عبدالله عبدالله، ملقب به عبدالله دایناسور، شاعر و روزنامه‌نگار... دوست مشت‌زنی دارد ملقب به ذُبابه، به معنای مگس که بسیار دوستش دارد و به او وابسته است... زهره با تمام زنانگی‌اش وارد می‌شود و در برابر دایناسور می‌ایستد... تبدیل به زنی از پوست و استخوان و عطش و نیاز می‌شود... وطن‌دوستی یا عرب‌دوستی... استالین و عبدالناصر و سید قطب در یک دایره می‌نشینند: ضدامپریالیسم


ریشخندِ ادبی به «اتحاد عربی» | اعتماد


شوخی ‌ندارد. چشمش را باز کرده و می‌گوید نمی‌بیند. درست‌تر بگویم، می‌گوید نمی‌بینید. دایناسور کلمات را متهم می‌کند که در زهدان خود چیزی پنهان داشته‌اند. چیزی که از نظر دور است. می‌گوید جز ظاهری از فشردگی کلمات سیاه بر سفیدی کاغذ نمی‌خوانید. این است که راوی از همان ابتدا متناقض می‌گوید. کلمه را با کلمات متهم و نوشته را با تحریرش نفی می‌کند. می‌خواهد خوابی را آشفته کند که به مذاق شیرین آمده. به زبان بی‌زبانی می‌گوید: حالا که من چشم باز کردم، چشمان تو هم گشوده باید.

یادداشت‌های دایناسور مذكرات ديناصور نوشته‌ مونس الرزاز

عبدالله عبدالله، ملقب به عبدالله دایناسور، شاعر و روزنامه‌نگاری است که با همسرش زهره در «امان» زندگی می‌کند. دوست مشت‌زنی دارد ملقب به ذُبابه، به معنای مگس که بسیار دوستش دارد و به او وابسته است. عبدالله آرمان‌ و دیدگاهی دارد که در دهه پنجاه و شصت مرسوم بوده. همچنین هنوز اشعاری حماسی به شیوه شاعران آن دوره می‌سراید. به همین دلیل هم او را دایناسور می‌خوانند؛ اما داستان در شکلی از روایت گیر افتاده است. یا در بی‌شکلی، خودش را روایت می‌کند. از همان ابتدا این هشدار به خواننده داده شده که واقعیت در زبان کلیشه و روزمره گم می‌شود و تنها پرهیبی از پس گرد و غبار دیده می‌شود و آنچه می‌بینیم خود واقعیت نیست. از این رو ورود به دنیای سیاست و ورود به دیدگاه‌های عبدالله دایناسور، از روایتی عمومی و متداول و خطی خروج می‌کند و در شیوه بیانش آنچنان سیاست و غریزه به هم می‌آمیزد که دیگر جداشدنی نیست. گویی نویسنده بیش از آنکه بخواهد حقیقت را از پس غبار نشان دهد، خود غبار را حقیقت نشان می‌دهد.

کتاب «یادداشت‌های دایناسور» [مذكرات ديناصور نوشته‌ مونس الرزاز] به بخش‌های پرتعدادی تقسیم می‌شود که از زبان عبدالله دایناسور و زهره و حتی ذبابه بیان می‌شود؛ اما همه‌چیز با محوریت دایناسور پیش می‌رود. کتاب مجموعه‌ای از نوشته‌های اوست که گاه‌به‌گاه روایت را از نگاه سوم‌ شخص می‌نویسد. گاهی هم از خواب‌ها و کابوس‌هایش می‌نویسد و همه اینها در شکلی نامنظم و درهم آمیخته پیش می‌روند.

وقتی که از زبان زهره، همسر دایناسور، ماجرا را پی می‌گیریم، روایت با نگاهی فمینیستی و عاشقانه و دیگرگونه بیان می‌شود. این شکلی از تعدد نگاه و لحنی است که در طول کتاب دیده می‌شود. گویی که هیبت این داستان در شکل کلی خود، به دهان گشوده‌ کسی می‌ماند که هرچه تلاش می‌کند نمی‌تواند کلمات مناسب را برای رساندن منظورش بیابد. این است که با تقلای بسیار و نشان دادن حرکات دست و بدن، سعی در بیان منظورش دارد. انگاری که دست و دیگر اعضای بدن باید جور دهان و زبان را بکشند. در واقع در «یادداشت‌های دایناسور» کلام می‌خواهد از کلام بگریزد. این است که روایت مدام از شکلی به شکلی و از خاطره‌ای به موضوعی نقب می‌زند و پرش دارد.

