در جست وجوی رهبران تاریخ ساز | شهرآرا


در برهه‌های حساس تاریخ، زمانی که ملت‌ها در چنبره بحران‌ها گرفتار می‌شوند و سایه فروپاشی بر تارکشان سنگینی می‌کند، نگاه‌ها به سوی رهبرانی دوخته می‌شود که ضمن رساندن کشتی طوفان زده به ساحل آرامش، مسیر توسعه و پیشرفت را نیز هموار سازند. در چنین اوضاعی، تحلیل‌های ژرف اندیشانه هنری کیسینجر، دیپلمات نامدار و نظریه پرداز برجسته روابط بین الملل، حکم ستاره ای راهنما در آسمان سیاست را دارد.

هنری کیسینجر [Henry Kissinger] خلاصه کتاب رهبری: شش راهبرد جهانی» [Leadership : six studies in world strategy]،

هنری کیسینجر [Henry Kissinger] در کتاب خود، «رهبری: شش راهبرد جهانی» [Leadership : six studies in world strategy]، به تبیین پاسخ این پرسش بنیادین می‌پردازد که «چه نوع رهبری می‌تواند یک کشور را از ورطه بحران رهانیده و به سوی آینده ای روشن رهنمون شود؟» او با ژرف نگری خاص خود، به جای تکیه صرف بر بحث‌های تکنوکراتیک که تنها به کار حل مسائل فنی می‌آیند، بر نقش محوری رهبران کاریزماتیک و استراتژیست‌های کلان تأکید می‌ورزد.

رهبر، به مثابه پل ساز میان گذشته و آینده
یکی از نکات کلیدی در دیدگاه کیسینجر تعریف رهبر به عنوان فردی است که قادر به ایجاد پلی محکم میان گذشته و آینده یک ملت است. او معتقد است که یک رهبر واقعی، ضمن درس گرفتن از خطاهای گذشته و بهره گیری از نقاط قوت تاریخی، چشم اندازی واقع بینانه و در عین حال الهام بخش برای آینده ترسیم می‌کند. این رهبر نه در دام آرمان گرایی افراطی می‌افتد که واقعیت‌های موجود را نادیده بگیرد و کشور را به فرسودگی بکشاند، و نه به گذشته ای مغرور می‌شود که مانع از درک روند انحطاط و اصلاح خطاها شود. او باید بین این دو قطب افراط، هوشمندانه، میانه ای بجوید.

دوگانه رهبری: زمامدار و پیامبرگونه
کیسینجر، با تحلیل ظرافت‌های رهبری، دو گونه متمایز را معرفی می‌کند:
رهبر زمامدار: این نوع رهبر در اوضاعی که کشور در یک روال مشخص قرار دارد، با تدبیر و احتیاط، و از طریق مذاکره و اجماع سازی، کشور را به پیش می‌برد. او مخالفان را نادیده نمی‌گیرد، بلکه با درنظرگرفتن جوّ داخلی و خارجیْ گام‌های محتاطانه ای برمی دارد تا کشور را از وضعیت بحرانی خارج کند. کنراد آدناور، صدراعظم آلمان غربی پس از جنگ جهانی دوم، نمونه بارز چنین رهبری بود که با پیوند دادن آلمان به جامعه جهانی و اتحادیه اروپا این کشور شکست خورده را احیا کرد و با هوشمندی از پذیرش پیشنهاد شوروی برای بی طرفی آلمان -که عملا به معنای تضعیف کشور بود- اجتناب ورزید.

رهبر پیامبرگونه: این نوع رهبر خود را دارای رسالتی تاریخی می‌داند و درصدد است تا کشور را از بند محدودیت‌ها رهانیده و به مرحله ای جدید از توسعه وارد سازد. او آماده است تا برای رسیدن به اهداف بزرگ حتی با مخالفت‌ها و عدم اجماع روبه رو شود. شارل دوگل در فرانسه و مارگارت تاچر در بریتانیا مصادیق بارز این سبک رهبری هستند: دوگل، پس از سقوط فرانسه، دولت آزاد را تشکیل داد و استقلال کشور را حتی در برابر متحدان آن حفظ کرد، و تاچر، با اصلاحات اقتصادی گسترده و خصوصی سازی، بریتانیا را از رکود رهاند و در جنگ فالکلند قاطعیت بی نظیری از خود نشان داد. کیسینجر درباره تاچر می‌گوید که او، اگر مسیر تاریخ را درست می‌دید، هرگز شکی به خود راه نمی‌داد، و همین ویژگی او را به «بانوی آهنین» تبدیل کرد.

