علیه انقیاد | شرق


روبرت والزر [Robert Walser] در ایران با یکی از رمان‌های مهمش یعنی «یاکوب فون‌ گونتن» [Jakob von Gunten; ein tagebuch] شناخته شد که با ترجمه ناصر غیاثی به چاپ رسیده و تاکنون چندین‌ بار بازچاپ شده است. «یاکوب فون گونتن» سومین رمان روبرت والزر پس از «بچه‌های تانر» و «دستیار» است که در سال 1908 در برلین نوشته شد و یک سال بعد در همان‌جا به چاپ رسید. این رمان از آثار شناخته‌شده والزر به شمار می‌رود و بر‌ اساس آن فیلمی ساخته و نمایش‌نامه‌ای نوشته شده است.

خلاصه رمان یاکوب فون‌ گونتن» [Jakob von Gunten; ein tagebuch]  روبرت والزر [Robert Walser]

والزر از‌جمله نویسندگانی است که پس از مرگش اهمیت و جایگاه واقعی‌اش روشن شد و امروز اقبالی دوباره به آثار او شکل گرفته است. والزر نویسنده نامتعارفی بود و «یاکوب فون گونتن» هم رمان عجیبی است که همچنان امروزی به نظر می‌رسد. احتمالا نامتعارف‌بودن والزر و نگاه خاص او که در آثارش بازتاب یافته، باعث شده که رمان‌هایش و از‌جمله «یاکوب فون گونتن» شبیه به هیچ اثر دیگری نباشند. با‌این‌حال «یاکوب فون گونتن» تأثیر مهمی بر طیف متنوعی از نویسندگان داشته و چهر‌ه‌های مهمی به ستایش این رمان و نویسنده‌اش پرداخته‌اند. بسیاری از نویسندگان مشهور آلمانی‌زبان همچون فرانتس کافکا، هرمان هسه و روبرت موزیل، والزر را از نویسندگان محبوب خود دانسته‌اند و سوزان سانتاگ نیز او را حلقه مفقوده میان کلایست و کافکا دانسته است.

«یاکوب فون گونتن» از مهم‌ترین رمان‌های والزر است و به لحاظ سبک و شیوه روایت و همچنین نوع طنزی که در داستان به کار رفته، بسیار قابل توجه است. این رمان با طنزی تلخ، روایتی است از تحصیل در آموزشگاهی شبانه‌روزی. رمان از زبان پسری محصل روایت می‌شود و زندگی دانش‌آموزانی توصیف شده که تحت انقیاد نظام حاکم بر مدرسه هستند و این نظم آنها را توسری‌خور و مطیع کرده است: «ما پسربچه‌های آموزشگاه بنیامنتا به جایی نخواهیم رسید، یعنی همه ما در زندگی آینده‌مان موجوداتی خواهیم شد بسیار حقیر و توسری‌خور. کاری که آنها با ما می‌کنند دست بالا این است: فروکردن صبر و اطاعت توی کله‌های ما، دو خصیصه‌ای که نوید موفقیت اندکی می‌دهد یا اصلا هیچ موفقیتی به دنبال ندارد. موفقیت‌های معنوی، چرا. ولی آخر این‌جور موفقیت‌ها به چه دردی می‌خورد؟ این دستاوردهای معنوی که شکم آدم را سیر نمی‌کند. من دوست دارم ثروتمند بشوم، سوار درشکه بشوم و ولخرجی بکنم. با کراوس، یکی از هم‌کلاسی‌هایم، در مورد این قضیه حرف زدم، اما او فقط با تحقیر شانه بالا انداخت و حتی مرا لایق یک کلمه حرف هم ندانست. کراوس اصولی دارد برای خودش، سوار خر مراد است، خر مراد خیال آسوده و این خر، خود یابویی است که آدم‌های اهل تاخت‌وتاز هم نمی‌توانند سوارش بشوند. از وقتی آمدم اینجا توی آموزشگاه بنیامنتا، کار را به جایی رسانده‌ام که برای خودم شده‌ام یک معما. من هم مبتلا شده‌ام به آسودگی خیال کاملا عجیب و ناشناخته. فرمانبرداری‌ام در حد مقبولی است، البته به پای کراوس نمی‌رسد. او خبره این کار است. با جان و دل و حاضربه‌یراق به استقبال اوامر می‌رود. ما دانش‌آموزان، من و کراوس و شاخت و شلینسکی و فوکس و پتر دزاره و بقیه، در یک نقطه مشترکیم؛ در فقر و در وابستگی مطلق. حقیریم ما، حقیر تا سرحد بی‌لیاقتی».

مسئله انقیاد و قدرت برای والزر مسئله‌ای مهم است و از همین‌رو است که سوزان سانتاگ محور کانونی آثار او را انکار قدرت و سلطه دانسته است. در «یاکوب فون گونتن» با مدرسه‌ای روبه‌رو هستیم که به پادگانی شبیه است که همه در آن فرمانبردار و ترس‌خورده‌اند و بنده نظم مسلط شده‌اند: «همه ما لباس یک‌شکل می‌پوشیم. خب این لباس فرم پوشیدن خوار و خفیف‌مان می‌کند و در عین حال ارتقایمان می‌دهد. ظاهر ما مثل برده‌هاست و این در ظاهر مایه ننگ است، اما توی این لباس خوشگلیم و همین ما را از ننگ آن عده از آدم‌هایی دور می‌کند که در لباس شخصی خودشان که پاره‌پوره و کثیف است، ول می‌چرخند. مثلا پوشیدن این لباس برای من یکی بسیار خوشایند است، چون هیچ‌وقت درست و حسابی نمی‌دانستم چی باید بپوشم. اما در این مورد هم فعلا برای خودم معمایی هستم».