وحدت دنیای عرب و ملی‌گرایی
بخشی از کتاب جدالی میان جوهر و جوهر است. و بخشی جدالی میان جوهر و عرض. اینکه چه چیز نقشی جوهری و ذاتی دارد و چه چیز فرع بر ماجراست، دیدگاه‌ها را عوض می‌کند و رفتارها را تغییر می‌دهد. عبدالله دایناسور، پای در گذشته، چشم به آینده، کمر خم کرده و نمی‌داند و انکار می‌کند. جدالی بزرگ از سرگشتگی میان وحدت دنیای عرب و ملی‌گرایی در این رمان دیده می‌شود: وطن‌دوستی یا عرب‌دوستی. این سرگردانی زمانی اوج می‌گیرد که شکست، صورت زمخت و ترسناکش را نشان داده است. در واقع با برهم خوردن قواعد بازی سیاست و قدرت است که جمع تفرقه یا مجموع پریشانی به وجود آمده. اصولی برهم خورده که مثل باران فرود می‌آید و حاصلش مرد سفید‌پوست شکم‌آویخته‌ای می‌شود که به جای قهرمان مشت‌زنی آفریقا معرفی‌اش کرده‌اند.

کتاب در این به‌هم‌ریختگی و تکه‌شدگی روایی، پنجه‌هایش را در رنگین‌کمانی فرو می‌کند که در دست نمی‌نشیند. دایناسور از عشق سخن می‌گوید. از مواجهه با عشق. اما این کلامی است در حیرت و گیجی. کلامی که از چشمی درمانده روایت می‌شود. از چشم روشنفکری که زمان را دریده و حالا به همه‌چیز بدبین است. در عین آنکه رایحه معشوق مشامش را پر می‌کند و نمی‌تواند از نگاهی کهن و آمده از قرون گذشته به عشق و زن دست بکشد.

«یادداشت‌های دایناسور» بارها خودش و زبانش را به تمسخر می‌گیرد. کتاب با زبانی گاه آمیخته به رنگی اساطیری، به روزمرّگی و جهان کنونی می‌نگرد. انگار که فیلی بخواهد در سگدانی بخوابد. شیوه‌ای از نگریستن که ریشخندش را به سنت و مدرنیسم توامان می‌زند. در عین آنکه زبانی رو به رویا گشوده دارد. در مقابل نگاه سرگشته و اساطیری و تک‌بعدی دایناسور، زهره شخصیتی انسانی و چند وجهی دارد. با تمام زنانگی‌اش وارد می‌شود و در برابر دایناسور می‌ایستد. پرده قرن‌ها و اسطوره‌ها را کنار می‌زند و تبدیل به زنی از پوست و استخوان و عطش و نیاز می‌شود. زنی که نه به دیگر زنان در اطراف شوهرش، بلکه به زن‌های خیالی رویاهای مردش حسادت می‌کند. زنی که مجبور است با اسطوره رقابت کند. حتی وقتی که این اسطوره خود اوست.

دایناسور روی مرزی از ناامیدی حرکت می‌کند که‌ زاده زمانه‌اش است. مثل میل به فرار از کشوری که بیگانه‌اش می‌داند. دوران او دوران شکست است؛ دوران سقوط. با آرمان‌های درشت و سترگی که همچون چوبی موریانه خورده، در برابر دیدگانش پاشیده می‌شود. سقوط اتحاد جماهیر شوروی، حمله به عراق، توافق غزه و هزار پارگی خاورمیانه او را از پا درآورده. مجموعه‌ای از مسائل که او را زمان‌گریز می‌کند و وادارش می‌کند به درون غاری بخزد که در آن آرمان‌های نسل پیش هنوز رنگ‌و‌بو و تازگی دارند. دایناسور شاعری است در عصر منسوخ‌شده شعر. مسلمانی میان کفار و بت‌پرستی برابر هجوم بت‌شکنان.