نقش رهبران در عبور از بحران
کیسینجر همچنین به رهبرانی چون انور سادات در مصر و آقای لی کوآن یو، بنیان گذار سنگاپور، اشاره می‌کند. لی کوآن یو اجتماعی چندقومیتی و پراکنده را به یک ملت واحد و متحد تبدیل کرد و، با باز کردن دروازه‌های سنگاپور به روی سرمایه گذاری خارجی و اختصاص یک سوم تولید ناخالص داخلی به آموزش، آن را به یک کشور پیشرفته و صادراتی تبدیل نمود. این نشان می‌دهد که سرمایه گذاری بر نیروی انسانی، حتی در عصر تکنولوژی، مهم ترین عامل توسعه است.

ژنرال دوگل، در ۴۹سالگی و درست دو هفته پیش از سقوط دولت دست نشانده فرانسه، به عنوان معاون وزیر دفاع مجبور شد به انگلستان بگریزد. او، علی رغم کمبود امکانات نظامی، در لندن، با قدرت و اراده بالا دولت آزاد فرانسه را تشکیل داد و تلاش کرد نیروهای مقاومت و مهاجران فرانسوی را گرد هم آورد. دوگل، برخلاف انتظار انگلیسی‌ها و آمریکایی ها، بسیار مستقل عمل کرد. پس از پایان جنگ جهانی دوم، او نقش مهمی در بازگرداندن فرانسه به جایگاه خود در عرصه بین المللی ایفا کرد. دوگل با سیاست‌های هوشمندانه خود تلاش کرد تا تسویه حساب‌های داخلی با همکاران رژیم نازی را کنترل کند.

کنراد آدناور، صدراعظم آلمان غربی پس از جنگ جهانی دوم، درحالی که کشور شکست خورده و تحت اشغال آمریکا و انگلستان و شوروی بود، توانست با پیونددادن کشورش به جامعه جهانی و اتحادیه اروپا آلمان را احیا کند. آدناور کشور آلمان را از فقر شدید اقتصادی و بحران‌های سیاسی نجات داد و در ادامه به کشوری پیشرفته و البته مؤثر در معادلات بین المللی تبدیل کرد.
مارگارت تاچر سال ۱۹۷۹ در اوضاعی نخست وزیر بریتانیا شد که اقتصاد آن تا حد زیادی دولتی و بسیار ضعیف بود. او، با اصلاحات گسترده اقتصادی، آزادسازی بازار و خصوصی سازی صنایع دولتی، اقتصاد بریتانیا را احیا کرد. تاچر همچنین در جنگ فالکلند با آرژانتین موضعی قاطع گرفت که غرور ملی انگلیسی‌ها را بازسازی کرد. نکته مهم در رهبری تاچر این بود که او هرگز از مسیر خود در اصلاحات اقتصادی و سیاست‌ها بازنگشت، حتی اگر مخالفان و منتقدان زیادی داشت. او نشان داد که یک رهبر مقتدر باید به جهت گیری درست خود اطمینان داشته باشد و با قدرت آن را دنبال کند، حتی اگر همه موافق نباشند.

برآمدن رهبران از طبقه متوسط
نکته قابل تأملی که کیسینجر در پایان کتاب خود مطرح می‌کند تغییر ساختار جهانی پس از جنگ جهانی دوم است. او معتقد است که پیش از جنگ اشرافیت بر صحنه سیاست مسلط بود، اما پس از آن طبقه متوسط به قدرت رسید. این تغییر ساختارْ امکان رشد و ارتقای اجتماعی را بدون توجه به پیشینه خانوادگی فراهم آورد. تمامی رهبرانی که کیسینجر معرفی می‌کند، ازجمله تاچر که پدرش کاسبی خرد بود، از طبقه متوسط برخاسته بودند. این امر نشان می‌دهد که فراهم کردن زمینه برای شایسته سالاری و شکوفایی استعدادها، فارغ از پایگاه اجتماعی، می‌تواند به ظهور رهبران تاریخ ساز منجر شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...