دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم


حسین نجاری | موج بیداری


سال ١٩٩٤ میلادی وقتی کلبه‌های روشن وبلاگ از هزارتوی اینترنت سر بر آوردند و در این صحنه‌ی بی‌مرز ظهور کردند؛ بیشتر به معنای دفترچه یادداشت آنلاین تعریف شدند. در این دفترچه‌ی آنلاین کاربران اولیه از زندگی روزمره و از علایق‌شان گفتند ولی این تعریف و کارکرد مداومت چندانی نیافت و وبلاگها زمانی به تکامل رسیدند که کاربران از این پلتفرم برای انتقال اطلاعات بهره برده و از این ظرفیت برای مباحثی بزرگتر و مهم‌تر سود جستند. این شروعی برای دنیای جذاب بلاگ نویسی بود.



یکی از این وبلاگ نویسان، محمد معینی است که با وبلاگ «راز سر به مهر» به تدریج به تنویر محیط پیرامون خود پرداخت. او که خبرنگاری آگاه و اخلاق‌گراست اخیرا تعدادی از یادداشتهای وبلاگ‌اش را در قالب کتابی با عنوان «درخت‌ها رفته بودند» منتشر کرده است با او در این باره گفت‌وگو کرده‌ایم:

آقای معینی از کی با ویلاگ و وبلاگ نویسی آشنا شدید؟
من از دی ماه سال ۷۷ همکاری با هفته نامه «پیام زنجان» را شروع کردم سه ماه بعد، عضو هیئت تحریریه شدم و مسئولیت صفحه سیاسی به من واگذار شد؛ مسئولیتی که تا پایان اردیبهشت ۸۴ به مدت ۷۷ ماه، ادامه یافت. اوایل دی ماه سال ۸۲ که حدود یکسال و نیمی می‌شد که اولین وبلاگ‌های فارسی شروع به کار کرده بودند من با راهنمایی و تشویق دوستم علیرضا بازرگان به آن پیوستم. در آن برهه ۵ سالی بود که یادداشت نویسی را به طور مرتب در پیام زنجان شروع کرده و ادامه داده بودم، لذا در هنگام ورود به دنیای وبلاگ فارسی سرعت اولیه‌ی من به اعتبار سابقه‌ی یادداشتهای هفتگی‌ام در پیام زنجان، صفر نبود. برای اسم وبلاگ هم تفال به دیوان حافظ زدیم که آمد: «ترسم که اشک در غم ما پرده در شود؛ وین راز سر به مُهر به عالم سمر شود» و اسم وبلاگ شد: «راز سر به مهر» تا به همین امروز.

بعدتر، یعنی مهر ماه سال ۸۴ به دلیل اشکالات فنی سرویس پرشین بلاگ وبلاگم را به «بلاگر» که یک سرویس جهانی خدمات وبلاگنویسی است، منتقل کردم هر چند آرشیو یک‌ونیم ساله وبلاگ اول از دسترس خارج شد. مهر سال ۸۸ هم وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد. هنوز در بلاگر می‌نویسم ولی با توسعه شبکه‌های اجتماعی به تناسب یادداشت‌هایم را از جمله در اینستاگرام و تلگرام و پیشتر در فیس بوک و گوگل پلاس باز نشر کرده‌ام. همین دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد.

آیا مشخصا بابت وبلاگنویسی تحت فشار قرار گرفته اید؟
بله متاسفانه علاوه بر احضارهای مکرر و محکومیت اخیر در دادگاه، دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد (رشته علوم ارتباطات در دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقیقات تهران) از دانشگاه اخراج شدم. آن موقع بندر عباس بودم و با زحمت زیاد هر هفته می‌آمدم تهران و بر می‌گشتم. پیگیری کردم بچه‌های بالا تلفنی گفتند مشکل به وجود آمده به خاطر وبلاگت ایجاد شده. حتما درست می‌گفتند من نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود؛ تمام! به هر حال آن ضربه‌ی روحی بدی بود. بعد‌تر هم فرصت ادامه تحصیل برایم فراهم نشد.

