مارکس و معرکه شرق‌شناسی ادوارد سعید | شرق


انتشار کتاب «شرق‌شناسی» ادوارد سعید در سال 1978، رخدادی مهم در مطالعات شرق‌شناسی بود و بحث‌های بسیاری پس از آن درگرفت. کتاب سعید در ایران هم مورد توجه بوده و چندین ترجمه از آن در دست است. اما چرا «شرق‌شناسی» سعید تا این حد اثری بحث‌برانگیز بوده است؟ رابرت اروین [Robert Irwin] در کتابی با عنوان «دانش خطرناک» [Dangerous knowledge : orientalism and its discontents] و عنوان فرعی «شرق‌شناسی و مصائب آن»، به طور مفصل به اثر سعید پرداخته و دیدگاه‌های او را به چالش کشیده است. این کتاب چند سال پیش با ترجمه محمد دهقانی در نشر ماهی منتشر شده بود و اخیرا در همین نشر تجدید چاپ شده است.

رابرت اروین [Robert Irwin] خلاصه کتاب معرفی دانش خطرناک» [Dangerous knowledge : orientalism and its discontents] شرق‌شناسی و مصائب آن»

اروین در کتابش مبانی نظری و تاریخچه علمی به نام شرق‌شناسی را به تفصیل بررسی کرده اما خودش می‌گوید اگر کتاب سعید نبود این کتاب نیز نوشته نمی‌شد. آن‌طور که دهقانی هم اشاره کرده، تصویری که اروین در اینجا از شرق‌شناسی به دست می‌دهد تا حد زیادی نقطه مقابل دیدگاه سعید قرار دارد. دهقانی می‌گوید ادوارد سعید «شرق‌شناسی» را با «نیتی خوب و انسان‌دوستانه، اما متأسفانه آلوده به تعصب عربی» نوشته و بیش از آنکه به شرق‌شناسی بپردازد، اثرش را وقف حمله به مبانی سیاسی و عقیدتی امپریالیسم بریتانیا و آمریکا کرده است. از این‌رو است که سعید نقاط ضعف کسانی چون لویی ماسینیون را ندیده و در عوض در برابر چهره‌هایی مؤثری چون لین و مارگولیوت و نیکلسون و براون موضع گرفته است. از این‌رو «دانش خطرناک» را به نوعی می‌توان پاسخی «عالمانه و منصفانه» به اشتباهات سعید در «شرق‌شناسی» دانست.

رابرت اروین در «دانش خطرناک» با نگاهی انتقادی تمام جریان‌ها و مکاتب شرق‌شناسی را بررسی کرده و در بخش‌هایی جداگانه به چهره‌های شاخصی چون براون و ماسینیون و نیکلسون پرداخته است. از این نظر این کتاب را می‌توان «تاریخ تحلیلی جامعی» از شرق‌شناسی تا آغاز قرن بیست‌ویکم به شمار آورد. اروین همچنین توجهی ویژه به ایران و ایران‌شناسی هم داشته است. او در کتابش جابه‌جا دیدگاه سعید را نقد می‌کند اما جز این، در فصلی مجزا به نقد و بررسی «شرق‌شناسی» و دیگر آثار سعید می‌پردازد. اروین به صراحت می‌گوید که از ظاهر «شرق‌شناسی» چنین برمی‌آید که با شتابزدگی نوشته شده و پر از تکرار است و حاوی انبوهی از خطاهای فاحش. اروین نشان می‌دهد که سعید تاریخ خاورمیانه را به درستی نمی‌شناخته و بسیاری از استدلال‌هایش بر همین اساس به خطا رفته است. او فهرستی از خطاهای ریز و درشت سعید را برمی‌شمرد و همچنین به تناقض‌های دیدگاه او اشاره می‌کند:

«سعید میان ستایش و نکوهش میان مواضع حداکثری و حداقلی، سخت سرگردان است. چنان‌که گاهی همه شرق‌شناسان را نژادپرست و امپریالیست می‌داند و گاهی هم می‌گوید به شرق‌شناسان حمله نمی‌کند، چون هیچ خیال ندارد منکر دستاوردهای اصیل آنها شود». از نکات قابل توجه و قابل بحث کتاب سعید، جایی است که او به سراغ مارکس می‌رود. اروین نیز در بخشی از کتابش به نقد سعید به مارکس می‌پردازد. اروین می‌گوید کارل مارکس نه شرق‌شناس دانشگاهی بود، نه سیاحی ماجراجو، نه فرماندار کشوری امپریالیستی. بر این اساس هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای وجود نداشته که مارکس در کتابی با موضوع شرق‌شناسی حضور داشته باشد اما با این حال «سعید او را هم وارد معرکه می‌کند و نوشته‌هایش را به باد انتقاد می‌گیرد». سعید گفته‌ای از مارکس، به تعبیر اروین به شکل گزینشی، نقل می‌کند که در آن از رنج روستاییان هندی به سبب دگرگونی جامعه‌شان بر اثر استعمار بریتانیا صحبت می‌کند اما معتقد است گرچه رنج‌های آنان دل بعضی از غربیان را به درد می‌آورد، اگر قرار باشد در هند پیشرفت اقتصادی و سیاسی صورت بگیرد، این رنج‌ها لازم است: «سعید، طبق معمول، ابتدا اذعان می‌کند که مارکس قدری دلش به حال دهقانان شرقی می‌سوزد و سپس چنین چیزی را منکر می‌شود. آن‌گاه کمبود ظرفیت مارکس در احساس همدردی نسبت داده می‌شود به تأثیر دیوان غربی-شرقی گوته بر تخیل او و نیز نوعی ذات‌گرایی نژادپرستانه نظیر آنچه در نوشته‌های رنان یافت می‌شود». سعید بر این اساس استدلال می‌کند که «بینش شرق‌شناسی رمانتیک» در نهایت بر انسانیت مارکس غلبه می‌کند.

