در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد


کتاب «گرامافون» کوتاه زمانیست که توسط نشر روزنه بر پیشخوان کتابفروشی‌ها قرار گرفته است. دکتر صادق زیباکلام شرح آشنایی و معاشرت با خانم پریوش سطوتی همسر دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه در دولت دکتر محمد مصدق را قلمی نموده است. ابتدای امر پنداشتم نویسنده سعی در بیان زوایا و خفایایی نادیده از دوران بحران نفت و کاربدستی و نیز روزنامه نگاری فاطمی از زبان سطوتی دارد اما بعدتر با روایتی دگرگون در کتاب مواجه شدم که چنان خواندنی بود که تا رسیدن میم تمام نتوانستم کتاب را بر زمین بگذارم.



بانو پریوش سطوتی فقید، در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌های سیاسی متاثر از جریان ملی شدن نفت و کودتا با دکتر فاطمی زندگی می‌کند. پس از آن رحل اقامت را به همراه سیروس _ تنها یادگار زیست مشترکش با فاطمی _ در لندن می‌افکند و مگر زمانی کوتاه که اتفاقا باعث مواجهه‌اش با دکتر زیباکلام است به ایران باز نمی‌گردد.

زیباکلام در این کتاب بانی ازدواج فاطمی و سطوتی را دکتر مصدق و نیز فرهنگ پروری پدر پریوش و ملجا بودن خانه‌اش برای اهل هنر می‌داند که باعث حضور فاطمی جوان و روزنامه‌نگار در آن خانه و از پی‌اش مهر و ازدواج می‌گردد. نگارنده البته از زبان یکی از آشنایان خانواده سطوتی روایتی دیگر شنیده است مبنی بر آن که مادر خانم سطوتی با رندی خاصی در پی انتخاب جوانان باآتیه و لایق برای دختران دوگانه‌اش پریوش و منیژه بوده است. حسین فاطمی و مهدی رحیمی آن دو جوان هستند که یکی وزیر خارجه و پیشتر نویسنده و روزنامه‌نگاری مهم و برجسته است و دیگری آخرین فرماندار نظامی تهران در زمان حکومت پهلوی! و البته هر دو هم به فاصله بیست و پنج سال و در دو نظام سیاسی مختلف مقابل دسته آتش قرار می‌گیرند و جان می‌دهند.

پس از مطالعه کتاب نکاتی درنظر آمد که در ادامه بر قلم جاری می‌سازم:

نخست
آن‌گونه که نویسنده در کتاب آورده خانم سطوتی پس از سال‌ها با دعوت و اصرار رئیس جمهوری وقت، آقای احمدی نژاد و رئیس دفتر ایشان به تهران می‌آید و امکان و دسترسی‌های کم نظیری هم برایش فراهم می‌شود. از سطور کتاب برمی‌آید مقامات وقت علی‌رغم نماد و نمایش‌ها از پایگاه اجتماعی و جنس حامیان خود رضایت کافی نداشته‌اند و می‌خواستند در میان جماعت متجدد و متفاوت هم خودی نشان بدهند و کباده‌ای بکشند. فاطمی و دولت مرحوم مصدق به هر دلیلی در افواه به دولت ملی معروف است و حجم بزرگی از محتوای رومانتیک، تراژیک و نوستالژیک پیرانمون آن شکل گرفته است. این هاله می‌تواند هر کسی را وسوسه نماید تا یک عکس یادگاری با آن بگیرد و بر این ردا وصله‌ای بزند.

سیاسیون ارشد آن دوره می‌خواستند با ایستادن کنار خانم فاطمی خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند. حکایت آن است که علی‌رغم آن صدرنشینی به سبب پیشینه و برخی امور دیگر انگار در مقابل بخش‌های دیگر جامعه احساس کمبود و خسرانی می‌نمودند و می‌خواستند جای پایی با یک عکس یادگاری برای خود باز کنند.

البته این می‌تواند به بخشی از روحیه احساساتی و نسب‌دوست ما هم بازگردد. این که بانویی برای دوسال همسر یک شخص بوده آیا دلیل کافی برای تشابع و میراث داری اوست؟ انگار نسب ستایی و قبیله دوستی نهان در نهاد انسان خاورمیانه‌ای همیشه جایی برای نشو و نمو دارد. خانم فاطمی به روایت آقای زیباکلام هیچ بینش یا کنش سیاسی نداشته است و محتملا حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده است؛ اما اینان می‌پنداشتند اسم در شناسنامه دلیل کافی و وافیست و می‌توانند با این کار درون خود را التیام و خوشباشی بدهند.

