شاهکار ریچارد فورد | آرمان ملی


ریچارد فورد [Richard Ford] چند سال پس از به‌وجود‌آمدن «رئالیست کثیف»، رمان «ورزشی‌نویس» (1986-جز صدرمان برتر انگلیسی‌زبان به انتخاب مجله تایم) را چاپ کرد و همین اثر نوید چند کار پس از آن را نیز به خوانندگان داد که بعدها به چهارگانه «فرانک بسکامپ» معروف شد: «روز استقلال» (1995-برنده جایزه پولیتزر و پن‌فاکنر)، «دلال املاک» (2006) و «بگذار با تو روراست باشم» (2014). اما ریچارد فورد تنها به این چهارگانه خلاصه نمی‌شود. او رمان‌های شاخص دیگری هم دارد که یکی از آنها «واپسین بخت» [The ultimate good luck] است که این شایستگی را دارد که با استقبال خوانندگان روبه‌رو شود و البته نتیجه‌ نمونه‌ سینمایی این اثر، یک فیلم سنجیده و قابل تامل است. «واپسین بخت» می‌تواند همان کاری را برای مکزیک بکند که فیلم «دره‌ی آپاچی»ِ پُل نیومن برای برانکسِ جنوبی کرد.

واپسین بخت» [The ultimate good luck] ریچارد فورد

قهرمان «واپسین بخت» یک کهنه‌سرباز جنگ ویتنام به نام هری کوئین است که به مکزیک رفته تا به سانی، برادر معشوقه‌اش، کمک کند. سانی به جرم قاچاق کوکائین دستگیر شده و در زندان اوآخاکای بازداشت است. کوئین یک وکیل به نام برن‌هارد گرفته که قول داده در ازای مبلغ ده‌هزار دلار رشوه به قاضی، سانی را از زندان بیرون بیاورد. اما در این بین مشکلی به وجود می‌آید؛ مطابق گزارشات پلیس مکزیک، سانی هنگام دستگیری دو کیلو کوکائین به همراه داشته، اما دلال لس‌آنجلسی می‌گوید چهار کیلو مواد به سانی تحویل داده، ولی سانی اصرار دارد که بسته را اصلا وزن نکرده و تمام مواد همانی است که پلیس از او گرفته است. این اختلافات باعث بروز اتفاقاتی می‌شود که خارج از کنترل است و کوئین قصد داشت از آن‌ مشکلات دور بماند و حالا باید روی آنها تمرکز کند.

کوئین به ما متذکر می‌شود که «مکزیک هم مثل ویتنام یا لس‌آنجلس است اما کمی مایوس‌کننده‌تر.» برن‌هارد و کوئین برای دیدن سانی به زندان اوآخاکای می‌رفتند که برن‌هارد خبر رهگیری محموله‌ بزرگ کوکائین که شب گذشته در فرودگاه مکزیک اتفاق افتاده بود، را به کوئین می‌دهد. او می‌گوید: «یکی از اعضای ارتش آمریکا سی دفعه شلیک کرده و در آن جنجال حتی پلیس‌ها به یکدیگر هم شلیک کرده بودند.» برن‌هارد و کوئین در راه زندان بودند که ارتش مکزیک آنها را در بخش بازرسی متوقف می‌کند جایی که ماشین‌های اسلحه‌ ام-60 برای استحکامات دفاعی در دو طرف جاده قرار گرفته بودند و سربازها هم در حال بازرسی ماشین‌ها برای پیداکردن اسلحه و مواد منفجره بودند.

در صفی که ماشین‌ها و اتوبوس‌ها منتظر بازرسی بودند یک ون قرمز متالیک که لاستیک‌های خوبی داشت و درزهای درش طلایی‌رنگ بود هم دیده می‌شد؛ درون ون سه ردیف دختر دبیرستانی آمریکایی نشسته بودند و از پنجره‌ی گردوخاک‌گرفته‌ ون به سربازهایی که مسافرهای یک اتوبوس را بازرسی می‌کردند، نگاه می‌کردند. سربازها، مردها را که دست‌هایشان پشت سرشان بود در گوشه‌ای نگه داشته بودند و یک زن سرخ‌پوست را مجبور کرده بودند که خودش را نشان بدهد. کوئین و وکیل مکزیکی از میان آنها عبور کردند و رفتند.

کوئین به ما می‌گوید: «در جنگ، تو فاصله‌ حیاتی‌ات را از خطر حفظ می‌کنی تا زنده بمانی؛ همه‌چیز در برابر تو است و جایش مشخص.» ریچارد فورد هم در نوشته‌اش فاصله‌ حیاتی را حفظ می‌کند. نثر کوئین انسجام یک اثر سینمایی را دارد که به او اجازه می‌دهد تمام رنگ‌ها، ساختمان‌ها، حرکات و خشونت‌هایی را که در برابرش اتفاق می‌افتند را به گونه‌ای کاملا بی‌طرفانه شرح دهد، همچون دوربینی با لنز زاویه‌ باز که به یک سفینه‌ فضایی اکتشافی متصل شده باشد و روی یک سیاره‌ بیگانه فرود بیاید. این همان سبکی است که داستان‌هایش را غرق نور شدیدا سفید، داغ و مستقیمی می‌کند که مکزیک زیر آن می‌سوزد و دقیقا تشویش حاصل از حس تهدیدی را که یک نفر از کمین در جاده دارد، مجسم می‌کند.

ریچارد فورد چهره‌ آرامی از کوئین به تصویر می‌کشد، چهره‌ یک کهنه‌سرباز جنگ ویتنام که از گذشته بیزار است و از نابسامانی‌هایی که در آینده اتفاق می‌افتند و باعث می‌شوند که او نتواند به تعهدهایی که اکنون دارد پایبند بماند، نفرت دارد؛ که البته حق دارد. چیزی که درباره‌ کوئین صدق می‌کند این است که کمی سرخوردگی در شخصیت او وجود دارد و او می‌تواند قهرمان یک فیلم در جایگاه یک پلیس حرفه‌ای در شهری بزرگ یا خبرنگار و یا کارگاه مخفی باشد و داستانی که به دنبالش رخ می‌دهد.

[واپسین بخت با ترجمه آرش خوش‌صفا و توسط انتشارات روزگار منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...