انتخابات عشیره‌ای
در ورود به امر سیاست، دایناسور و ذبابه درمی‌یابند که نفوذ ریش‌سفیدان عشیره میان مردم، بارها از نفوذ شاعران و نویسندگان و روشنفکران بیشتر است. همین موضوع آنها را بیش از پیش به درون خود فرو می‌برد. چسبیده به آن رویای اسطوره‌ای و آن نوع از وطن‌پرستی و عرب‌دوستی که انگار دیگران دیگر نمی‌فهمند یا نمی‌خواهند بفهمند. کم‌کم فاصله دنیای دایناسور، دنیای میان او و دیگری، به شکلی سیال درمی‌آید و تغییر می‌کند. آخر او بیش از آنکه به چیزی باور داشته باشد، از چیزهایی بیزار است. مثلا برایش امریکا‌ستیزی و بریتانیا‌ستیزی ملاک است و استالین و عبدالناصر و سید قطب با وجود اختلاف فکری و حتی دشمنی‌ای که با هم دارند، در یک دایره می‌نشینند. دایره ضدامپریالیسم. درواقع جهان دایناسور بدل به جهان انکار شده است: او شاعری است که به جهان روبه‌رویش پشت کرده.

در کتاب همیشه ریشخندی موج می‌زند. ریشخندی که به دلخوری «مونس الرزاز» نسبت به جامعه عرب برمی‌گردد. او انتخابات مردمی و پارلمانی را به سخره می‌گیرد. یک سال پیش از انتخابات، عشیره‌ها درباره انتخاب کاندیداها به توافق رسیده‌اند. حالا برای آنکه کسی خلف وعده نکند، تصمیم دارند همه رای‌دهندگان را بی‌سواد جلوه دهند تا مسوول صندوق برگه‌ها را پر کند و رای‌دهنده مجبور شود اسم کاندیدایی را که در صندوق می‌اندازد، بلند بگوید. این‌گونه ساختار انتخابات به همان ساختار عشیره‌ای و طایفه‌ای و بیعتی بازگشت می‌کند و از مفهوم شهروند و ساختار سیاسی مدرن، تنها پوسته‌ای می‌ماند. این اعلام بی‌سوادی عمومی، حتی برای اساتید دانشگاه، طنزی گزنده در خود دارد که کل فضای سیاسی جوامع عربی را هدف قرار می‌دهد. ریشخندی به ناهماهنگی و نامتوازنی سنت و مدرنیسم در جوامع عربی و در شکلی درشت‌تر، همچون تلاش برای دستیابی به اتحاد جهان عرب در کنار دعواهای گوناگون قبیله‌ای.

در یکی از کابوس‌های دایناسور او و زهره در خرابه‌ها و ویرانه‌های بیروت راه می‌روند. شهری زیر انفجار و نیستی. درست همین‌جا درمی‌یابد که زهره را دوست دارد. زهره هم می‌گوید که دوستش دارد و اینکه او را از کودکی می‌شناخته. در اینجاست که ویرانی آرمان و شهر و کشور و هر آنچه دایناسور زیبایی و دستاورد می‌داند، او را به آغوش عشق می‌کشاند. به امنیت دوران کودکی. گویی رایحه زهره که همیشه در مشام عبدالله می‌پیچد و زهره از آن دلخور است -زیرا که می‌پندارد او بویی به جز عطر تن و بوی بدنش را می‌شنود- وطنی دیگر برای دلدادگی‌ است. فرار از اکنونی که هیچ آرمانی در آن نمی‌گنجد. عصری که تمام آن وجوه زیبایی را که عبدالله باور دارد، ویران می‌کند.