دوم
زیباکلام در کتاب می‌گوید که تا پیش از تماس خانم فاطمی از حضور ایشان اطلاعی نداشته است. وقتی در می‌یابد که با بانوی فاطمی مواجه است گمان می‌برد که می‌تواند به منبع دست اولی از خاطرات ناب سطوتی از سالهای نهضت نفت و اثرگذاران و مخالفانش مواجه شود. علاقه نویسنده اما بعد از چند مواجهه با خانم پریوش به یاس می‌گراید. او در می‌یابد اساسا حتی خاطره چندانی هم در میان نیست! این نقطه این را می‌رساند که پیرامون اتفاقات بزرگ الزاما پیوست‌ها و رخدادهای افسانه‌ای و بزرگ وجود ندارد. زندگی یک نام بزرگ در تاریخ می‌تواند بی‌نهایت معمولی و حتی پیش پاافتاده باشد و گاه تصمیمات بزرگ کاملا دفعی و بدوی اتخاذ شوند. در این میان هستند آدمهایی که دست به دوربین و قلم برده و قصه‌ها را پرشاخ و برگ، رمانتیک و متناسب با ذائقه‌ی مخاطب معمولی که رویا می‌خواهد روایت می‌کنند، شاید به همین سبب باشد که سینمای هالیوود را بنگاه رویا فروشی خوانده‌اند.

ایراد اما آنجاست که آدمها آرام و پیوسته روایت رمانتیک و خیالین را بر سریر حقیقت و تاریخ می‌نشانند و از همه اهل سیاست قلندری می‌خواهند بی آن که بدانند:
نادری پیدا نخواهد شد امید! کاشکی اسکندری پیدا شود!

سوم
فصل گرفتاری خانم سطوتی در تهران اما همان موردی است که بارها ارزش خواندن دارد. آنجا که زنی به باور من برای دریافت توجه و احتمالا مواهب مالی(به داوری بنده) با کسانی پیوند می‌خورد و در ادامه برایش گرفتارهایی حادث می‌شود. او کسی را در تهران ندارد و کسانی که از او دعوت کرده‌اند در این شرایط نه حالی از او می‌پرسند و نه تلاشی برای گشودن گرهی از کارش می‌کنند. این‌جاست که عیار آدمها به حقیقت عیان می‌شود و محک تجربه به میان می‌آید. تنها زیباکلام که در ابتدا تمایل چندانی به معاشرت و گفتگو با این خانم ندارد مصرانه پیگیر کارش می‌شود و در این راه به همه چیز و همه کس رو می‌اندازد تا مگر دری بگشاید.

در این فصل نویسنده با نهی و انذار همگان و همگنان، از خانواده خودش تا آدم‌های مهم دیگر مواجه می‌شود اما بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل (محل تولد دکتر زیباکلام) از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد. در این میان و در روز حادثه تنها یک نفر انسانی و اخلاقی در کنار ایشان قرار می‌گیرد و به رفع مشکل کمک می‌کند. به روایت نویسنده‌ی کتاب، یک استاد دانشگاه امام صادق در برابر درخواست آقای زیباکلام پیگیری اخلاقی نموده و برای کمک و گره گشایی قدم بر می‌دارد و نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد.

حسین فاطمی پریوش سطوتی

دقت کنید در پس ادعاها و نام‌ها چه انسان‌های هراسان و فرصت‌طلبی خفته‌اند و در روز حادثه چون دشت نینوا تنها هفتاد و دو تن می‌مانند و عیار مردها اینگونه نمایان می‌شود. در میان همه‌ی آن پهن کنندگان فرش قرمز برای خانم سطوتی نهایتا دونفری که اولی رغبتی به معاشرت با او نداشت و دومی اساسا او را نمی‌شناخت برای کمک و گره گشایی پیشگام می‌شوند و مردانگی می‌کنند... تفاوت داش آکل‌ها و کاکا رستم‌ها در تاریخ دقیقا در همین لحظات است.

چهارم
نام کتاب به بیان زیباکلام بر گرفته از گرامافونی‌ست که دکتر مصدق به عنوان هدیه ازدواج به فاطمی و سطوتی می‌دهد و خانم پریوش آن را به زیباکلام می‌بخشد و می‌خواهد که آن را نگاهدارد، مرحومه پیشتر دفترچه‌ای را به عنوان دست‌نویس‌ها و خاطرات دکتر فاطمی به آقای احمدی نژاد بخشیده بود و قرار بود از دل آن کتابی استخراج شود. همان فردی که در ابتدای نوشتار از او روایتی درباره کیفیت ازدواج‌های پریوش و منیژه آوردم مدعی بود که خانم فاطمی به هر کسی که بتواند برایش کاری بکند دفترچه می‌دهد و چند خطی در آن می‌کشد که این دفترچه خاطرات فاطمی‌ست و من منحصرا آن را تقدیم شما می‌کنم چون لایقش هستید و...
امیدوارم گرامافون آقای زیباکلام نسخه اصل باشد و گر نباشد هم روایتی از یک رابطه انسانی و جوانمردی‌ست که بر رف خانه می‌درخشد. در حقیقت قهرمان این کتاب آقای زیباکلام و آن استاد دانشگاه امام صادق هستند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...