خب این از هزینه‌ی وبلاگ نویسی شما، حالا آیا به خاطر انتشار مطالب متعدد در آن تشویق هم شده اید؟
استنادهای بسیار به یادداشتهای من در سایر رسانه‌ها و بالارفتن مرتب تعداد کسانی که نوشته‌های مرا خوانده‌اند؛ بهترین تشویق بوده است. فروردین سال ۹۰ هم وبلاگم یکی از وبلاگهای برگزیده دویچه وله (آلمان) به زبان فارسی شد. همزمان با نامزدی برای جایزه‌ی «گزارشگران بدون مرز». و هنرمند عزیز و دوست خوبم، جمال رحمتی هم مقدمه‌ای بر این کتاب نوشته‌اند که پر از لطف و مهربانی و تشویق است. اینها برای من بسیار با ارزش است.

آقای معینی وبلاگ نویسی چه تاثیری در بازاریابی محتوا دارد؟
بسیار زیاد! شمای نوعی به عنوان تولیدکننده محتوا بدون این که هزینه‌ای جز اشتراک اینترنت، به جامعه‌ی هدفتان تحمیل کنید، متن و تصویری را که تولید کرده اید یا هر محتوایی را که دوست دارید تعداد بیشتری آن را ببینند یا بخوانند عرضه می‌کنید و به این ترتیب بیشتر و آسانتر دیده و خوانده می‌شوید. زوال اقبال عمومی به رسانه‌های کلاسیک از رادیو گرفته تا مجلات و به طور موازی ازدیاد ضریب نفوذ به خصوص شبکه‌های اجتماعی در همه جای دنیا، از پا گرفتن بازاری نو و بسیار متنوع با امکان رقابت گسترده و نزدیک برای تولید کنندگان محتوا حکایت دارد.

در عین حال به طور روشنی این بازار جدید آسیبها و عوارض خودش را دارد که اگر بخواهم آن را خلاصه کنم یکی سطحی بار آمدن بسیاری از مخاطبان و گریز از نگاه انتقادی به محتواهای ارائه شده است و دیگری مدیریت غیرمستقیم فضای عمومی شبکه‌های اجتماعی توسط باندهای قدرت؛ که لزوما خیرخواه مخاطبان این شبکه‌ها نیستند. وبلاگ نویسی چون برای نخستین بار امکان تولید و ارائه‌ی محتوا به متن جامعه و عموم مردم را داد، پیشکسوت بازاریابی محتوا برای آن بخشی از جامعه شد که حداقل سهم را در رسانه‌های کلاسیک و جریان اصلی داشتند یا اصلا سهمی نداشتند و ندارند.

به نظر شما در طی سالهای گذشته چه عواملی در رکود تولید محتوا در فضای وبلاگستان فارسی دخیل بوده است؟
تولید محتوا اصلا دچار رکود نشده از قضا محتوا به حدی زیاد و متنوع تولید می‌شود که حتی اگر خط سیر مطالعه‌ی شما محدوده‌ی معین و خاصی داشته باشد، بعید می‌دانم مجال مرور همه محتواهای تولید شده‌ی مرتبط را داشته باشید. در این بازار با تولید محتواهای زیاد البته محتواهای نازل هم هست؛ مثل هر بازار دیگری در این بازار هر کسی با یک گوشی هوشمند می‌تواند صاحب یک مغازه بشود! خریدار است که باید جنس بنجل را از جنس اصلی و اصیل تشخیص بدهد.

