تباهی موسیقی و انهدام گوش | الف


افسانه مشهور «فاوست» به صورت‌های مختلفی درآمده است. آن‌چه که گوته خلق کرده فقط یکی از آنهاست. توماس مان نیز آن افسانه را در رمان مفصل خود، با نام «دکتر فاستوس»، به صورت ماجرایی قرن‌بیستمی درآورده که شخصیت اصلی آن موسیقی‌دان است. در این رمان امور فنی و تخصصی موسیقی کم نیست. توماس مان این‌گونه مطالب را به یاری تئودور آدورنو [Theodor W. Adorno] (1903-1969) نوشت. آدورنو مشاور او در نوشتن این رمان بود.

همه کسانی که از نزدیک با آدورنو تعامل داشتند، یکی از مشخصات او را دانش وسیع و عجیبش در موسیقی ذکر کرده‌اند. او حقیقتا یک موسیقی‌دان طراز اول بود. البته آدورنو از دور هم دستی بر آتش داشت؛ شاید هم بیشتر. چراکه به‌خوبی پیانو می‌نواخت و حتی قطعات موسیقی می‌نوشت. لذا در هر دو عرصه تئوری و عملی با موسیقی سروکار داشت. این اثر کوچک به‌خوبی این امر را نشان می‌دهد. آدورنو در این اثر هم به بعد تئوریک موسیقی می‌پردازد و هم جنبه‌های فنی آن را بررسی می‌کند. به همین دلیل رساله‌ای است دشوار و فنی که خواندنش فقط به متخصصان توصیه می‌شود. همچنین کسانی باید آن را بخوانند که واقعا دغدغه موسیقی را دارند و از حرف‌ها و نقدهای تلخ در باب موسیقی رایج نمی‌رنجند؛ زیرا آدورنو در این رساله نقدهای تندوتیزی روانه موسیقی‌های مردمی می‌کند.

فتیشیسم در موسیقی و واپس‌روی شنیدن Dissonanzen ; Einleitung in die Musiksoziologie

برخلاف گذشته‌های نه‌چندان دور، امروزه موسیقی امر فراگیری است که همگان در معرض آن هستند. حتی اگر هم کسی نخواهد موسیقی بشنود، به هر حال از جایی، از راهی، به‌گونه‌ای به گوش او خواهد رسید. البته بیشتر افراد با میل و رغبت چنین می‌کنند. لذا اقبال به موسیقی بسیار بسیار زیاد است، به‌حدی که در هیچ‌کدام از ادوار تاریخ سابقه ندارد. اما این پذیرش گسترده نسبت به موسیقی مسئله‌ساز است. برای مثال آیا چنین چیزی برای خود موسیقی خوب است یا بد؟

آدورنو با قاطعیت و دلخوری و ناراحتی می‌گوید بد است و بسیار هم بد است. این بد بودن به حدی است که هم خود موسیقی را به تباهی کشانده و هم ذوق شنیدن موسیقی را از بین برده است. چراکه به‌طور کلی توده مردم خود را به سوی سطح والای هنر موسیقی ارتقاء نمی‌دهند، بلکه برعکس، موسیقی را به سطح نازل فرهنگی خود می‌کشند و آن را سطحی و مبتذل می‌کنند.

یکی از علل این امر آن است که هیچ فهم درست و حساب‌شده‌ای از موسیقی ندارند. اساسا آنها موسیقی را نه برای فهم، بلکه صرفا برای خوشی می‌خواهند. حتی برای خوشی از خود موسیقی هم نه. آنها موسیقی را صرفا به عنوان پس‌زمینه‌ای برای کارهایی می‌خواهند که روزمرگی خود را با آنها پر می‌کنند. مثلا هنگام برگزاری جشن تولد، رانندگی بی‌هدف در خیابان‌ها پهن شهر یا نشسته در کافه در حین نوشیدن کاپوچینوی داغ یا آب کرفس خنک. آنها اساسا توان شنیدن مستقیم موسیقی را ندارند. اگر به فرض از مردم خواسته شود که برای یک ساعت بنشینند و هیچ کاری نکنند و فقط به سمفونی پنجم بتهوون گوش دهند، این کار را عذاب و شکنجه یا دست‌کم ملال‌آور خواهند یافت. آنها حتی توان تحمل مستقیم موسیقی مورد علاقه خود را هم ندارند. این امر نه فقط درباره موسیقی کلاسیک، بلکه حتی درباره موسیقی جاز و امثال آن هم صادق است. چه کسی می‌تواند یک ساعت به ترانه‌های امروزی گوش دهد و از جایش تکان نخورد؟

