لحظه آشوب و آشوب لحظه‌ها | هم‌میهن


داستان‌کوتاه با رمان متفاوت است. رمان گستره وسیعی برای مانور دارد؛ زمین فراخی که نویسنده می‌تواند با دستی در آن، بنایی دلخواه خودش بسازد. می‌تواند با امکانات مختلفی موقعیت‌ها را تشریح کند، آدم‌ها و شخصیت‌های اصلی و فرعی را با هر میزان از دقت، وسواس و عمقی توصیف کند و دست آخر مثل آن است که خواننده بالای تپه‌ای ایستاده باشد و درعین دیدن منظره‌ای وسیع، با دوربین نویسنده به آدم‌ها نزدیک و ازشان دور شود.

خلاصه داستان قصه‌های آشوب» [Tales of Unrest]، اثر جوزف کنراد

اما داستان‌کوتاه شبیه نگاه‌کردن به یک‌عکس یا یک‌تابلوی نقاشی است. نویسنده، قصه‌ای را در چارچوبی محدود قرار می‌دهد و سعی می‌کند در همین هم‌نشینی کوتاه که به هم‌صحبتی با مسافر بغل‌دستی مترو، تاکسی یا اتوبوس شبیه است، حسی را، موقعیت یا امکانی را درقالب روایت‌اش منتقل کند. کار ساده‌ای نیست اصلا. شاید برای همین است که داستان‌های‌کوتاه به‌ندرت حد وسط دارند؛ یا به‌شدت خوب‌اند یا جز تلاشی عقیم‌مانده مثل رمانی که در چند صفحه ابتدایی نویسنده را از ادامه خودش منصرف کرده‌، چیز خاصی ندارند. نویسنده باید نبوغ ادبی خاصی داشته باشد که در عین ایجاز و اختصار، ردی محکم از خودش در ذهن خواننده به‌جای بگذارد. رمان برای چنین چیزهایی فرصت بیشتری دارد. داستان‌کوتاه باید بتواند در زمینی کوچک، بنایی بزرگ و ماندگار خلق کند.

«قصه‌های آشوب» [Tales of Unrest]، اثر جوزف کنراد جزو همان دسته از داستان‌های کوتاهی است که پس از خواندن‌اش، اثرشان می‌ماند. پنج‌داستان کوتاهی که کنراد بین سال‌های 1896 و 1897 در چند نشریه ادبی منتشرشان کرده و در سال 1898 به‌صورت کتاب به‌چاپ رسیده، روایت لحظات آشوب‌های عمیقی است که به جان زندگی آدمی می‌افتد. کنراد، نویسنده‌ای است که خودش یکی از آن لحظات آشوب عمیق را در زندگی ازسر گذرانده. در 21سالگی وقتی تمام سرمایه‌اش را در راه قاچاق اسلحه از دست داد، تپانچه‌ای را به‌سمت قلبش گرفت و شلیک کرد.

خوشبختانه تیرش به‌ خطا رفت تا بعدها خالق شاهکارهایی چون «دل تاریکی»، «لرد جیم» و «نوسترومو» باشد. نویسنده‌ای که در موازنه غالبا معکوس تایید منتقد و علاقه‌ خواننده، طرف اول را نصیب می‌برد. کنراد زیاد خوانده نمی‌شد، اما نقدهای در اغلب اوقات خوبی ازطرف منتقدان ادبی دریافت می‌کرد. در 56سالگی بود که باتوجه به اقبال عمومی سینما به رمان‌، شانس به او رو کرد و کنراد تنها 11سال تا قبل از مرگ‌اش فرصت داشت که طعم موفقیت ادبی را بچشد.

