جن خوردگان | اعتماد


در «جن خورده» با مجموعه داستانی مواجه هستیم که با جریان غالب داستان‌نویسی این روزها متفاوت است. نویسنده با زیرکی از کلیشه‌های رایج و دم‌دستی فاصله گرفته است. خبری از فضاهای آپارتمانی و دعواهای تکراری زوج‌ها نیست. در عوض با قصه طرفیم. با ماجرا. با کشمکش‌های تازه و بدیع. با داستان‌هایی که تاکنون نشنیده‌ایم. انگار که روح شهرزاد قصه‌گو در قلم نویسنده متبلور شده باشد.

جن خورده مجتبی مقدم

نویسنده داستان‌های عامیانه را می‌شناسد. آنقدر مهارت دارد که آنها را در دنیای مدرن بازآفرینی کند. می‌تواند به راحتی خواننده‌اش را به سرزمین پریان دعوت کند، از دل مصیبت و خون بگذراند و نقبی هوشمندانه بزند به ملال، افسردگی و گاه مشکلات اجتماعی جهان مدرن. ادبیات فولکلور سلاح مخفی نویسنده است تا به عشق، درد، مکافات، شقاوت و انتقام نگاه متفاوتی بیندازد. آنها را از نو تعریف کند. خواننده پس از هر داستان احساس می‌کند در سرزمین پریان یا مملکت اشباح قدم زده است. او حالا سایه‌ای از عشق‌های شکست‌خورده را در پس هر کوچه می‌بیند. دیگر تعجب نمی‌کند که پشت هر در و زیر هر سنگی ردپای ماجرایی حزن‌انگیز و نفرینی ابدی نهفته باشد. هنر نویسنده بازتاب دنیای بی‌نظیر فولکلور و داستان‌های محلی و افسانه‌های کم‌نظیر و شنیدنی در زندگی روزمره است.

برای آشنا شدن با جهان ذهنی نویسنده، شاید یکی از بهترین نمونه‌ها داستان کوتاه «پری‌کشی» باشد. «پری‌کشی» با یک جنازه آغاز می‌شود. یک جسد. جنازه مردی به نام «داراب» در ته یک دره دورافتاده پیدا شده. مردی که سال‌هاست کسی او را ندیده و مردم ولایت به سختی او را به خاطر می‌آورند. اینجاست که قصه‌ها آغاز می‌شود. هر کسی قصه‌ای برای گفتن دارد. نویسنده با زیرکی از ضرب‌المثل‌ یک کلاغ، چهل کلاغ استفاده کرده تا راوی این قصه‌ها باشد. برخی از قصه‌ها حال و هوای مدرن‌تری دارند و برخی انگار که از دل قصه‌های پریان بیرون افتاده باشند. قصه‌ها بال و پر می‌گیرند و مدام زیباتر، جذاب‌تر و شنیدنی‌تر می‌شوند. یک مرگ بی‌اهمیت تبدیل به منبعی برای افسانه و خیال می‌شود. دیگر مهم نیست که راوی یک معتاد ساده باشد یا یک پری سرخ‌مو یا گرگی که از جسد تغذیه کرده. این داستان و قداست آن است که اهمیت دارد. معمای مرگ «داراب» بهانه است. بهانه‌ای برای به پرواز در آمدن خیال. برای سینه به سینه نقل شدن یک ماجرا. انگار که یک تاریخ شخصی از دل داستان بیرون می‌آید و مانند پیچکی به آرامی خواننده را در بر می‌گیرد. خواننده قبل از آنکه به خود بیاید، ده‌ها حکایت شنیده و هزاران تصویر دیده. فراموش نکنید که نویسنده با مهارت تمام از لهجه‌های محلی استفاده کرده تا خواننده هر چه بیشتر با جغرافیای جدیدش انس بگیرد.