البته بسیاری از کسانی که به موسیقی می‌پردازند آن را به کلاسیک و سبُک تقسیم می‌کنند. این تقسیم‌بندی برای آن است تا از موسیقی فاخر در برابر موسقی مبتذل دفاع کنند. ولی آدورنو این تقسیم‌بندی را نمی‌پسندد و آن را کنار می‌گذارد. از نظر او موسیقی به‌طور کلی دو نوع است: آن موسیقی که با اهداف بازاری تولید می‌شود و آن موسیقی که چنین هدفی را دنبال نمی‌کند. آن بلایی هم که بر سر موسیقی نازل شده ناشی از همین هدفی است که برای آن در نظر گرفته‌اند. یک اثر هنری که برای فروش به تولید انبوه می‌رسد عاقبت خوشی نخواهد داشت، حتی اگر موسیقی کلاسیک باشد.

در واقع، با فراگیری پروپاگاندای بازار، موسیقی دیگر هنر نیست، بلکه صرفا یک کالا است که تابع منطق بازار است. ملاک ارزش آن نه ذوق زیبایی‌شناسی، بلکه معیارهای بازاری است. شهرت هر ترانه، جایگزین کیفیت موسیقایی آن شده است. اصولا کیست که بتواند موسیقی را بشنود؟ اصل توانایی شنیدن موسیقی دچار واپس‌روی شده و به مرحله کودکی بازگشته است. گوشی برای شنیدن آن نیست و موسیقی دیگر شنونده ندارد. به همین دلیل دیگر مهم نیست چه موسیقی خاصی تولید می‌شود؛ زیرا هر چه تولید شود، به یک کالای بازار چسبانده می‌شود و همراه با آن فروخته خواهد شد.

صد البته این تباهی منحصر به موسیقی نیست، بلکه وضعیتی است که خود را در موسیقی نشان می‌دهد. لذا موسیقی دریچه‌ای است که می‌توان از خلال آن کل وضعیت فرهنگ را دید و فهمید. در این رساله کوتاه نیز چنین چیزی می‌بینیم. آدورنو متعرض چیزهای دیگر هم می‌شود. لذا نه فقط موسیقی، بلکه کل وضعیت فرهنگی را هم نقد می‌کند. برای مثال به این خطوط توجه کنید:

«خانمی که برای خرید کردن پول دارد، از نفس عمل خرید سرمست می‌شود. کیشِ اتومبیل همه‌ی انسان‌ها را به برادر یکدیگر بدل می‌سازد، آن‌گاه که در لحظه‌ی تقدیس این کلمات بر زبان می‌آیند: "این اتومبیل رولز رویس است." رابطه با امر بی‌ربط جوهر اجتماعی خود را در سرسپردگی برملا می‌کند. زوج شیفته‌ی ماشین‌سواری که تمامی وقتشان صرف آن می‌شود که ماشین‌هایی را که سر راهشان سبز می‌شوند بازشناسند و به خود ببالند که آخرین مدل ماشین را دارند، دختر جوانی که یگانه دلخوشی‌اش آن است که او و دوست‌پسرش "خوش‌تیپ" به نظر برسند، فضل و دانشِ شیفته‌ی موسیقی جازی که مشروعیتش در گرو مطلع‌بودن از هر آن چیزی است که اصولا نمی‌توان ندانست، همه و همه، بر طبق یک فرمان پیش می‌روند. مصرف‌کنندگان، در برابر زمزمه‌ی الهیاتی کالاها، به بردگان معبد تبدیل می‌شوند: آنان، که در هیچ‌جا ایثاری از خود نشان نمی‌دهند، فقط در این‌جا می‌توانند خود را قربانی کنند و درست همین‌جاست که افسون می‌شوند.»

[کتاب «فتیشیسم در موسیقی و واپس‌روی شنیدن» Dissonanzen ; Einleitung in die Musiksoziologie با ترجمه سارا اباذری در 68صفحه و توسط نشر ماهی منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...