«قصه‌های آشوب»، روایت رخ‌دادن یک آشوب اساسی، چیزی شبیه یک‌زلزله در زندگی شخصیت‌اصلی داستان است. چهارداستان از پنج‌داستان، ردپای کشته‌شدن یک‌انسان در آشوب بعدی زندگی شخصیت‌محوری را دارد. پنداری، کنراد قصد دارد «راسکولنیکوف» داستایفسکی را در قالب داستان کوتاه به صحنه بیاورد و یک داستان (بازگشت) که قتل روانی است. قتل اعتماد و غرور یک‌مرد با برملا شدن خیانت همسرش. لحظه‌های آشوب در این پنج‌داستان، لحظه‌هایی است که یک‌زندگی را وارد روالی دیگر می‌کند و شخصیت‌محوری آن‌داستان پس از آن‌ لحظه آشوب، دیگر آن انسان سابق نمی‌شود.

در داستان «کارائین: یک خاطره»، تیری به خطا می‌رود و مردی دستانش سهوا به خون رفیق صمیمی‌اش آلوده می‌شود و او که جایگاهی مهم در بین مردمان قبیله‌اش دارد، سالیان‌سال گرفتار توهم شنیدن صدای همیشه‌حاضر رفیق به‌قتل‌رسیده‌اش می‌شود و دست‌آخر به مردان سرزمینی التماس می‌کند که اعتقادی به بازگشت ارواح ندارند. التماس می‌کند که او را با خودشان ببرند: «من به سرزمین بی‌اعتقادی‌های شما می‌آیم، جایی که در آن مُرده‌ها حرف نمی‌زنند، جایی که در آن همه عاقل‌اند و تنها...و در آرامش.»

در «داستان عقب‌مانده‌ها»، کنراد زنی را ترسیم می‌کند که چهار شکم زاییده اما هر چهار فرزندش مبتلا به عقب‌ماندگی‌اند. زنی که همه گمان می‌برند نفرین شده است و دست‌آخر شوهری که روی از تمام ایمان و اعتقاد برمی‌گرداند و در لحظه‌ آشوب، زن با قیچی خیاطی از خودش دفاع می‌کند و شوهرش را می‌کُشد. زنی که دنیا آنقدر برایش محل درد و رنج بوده که در آن لحظه آشوب و التهاب پس از جنایت، دردمندانه به مادرش می‌گوید: «آن دنیا بدتر از این که نمی‌شود.»

داستان سوم این مجموعه پایگاه پیشرفت، روایت دو مردی است که نماینده اشاعه‌تمدن در بین قبایل وحشی‌اند. پیمانکاران احداث پایگاهی در جزیزه‌ای دوردست و باز لحظه‌ آشوب با ارتکاب یک‌جنایت رخ می‌دهد. نمایندگان تمدن به بربریت نهفته در زیر پوست متمدن‌بودن‌شان واپس می‌روند و دست یکی به خون آن‌دیگری آلوده می‌شود.

داستان «بازگشت»، بدون‌تردید شاهکار این‌مجموعه است. اگر کسی خواست بداند کنراد چه نویسنده بزرگی است، بدون‌تردید باید گذرش به داستان «بازگشت» بیفتد. به داستان مردی که نامه‌ اقرار به خیانت و ترک خانه همسرش را می‌خواند. همسری که اما پا سست می‌کند و از ترک او منصرف می‌شود. انگار اِما بوواری ِ فلوبر از خوردن سیانور منصرف شده و حالا شارل بوواری مانده و جهانی که یکباره همه‌جایش بوی گند دروغ گرفته است.

«مرداب»، داستان آخر این مجموعه است. داستان دو برادر. داستان یکی‌شان که دل در گرو دختری گذاشته و هنگام فراری‌دادن دختر، برادرش را در بین دشمنان رها کرده و سنگینی این جمله را در وجدان‌اش به عذاب نشسته: «به‌من‌چه‌که کسی مُرد! من فقط آرامش دل خودم برایم مهم بود!».
اگر می‌خواهید بدانید که داستان‌کوتاه چه امکان‌وسیعی برای خلق اثری‌ماندگار در ذهن خواننده دارد، «قصه‌های آشوب» بدون تردید انتخاب خوبی خواهد بود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...