«یاکوب فون گونتن» و «دستیار» رمان‌هایی اتوبیوگرافیک‌ هستند و تصویری از زندگی خود والزر در آنها بازتاب داشته است. والزر هم در دوره‌ای مثل شخصیت یاکوب رمان، کارآموز آموزشگاهی بوده که شبیه به آموزشگاه بنیامنتا‌ست. او همچنین مدتی هم دستیار مخترعی سوئیسی بوده و یوزف، شخصیت اصلی رمان «دستیار» نیز همین‌گونه است. والزر زندگی عجیبی داشت و در شغل‌های گوناگونی مثل کارمندی بانک، کار دفتری در دفترهای انتشاراتی و کتاب‌داری به فعالیت پرداخت و در سوئیس و آلمان مدام شهر و خانه عوض می‌کرد. والزر در دوران میانسالی یعنی در حدود 50سالگی به ترس و توهم دچار شد و و در اینجا برای اولین‌ بار در آسایشگاه روانی بستری شد. او عمده آثارش را در روزنامه‌ها و نشریات سوئیس و آلمان منتشر می‌کرد، اما با ظهور نازی‌ها مثل خیلی دیگر از نویسندگان و شاعران این امکان را از دست داد. او در سال 1933 بار دیگر به آسایشگاه روانی رفت و تا پایان عمر در آنجا ماند. او بیش از دو دهه در آسایشگاه بود و در این سال‌های طولانی دیگر چیزی ننوشت.

زندگی و شخصیت کافکا و والزر بی‌شباهت به هم نبوده است. هر دو در سراسر عمرشان مجرد ماندند و در زمان حیاتشان به موفقیت زیادی دست نیافتند و همچنین هر دو عادتی مشابه در راهپیمایی‌های طولانی چند‌ساعته داشتند. «محاکمه» کافکا و «یاکوب فون گونتن» والزر شباهت‌های ساختاری‌ با هم دارند و می‌توان گفت کافکا هنگام نوشتن «محاکمه» به این رمان والزر توجه داشته است. والزر در روایت «یاکوب فون گونتن»، هم نشانی از بدبینی زمانه‌اش را به‌جا گذاشته و هم به افسانه‌پردازی و رؤیازدگی روی خوش نشان داده است. با‌این‌حال او با طنزی درخشان به واقعیت‌های اجتماعی اطرافش طعنه زده است.

«یاکوب فون گونتن» به همراه «بچه‌های تانر» و «دستیار» سه‌گانه والزر را تشکیل می‌دهند. «دستیار» نیز با ترجمه ناصر غیاثی و همچنین ترجمه علی‌اصغر حداد به فارسی منتشر شده و «بچه‌های تانر» نیز اخیرا با ترجمه علی عبداللهی به چاپ رسید. «بچه‌های تانر» روایتی است از زندگی سیمون تانر و ارتباط و مناسبات او با برادران و خواهرش به نام‌های کلاوس، کاسپار و هدویگ. سیمون شخصیتی قابل توجه با افکار و زندگی‌ای مختص به خود است. پیکره اصلی رمان به روابط او با برادران و خواهرش مربوط است، اما جز این، خاطراتی نیز از برادر دیوانه‌اش با نام امیل، مادر روان‌گسیخته‌ای که مرده و پدرش نیز در رمان طرح می‌شود. در روایت رمان، صاحبان کار، صاحبخانه‌ها، زنان و دوستان سیمون هم حضور دارند. رابطه سیمون با بسیاری از اینها رابطه‌ای غریب همراه با تعلیق و انتظار است. سیمون آدم یک‌‌لاقبایی است که مدام باید همه‌چیز را از نو شروع کند و هر بار پس از مدتی کوتاه به نقطه صفر بازمی‌گردد. رمان با صحنه‌ای آغاز می‌شود که سیمون وارد یک کتاب‌فروشی می‌شود و به‌گونه‌ای که مختص به خود اوست از مدیر کتاب‌فروشی تقاضای شغل می‌کند. او می‌گوید عاشق کتاب‌فروشی است و مدیر آنجا را مجاب می‌کند که او را استخدام کند. مدیر می‌پذیرد به شرط آنکه او چند روزی به صورت آزمایشی در آنجا کار کند. پس از مدتی سیمون ناگهانی و یکباره زیر همه‌چیز می‌زند و آنجا را ترک می‌کند. سیمون در هیچ‌جایی قرار نمی‌یابد و مدام میان شغل‌های مختلف در گردش است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

اصلاح‌طلبی در سایه‌ی دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافله‌ی تجدد جهانی می‌دانست... سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه: شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید... دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامه‌ی اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد؛ از جمله مهدعلیا مادر شاه... شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود ...
در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...
خاطرات برده‌ای به نام جرج واشینگتن سیاه، نامی طعنه‌آمیز که به زخم چرکین اسطوره‌های آمریکایی انگشت می‌گذارد... این مهمان عجیب، تیچ نام دارد و شخصیت اصلی زندگی واش و راز ماندگار رمان ادوگیان می‌شود... از «گنبدهای برفی بزرگ» در قطب شمال گرفته تا خیابان‌های تفتیده مراکش... تیچ، واش را با طیف کاملی از اکتشافات و اختراعات آشنا می‌کند که دانش و تجارت بشر را متحول می‌کند، از روش‌های پیشین غواصی با دستگاه اکسیژن گرفته تا روش‌های اعجاب‌آور ثبت تصاویر ...