و جالب است که در آن نیم‌صفحه هم هدایت از نمایندگان برجسته پارادایم ناسیونالیسم ایرانی بعد از مشروطه به شمار می‌آید که در پایبندی به این پارادایم نیز بسیار فاشیست است. اگر بر اساس مطالب کتاب بپذیریم که پارادایم قدسی در تقابل با پارادایم مارکسیستی شکل گرفته است و در کتاب هم اشاره‌ای جز در حد چند سطر به پارادایم ناسیونالیستی و صادق هدایت نشده است، عکس هدایت بر روی جلد چه می‌کند؟ اگر تصویر احسان طبری و شریعتی در این طرح جلد ادغام می‌شدند باز توجیهی داشت، با این اوصاف به نظر می‌رسد استفاده از عکس هدایت بر روی جلد کتاب جز برای جذب مشتری بی‌سوادی مثل من نیست.

ایبنا

................ هر روز با کتاب ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...