اما اگر بین تولید محتوا در دو بلاگستان فارسی به معنای کلاسیک آن، یعنی تولید محتوا در یک سایت شخصی و بهره‌مند از پلتفرم‌هایی مثل بلاگفا، پرشین بلاگ، بلاگ اسکای وردپرس و... و تولید محتوا در قالب و زیر سایه شبکه‌های اجتماعی به خصوص تلگرام و اینستاگرام تمایز قائل شوید؛ بله، آن وبلاگستان قدیمی دیگر، دست کم در کشور ما، وجود قابل اعتنایی ندارد. همه‌ی تولید کنندگان محتوا خانه‌های خود را به تلگرام و اینستاگرام منتقل کرده‌اند؛ جایی که تازه از راه رسیده‌ها هم به آن خو گرفته‌اند و اگر محتوایی تولید می‌کنند از امتیازهای پلتفرم‌ها، از جمله سرعت باز خوردگیری بالاتری از مخاطب دارند، راضی اند. در نظر بگیرید که سایتهای خبری رسانه‌های بزرگ دنیا نیز عمدتا خود را در شبکه‌های اجتماعی عرضه می‌کنند که امکان همرسانی، نظر دادن و بازخورد گرفتن بالایی دارد؛ دقیقاً دلایلی که رسانه‌های اصلی و رسمی خودمان را از حضور در این فضا پشیمان کرده است!

آیا احتمال رونق گرفتن مجدد وبلاگها در این کوران تاخت و تاز شبکه‌های اجتماعی و اپلکیشن‌های پر تک و تاب مجازی وجود دارد؟
فضای تولید محتوا الان در سیطره‌ی شبکه‌های اجتماعی است. عرض کردم حتی رسانه‌های پرسابقه و حرفه‌ای مثل بی‌بی سی هم اگر در شبکه‌های اجتماعی اینستاگرام تلگرام، فیس بوک، یوتیوب، ایکس (توییتر سابق) حضور نداشته باشند، به طور عمده خوانده و شنیده و دیده نمی‌شوند. در مورد وبلاگها نیز به طور اولی این مسئله صادق است. اولین بار فیس بوک حوالی ۱۵ سال پیش آن فضای وبلاگ نویسی سنتی و کلاسیک را با چالش جدی مواجه کرد، بعد گوگل ریدر(گودر) و بعد گوگل پلاس تا رسید به تلگرام و اینستاگرام که بسیاری آن وبلاگ نویسی سابق را کلا تعطیل کردند و به تناسب مخاطبان و علاقه در یکی از این شبکه‌ها مقیم شدند. با این روند و اتمسفر، بعید می‌دانم وبلاگستان به معنای قدیم و ۲۰ سال پیش خود، دوباره رونق بگیرد. به نظرم اساساً این رونق از دستور کار سیلیکون ولی هم خارج شده. مسئله‌ی چالش برانگیز کنونی به نظرم مسئله‌ی نقش «هوش مصنوعی» در تولید محتواست. شخصاً اما سماجت به خرج داده ام؛ وبلاگم را حفظ کرده‌ام، مرتب به روزش می‌کنم در کنار ایکس (توییتر سابق) مجمع همه‌ی محتواهایی است که در نت تولید کرده ام و بسته به جنس مخاطب و جامعه هدف، یادداشتهایم را در اینستاگرام و تلگرام باز نشر می‌کنم.

فضای سایبری اعم از وبلاگ و تلگرام و اینستاگرام و امثالهم چه تأثیری در جهت دهی افکار عمومی و اصلاح امور حکمرانی داشته‌اند؟
در جهت دهی درست یا غلط که بسیار موثر بوده‌اند. در این که همشان فیلترند ولی در عین حال، حتی عالی ترین نهادها و افراد در آنها حضور دارند، نشانه هاست! سئوال درست و ضروری این است که «با خطاها، قانون شکنی‌ها سوء استفاده‌ها و حضور شبکه و جریان دروغ در آنها چگونه باید مقابله کرد؟» رویکرد انسدادی و فیلترینگ به وضوح ناکارآمدی خود را نشان داده ولی انصافا حیرت‌انگیز است اصرار بر ادامه‌ی این راه. خوشبیانه تصور می‌کنم چون بانیان و عاملان انسداد در فضای مجازی، عملا متوجه ناکارآمدی خود در مواجهه با آسیبهای فضای مجازی اند؛ از باب متهم نشدن به این که «هیچ» کاری نمی‌کنند، مکرراً روشهای بی‌حاصل گذشته را تکرار می‌کنند! بعید می‌دانم خودشان به اثرگذاری این روشها در «آینده» هم امیدوار باشند؛ «حال» را که به اذعان خودشان باخته‌اند.