مجتبی مقدم از آن دست نویسنده‌هایی است که اندوه را می‌شناسد. سوگ را و احساس پیچیده از دست دادن را. عجیب نیست که قهرمان‌های او در برزخ رها شده باشند یا در کابوسی دایمی روزگار بگذرانند. در داستان کوتاه «چغخثغگلب» ما با پیرمردی طرفیم که در دام آلزایمر افتاده، اما می‌خواهد قصه‌اش را بگوید. داستان عاشق شدنش را. اما امان از کلمات که از دستش فرار می‌کنند. جالب اینجاست که حکایت او باز هم در دنیای معاصر تکرار می‌شود. یا در داستان «کالبد» نویسنده سوگ دسته‌جمعی را به رخ می‌کشد. حزن و اندوهی که از مرگ دختر یک طایفه از راه می‌رسد. داستان در فضایی کافکاوار ادامه پیدا می‌کند. جنون، وحشت و تباهی تبدیل به عناصر اصلی داستان شده‌اند. عشق و ددمنشی در کنار هم قرار گرفته‌اند. نمی‌دانیم که با راوی همراه شویم یا او را از خودمان برانیم. در نهایت تنها اعجاز کلمات است که ما را به دل فاجعه می‌رساند. با خواندن مجموعه حاضر به راحتی می‌توان گفت که نویسنده واژه را می‌شناسد. تا دل‌تان بخواهد کلمه در دست و بالش دارد. به خوبی لحن مورد نظر داستان‌هایش را پیدا می‌کند. وقتی که داستان کوتاه «فِلِر» را می‌خوانید، از تنوع واژگانی داستان شگفت‌زده می‌شوید.

به این مهم لهجه را اضافه کنید. نویسنده خوب می‌داند که شخصیت‌هایش در هر فضایی چگونه حرف می‌زنند. در «فِلِر» چند جوان می‌خواهند برادر و فامیل‌شان را از زندان فراری دهند. دیالوگ‌های محلی و عامیانه آنها هر خواننده‌ای را می‌کشاند پای دیوار زندان. گرمای اهواز را به جانش می‌اندازد و او را با نقشه فرار همراه می‌کند. فرم خودش تبدیل به داستان می‌شود. برای مثال در داستان «تشییع جنازه» از احوالات و روزگار تلخِ کارمندی حکایت می‌شود که برای چند ساعتی باید به مراسم تشییع فرد مهمی برود. نویسنده با زیرکی از باران استفاده کرده و آن را تبدیل به عنصری کرده که به جای شادی‌آور بودن، مدام اتمسفر و فضای داستان را غم‌انگیزتر می‌کند. به خطوطی که داستان با آن آغاز می‌شود، دقت کنید: «باران می‌بارید و این تهدیدی بود علیه ترک سیگارش.» و سرود باران در طول روایت مدام غم‌انگیزتر می‌شود.

در داستان «طهران در اشیا» درونمایه اصلی داستان به تاراج رفتن تاریخ یک کشور است. نگاهی انداختن به دزدیده و ناپدید شدن آثار تاریخی و هنری این سرزمین. نویسنده برای پرداختن به چنین تم مهمی از تمام کلیشه‌ها اجتناب می‌کند. از غر زدن و سیاه‌نمایی‌های متداول دوری می‌کند. با هوشمندی فراوان از روایتی جذاب و خنده‌دار استفاده می‌کند تا هر چه بیشتر به وضعیت موجود بتازد و آن را به سخره بگیرد. راوی داستان او یک فندک است. یک فندک با طرح کابوی هفت‌تیر به دست که زبان تند و تیزی دارد و در فضایی گروتسک‌وار خنده به لب خواننده می‌آورد. با نویسنده‌ای روبرو هستیم که از خلق جهان‌های تازه ابایی ندارد. او با زیرکی یک روز تمام از زندگی گربه‌ای را به تصویر می‌کشد تا در پس زمینه و زیرمتن داستان یک محله و نحوه‌ زندگی آنها را به خواننده نشان بدهد یا در داستان‌هایی از قبیل «خرس کش» یا «یک دقیقه بیشتر» به مصاف انزوا، زوال و افسردگی می‌رود و روی ترسناک آنها را به ما نشان می‌دهد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...