اروین اما می‌گوید این تفسیر تنها می‌تواند مورد قبول دانشگاهیان ادیب‌مسلک قرار بگیرد. او تفسیر سعید را با این نقد پاسخ می‌دهد که: «چرا نباید در اینجا هیچ بحثی از شیوه آسیایی تولید، استبداد شرقی و این عقیده مارکس بیابیم که در شرق خبری از مالکیت خصوصی زمین نبوده است؟ چون این عناصر -که می‌توان آنها را تصورات رایج نامید- بودند که نگرش مارکس را درباره شرق شکل می‌دادند. البته درست است که مارکس قربانی کلی‌بافی‌های غربیان درباره شرق شده بود، اما این کلی‌بافی‌ها مربوط می‌شوند به انواع حکومت‌ و اقطاع و تیول‌داری زمین، نه اینکه زاده این حس رمانتیک باشد که تیره‌پوستان درد را به اندازه سفیدپوستان احساس نمی‌کنند. صادق جلال‌العظم رویکرد مارکس به راج را چنین خلاصه کرده است: حکومت بریتانیا در هند، مانند طبقه سرمایه‌دار اروپایی، گور خود را می‌کند. در این تبیین، هیچ نکته شرق‌شناختی خاصی وجود ندارد».

شرق‌شناسی» [Orientalism ادوارد سعیدEdward Said

کوین آندرسن نیز در اثر ارزنده‌‌اش، «مارکس در حاشیه‌‌ها» (ترجمه حسن مرتضوی) به تفسیر سعید از مارکس پرداخته است. او در پاسخ به نقد پسااستعمارگرایانه‌ ادوارد سعید از مارکس، با نشان‌دادن «استفاده مکرر» مارکس از بندی از شعر «دیوان غربی‌ شرقی» گوته در مقالاتی مختلف، استدلال سعید مبنی بر تکیه‌ مارکس به گوته به‌عنوان «منبع فرزانگی درباره شرق» را رد می‌‌کند. سعید همچنین می‌گوید دیدگاه‌های مارکس درباره جوامع غیرغربی پس از این دوره اولیه اساسا بی‌تغییر باقی می‌ماند.

کوین آندرسن می‌گوید حق با سعید است که به عناصری از اروپامداری در مقاله «حکومت بریتانیا در هند» اشاره می‌کند اما سعید در تفسیرش به خطا می‌رود آنجا که می‌گوید مارکس به یک شاعر، هرچند شاعر برجسته‌ای چون گوته، به عنوان «منبع فرزانگی درباره شرق» تکیه کرده است. آندرسن دو خطای سعید را این‌گونه یادآور می‌شود که: «یکم آنکه، در شعر بلند و کتاب مانند گوته، دیوان شرقی-غربی، که ابتدا در 1815 انتشار یافت، شخصیت تیمور تقریبا با قطعیت به شخصیت ناپلئون گره خورده است، با این تشابه که آنها هر دو در کارزار نظامی جاه‌طلبانه‌ای در زمستان شکست خوردند -تیمور در حمله به چین و ناپلئون در حمله به روسیه. پیوند این شعر با ناپلئون همچنین حاکی از پیوند با انقلاب فرانسه است که ترکیب آفرینندگی و ویرانگری در آن الهام‌بخش روشنفکرانی از نسل گوته بوده است. دوم که مهم‌تر است، مارکس در موارد بی‌شماری از همین بند شعر گوته نقل می‌کرد، اما در بستری متفاوت با هند، بستری مانند غیرانسانی‌شدن کارگر صنعتی».

آندرسن با اشاره به استفاده‌های دیگر مارکس از شعر گوته، نظر سعید را رد می‌کند و می‌پرسد آیا مارکس به گفته سعید نتوانسته بود با درد و رنج کارگران اروپایی احساس همدردی کند؟ او سپس با بررسی آثار مارکس نشان می‌دهد که آنچه در 1853، در 1848 در «مانیفست کمونیست» و بعد در دهه 1860 و پس از آن مطرح شده است، نشان‌دهنده تغییر دیدگاه مارکس درباره ترقی‌خواهی سرمایه‌داری و امتیازهای درازمدت یا کوتاه‌مدت آن برای رهایی انسان است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...