کتاب شما به کدام بخش از نیازهای جامعه پاسخ می‌دهد؟
این کتاب برگزیده‌ی یادداشتهای من از ابتدای وبلاگنویسی تا انتهای سال ۹۱ است. حدود صد یادداشت برگزیده از احوالات شخصیه و خاطره بازی تا تحلیلهای سیاسی و اجتماعی در آن گنجانده شده است. بسیاری از مهم ترین و پر بازتاب ترین یادداشتهایم در این دفتر نخست در بازه زمانی یادشده گرد هم آمده‌اند. چند یادداشت معدود به طور کل گرفتار تیغ سانسور و حذف شد، ایضاً برخی کلمات و جملات هم از متن نوشته هایم بیرون کشیده شدند و این برای من نویسنده ناگوار است. با این حال، مطمئنم «درختها رفته بودند» اثری قابل تامل و خواندنی است؛ به نوعی گزارشی است از روزگار هشت ساله‌ی ریاست جمهوری احمدی نژاد، مرور برخی رویدادهای مهم تاریخی و البته یادداشتهایی از سر نگرانی از وضعیت محیط زیست که نام کتاب هم نشانی از این نگرانی با خود دارد.

معتقدم به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم؛ آن طور که به کار تحلیل حال حاضر هم بیاید و من با این کتاب خواسته ام این پل را بسازم و البته در قالب کتاب دایره‌ی اثر کلماتم را بیشتر کنم.

تبدیل متن منتشر شده در شبکه‌های اجتماعی به متن مکتوب و مجوزداری مثل کتاب، اهمیت و کارکرد و البته جذابیت خاص خود را دارد؛ ولی از طرفی انتقال پیام یک کتاب مهجور در گوشه‌ی فلان کتابخانه و تجلی در شبکه‌های اجتماعی هم کاری موثر است؛ شما چه نظری در این باره دارید کدام یک را بیشتر می‌پسندید؟
با شما موافقم؛ این کتاب اول من دقیقاً تبدیل یک محتوا در نت به کتابی در کتابخانه‌هاست شاید که جایی به کار درک بیشتر روزگار معاصر بیاید. از دیگر سو به خصوص طی چند سال اخیر، شخصاً وقت زیادی را برای معرفی کتابهای بسیار و بعضاً مهجور در وبلاگ و شبکه‌های اجتماعی صرف کرده ام. می‌خواهم بگویم تلاش کرده ام این تعامل دو سویه را به سهم خودم فعال کنم. در این کتاب، به خصوص در یادداشتهایی که مرتبط به مسائل تاریخی است رد رجوع به کتابها را می‌بینید. در کتابهای بعدی ام این اثر را خیلی بیشتر خواهید دید.

درخت‌ها رفته بودند در گفت‌وگو با محمد معینی

کتاب بعدی تان چه محتوایی خواهد داشت؟
من یک کتاب دیگر زیر چاپ دارم، دوباره در نشر «عنوان» و به اسم «از اقیانوسی دور» و متن‌های عاشقانه است که توزیع آن می‌ماند برای بهار سال آینده. محتوایی متفاوت دارد از آن چه عموماً از من سراغ و انتظار دارید! یک کتاب دیگر در سبک این کتاب «درختها رفته بودند» که دوباره برگزیده‌ی یادداشتهای وبلاگی هست هم کتاب سوم من خواهد شد، متن کتاب فعلا در مرحله‌ی گزینش یادداشتهاست از ابتدای سال ۹۲ به بعد و حتماً از تجربه و بازخوردهای کتاب اول در تنظیم آن بهره خواهم برد.