این‌طور است که دایناسور در کابوس‌ها و بیداری‌هایش با حریفانی خیالی به مبارزه می‌پردازد. مثل مبارزه مشت‌زنی ذبابه با قهرمان آفریقا «سامبوسامبو» که در واقع سفیدی است که با واکس سیاهش کرده‌اند. همه‌چیز دروغ است. مثل سیرکی که مسابقه در آن انجام می‌شود و سقف ندارد. انگاری تمام تلاش و هیاهوی دایناسور، تنها رقابتی با فریب در جایی ناممکن است. روبه‌رو شدن با بدل آرمان‌ها و اعتقادات. رودررویی با چیزی که نیست.

یادداشت‌های دایناسور مذكرات ديناصور نوشته‌ مونس الرزاز

ویرانه‌های شهری مدرن
کتاب رفته‌رفته و از پس این روایت درهم، آن نگاه سنتی دایناسور به زن و زهره را آشکار می‌کند. او ترتیبی می‌دهد که زهره در حزب از چشم اغیار دور بماند و با دیگران کار نکند و زیرنظر خودش باشد. می‌خواهد روابط زهره را محدود کند و می‌گذارد حسد و رشک و غیرتش، در روابط حزبی و سیاسی و آرمانی‌اش داخل شود. چهره مدرن و امروزی و برابر‌خواهی‌اش را زیر پا می‌گذارد و به سنت‌ها و میل درونی و حسادتش رجوع می‌کند و این‌گونه زهره را کنترل می‌کند. تناقض تا عمق وجود او رخنه می‌کند. حالا او دایناسوری است در میان ویرانه‌های شهری مدرن. ذبابه هم به همین صورت به او پیوند می‌خورد. ناتوانی جسمانی عبدالله در دفاع از خود را، ذبابه جبران می‌کند. این طوری هم دست‌های ناتوان دایناسور تمیز می‌ماند و هم تهدیدهای ذبابه کارگر می‌افتد.

«یادداشت‌های دایناسور» تصویری است درهم‌ریخته که درنهایت تبدیل به تابلویی از اضمحلال و سردرگمی روشنفکری می‌شود که در دوره‌ای از تاریخ خاورمیانه و جهان عرب، راهش را گم کرده؛ تصویری از دروغ و خیانت و پایداری و قهرمانی و سقوط. تصویری که می‌تواند جهان سیاست را با تمام تیرگی و کراهتی که دارد، نشان ‌دهد. با این شکل از روایت است که در این داستان هر چیزی می‌تواند سر جای خود بنشیند. از پس غباری که کلمات به راه می‌اندازند، تمام اضطراب و اندوه و آشفتگی و سادگی عبدالله نمایان می‌شود. حالا کلمات می‌توانند تصویری نزدیک به واقعیت را از پرتره وجودی دایناسور بسازند.

غیاب زهره، دایناسور را ویران می‌کند. دایناسوری که در بیابان به دنبال دریا می‌گردد. این تصویر از رها‌شدگی، او را تبدیل به شبحی در امان جدید می‌کند. میان مردمانی که آخرین رشته پیوندشان با او زهره بود و حالا این پیوند بریده شده است. ادامه این وضعیت به روابطی پیچیده و تحقیر‌آمیز با قدرت می‌رسد. مدیر مجله‌ای که خود را مدیرکل می‌خواند و دایناسور مسوول بخش ادبی آن است، رفتاری فرعون‌وار با کارمندان خود دارد. عبدالله دایناسوری است گیر‌افتاده میان دایناسورهایی درنده. آنها در وضعیتی به استقبال عصر جدید، یعنی قرن بیست‌و‌یکم می‌روند که مدام از ساختارهای سیاسی و فرهنگ جدید سخن می‌گویند اما حتی بدوی‌ترین رفتارهای انسانی برون‌آمده از قرون گذشته همچنان در میان‌شان خودنمایی می‌کند.

«یادداشت‌های دایناسور» همچون نگاه‌کردن در آینه‌ای شکسته است؛ گویی پیکاسو چهره یک سوسیالیستِ ملی‌گرای خواهان وحدتِ اعراب را نقاشی کرده. تصویری منفجرشده با بیم و امید که هر تکه‌اش مثل شهابی گذرا نوری می‌پراکند و خاموش می‌شود. روایتی از اتحاد به دست نیامده جهان عرب.

[این کتاب با ترجمه‌ی رضا عامری و توسط نشر چشمه منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...