کدام سوژه‌ی کتاب خود را بیشتر می‌پسندید؟
من از مجموعه‌ی عظیم سه هزار پست وبلاگی ام در ۹ سال اول وبلاگنویسی، فقط یادداشتهایی را برای این کتاب برگزیده ام که هنوز هم می‌پسندم شان. خوانندگان قدیمی وبلاگ من می‌دانند که اساسا به ساده نویسی و صراحت و صداقت، گفته و ناگفته، مشتاقم. سعی می‌کنم ساده نویس، صریح و صادق باشم. هر یادداشتی هرچه بیشتر آراسته به این سه گوهر بوده باشد دوست داشتنی‌تر خواهد بود. امیدوارم خوانندگان هم با من هم نظر باشند.

وقتی در کتاب تان به متنی در رابطه با واقعه‌ی خاصی رجوع می‌کنید آیا اهمیت آن واقعه و آن حدیث هنوز پابرجاست یا فسانه گشته و تاریخ مصرف‌اش گذشته است؟ از این جهت خواستم ببینم هنوز چه سوژه یا سوژه‌های غبار نگرفته‌ای در این مجموعه وجود دارند؟
در مقدمه‌ی کتاب تاکید کرده ام اولین شرط در گزینش یادداشتها نداشتن تاریخ انقضا برای یادداشت بوده؛ به این معنی که در گذر سالها هنوز ارزش خواندن داشته باشد و وقت تلف کنی نباشد. اگر غبار گرفتن به معنی مرور امهات ماضی نباشد، از آن امهاتی که هنوز ما و زندگی ما متاثر از آن است، این کتاب غبار آلود نیست. مثلا یکی از یادداشتهای من که در زمان انتشار خیلی بازتاب داشت، تحقیقی است که درباره‌ی فاصله ۱۶ ماهه‌ی بین پیروزی انقلاب اسلامی و اجباری شدن حجاب انجام داده بودم به خصوص حالا خواندنی‌تر هم شده. من در این کتاب نخست سعی کرده ام خواننده را پس از رسیدن به صفحه‌ی آخر با حس خوشایندی روبه رو کنم آن طور که مشتاقانه منتظر جلد بعدی کتابم باشد.

و سخن آخر؟
کتاب را با قدرشناسی به همسرم تقدیم کرده ام؛ مدتها بود اصرار داشت یادداشتهایم را کتاب کنم. شوق نوشتن برای عموم و وبلاگ نویسی زندگی مرا خیلی تحت تاثیر قرارداده است؛ از خیر و بلا. امیدوارم عاقبت این منظومه ختم به خیر و صلاح باشد. از جمال آقای رحمتی خیلی ممنونم که کتاب را قبل از ارسال برای مجوز خواند و از سر لطف مقدمه‌ای بر آن نوشت. محمد آقای نباتی، نویسنده و نمایشنامه‌نویس قابل، دوست قدیمی ام و مدیر نشر عنوان خیلی هوای من تازه کار را در حوزه کتاب داشت. این را هم بگویم که دو - سه جای کتاب، احتمالا جملاتی را گنگ خواهید یافت! تقصیر سانسور است؛ جملاتی حذف شدند و محصولی گنگ بار آمد. حتی مجاز نشدیم که جای خالی شان نشان [...] بگذاریم که خواننده متوجه ماجرا شود. چاره‌ای نبود از این بابت به نوبه‌ی خودم عذرخواهی می‌کنم، کل یادداشت ارزش‌اش را داشت که به خاطر چند جمله از خیر کل‌اش نگذرم. کتاب را بخوانید. آدرس ایمیل‌ام را هم در مقدمه اعلام کرده ام؛ نقد کنید و نظر بدهید.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...