صحنه را زندگی کن! | الف


«نصرت خانم» شامل چهار نمایشنامه به شرح ذیل است: نصرت خانم، کرشمه‌ی چنگیزی، باد کافر، فرار مختصر. امیر دژاکام، با توجه به تجربه و تحصیلات و تعدد کاری که دارد، به راحتی می‌توان گفت معنای حقیقی تئاتر را در ترجمان وجودی خود جای داده است، چرا که زمانی که وارد بحث نگارش می‌شویم، به غیر از مهندسی قلم، آنچه از فیلتر نویسنده می‌گذرد و بر اوراق نمایان می‌گردد، تفکری است که به آن باور دارد.

نصرت خانم چهار نمایشنامه  امیر دژاکام

امیر دژاکام در توضیح صحنه‌ی اغلب نمایشنامه‌هایش از همان ابتدا همه چیز را برای مخاطب باهوش در یک کلام مشخص می‌کند و اتفاقا راه را بر هر قشری که حال و هوای خواندن، آن هم نمایشنامه به سرشان بزند باز می‌کند، و آن این جمله است: صحنه ، هر کجا که جماعتی گرد هم آیند.

به ظاهر ساده می‌نمایاند اما به معنای حقیقی تئاتر پهلو می‌زند، در هر اجتماعی با هر طرز تفکری می‌توان تئاتر داشت، امیر دژاکام در انتخاب واژگان بسیار دقیق است، و این از جنس دیالوگ‌نویسی وی هویداست. آن آرایش غالبا ساده‌ی کلمات کنار هم با قدری تامل ما را به ریشه‌ای‌ترین نکات فلسفی، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی سوق می‌دهند.

برای مثال اگر واقعا بر این باور باشیم که هر کجا که جماعتی گرد هم آیند، صحنه‌ی ما خواهد بود، پس به راحتی می‌توانیم تئاتر را غذای هر روزه‌ی ذهن مردم کنیم، این عجیب نیست، چرا که نویسنده در آغاز حسابش را با مخاطب صاف کرده است. پس از توضیح صحنه‌ی آغازین، دومین واژه‌ای که از آنِ شخص نویسنده است، چشم انداز است. وی نمایشنامه را می‌بیند و همه چیز را از زاویه‌ای که برای شما به عنوان مخاطب می‌گشاید نشانتان می‌دهد، او همزمان بر روی ورق در حال کارگردانی است، که این نه تنها چیزی از خواندنی بودن اثر به مثابه‌ی نمایشنامه‌ی چاپ شده کسر نمی‌کند، بلکه به مخاطب این امکان را می‌دهد که راحت‌تر به تصاویر ذهنی نویسنده نزدیک شود.

نصرت خانم، بی‌آلایش و ساده است. با اینکه متن به لحاظ تعداد کارکتر پر کار و سنگین به نظر می‌رسد اما آن‌چنان روان و راحت پیش می‌رود که زمان از دست خواننده رها می‌شود و پای حرف‌های دل نصرت خانم و آقا جون و پرویز... می‌نشیند، این فضای ملموس به مخاطب امکان نزدیکی بیشتری می‌دهد. وی در این نمایش دست روی آیین باستانی نوروز می‌گذارد با ظرافت و طنازی در تار و پود اثر نه تنها آیین را برای مخاطب بازشناسی می‌کند بلکه قصه‌ی خانواده‌ای ایرانی، بزرگ و دغدغه‌مند را نشان می‌دهد. وی نسلی را نشانه می‌گیرد، نسلی که در حال جوانه زدن هستند و می‌گوید اگر آیین را اینان حفظ کنند ما مانا خواهیم ماند.

از طرفی شناخت دقیق نویسنده از ادبیات کهن و غنی شعر پارسی و استفاده‌ی بجا از اشعار این شاعران از دیگر نقاط قوت این اثر است و نصرت خانمی که مادر است، که گرد هم جمع می‌کند، که مراقب است، که مرهم بر زخم می‌نهد، گویی همان آیین است، گویی نویسنده در صدد این است که مادر را به قدمت و بزرگی آیین، و آیین را به قدرت‌مندی و کانونی بودن مادر تشبیه کند و به راحتی می‌توان ادعا
کرد که چنان شخصیت‌پردازی‌ها قوی و با صلابت پیش می‌روند که ما ذره‌ای ناکوکی در این چینش شاهد نیستیم.

از نصرت خانم که بگذریم به کرشمه‌ی چنگیزی می‌رسیم، اثری کوتاه که به ادعای خود نویسنده ناتمام مانده و شاید به عمد؛ چرا که حکایت عشق آن هم- عشق مولانا- پایانی ندارد، وی در این اثر قصه‌ها را در هم تلفیق می‌کند حال تب آلوده‌ی پرویز که گاه از مولانا می‌گوید و گاه از عشق جوانی، ما را پا به پای دو فضا توامانپیش می‌برد و این خود نقطه‌ی قوتی است در ساختار اجرایی چرا که مخاطب کمتر دچار رخوت می‌شود. اما به لحاظ خوانش و برای خواننده‌ی غیر متخصص که غالبا هم کمتر به سراغ نمایشنامه می‌آید، خواندن سخت‌تر می‌گردد، نویسنده از همان ابتدا اعلام می‌کند این متن، نسخه‌ی عملیاتی و اجرایی است و همین جمله راه را بر هر نقدی می‌بندد، کرشمه‌ی چنگیزی هم مانند نصرت خانم آشنایی نویسنده را با شعر پارسی و تسلط وی را به درستی نمایان می‌گرداند، زیرا نه تنها انتخاب اشعار و زمان استفاده از آنها بلکه ریتم چینش این اشعار در نمایشنامه کاملا مهندسی‌شده است.

«باد کافر» نمونه‌ی بارز نویسنده‌ای‌ست که مدیاها را به خوبی می‌شناسد با تئاتر روز جهان آشناست و در نسخه‌ای که برای کارگردان می‌پیچد، نکاتی را قرار می‌دهد که برای شکل‌گیری اثر الزامی می‌داند، وی از کلمات می‌کاهد و آنها را در کپسول‌های تصویر به مخاطب می‌دهد. اغلب چشم‌اندازهای این نمایشنامه کوتاهند. و از آن‌جایی که روایت‌گر درد و بحران روزگار جنگند، گویی تکه‌تکه بودنشان خود سوغات جنگ است، آکساسوآرهایی که وارد نمایش می‌کند دیگر تنها برای کمک به بازیگر نیستند یا حتی فضاسازی، بادبادکی تبدیل به دیالوگ شده است، همین‌طور فانوس، قالی و... وی با دقت تمام این‌ها را چینش کرده و در زمان نیاز در اختیار مخاطب قرار می‌دهد.

«من بچه‌ی این شهر نیستم، ولی تو این شهر عاشق شدم ، والله نمیام...» عشق عنصر جدانشدنی در آثار امیر دژاکام است، این عشق گاه به رنگ وطن درمی‌آید، گاه رخت فرزندی می‌پوشد، گاه دل‌دل می‌زند، اما هست و همین است که این قلمی که کمتر کلمات پر طمطراق را ردیف می‌کند تا عمق جان می‌نشیند، بی شک از دل برآمده.

درپایان نمایشنامه «فرار» مختصر است که بر اساس رمان «پرواز ایکار» نوشته‌ی رمون کنو نوشته شده است. به لحاظ ساختاری متفاوت‌ترین نمایشنامه در این مجموعه‌ی چهار نمایشنامه‌ای‌ست، و شاید حتی قلم. و تنها در بن‌مایه‌ی تفکری به شخص نویسنده نزدیک است، شاید اگر این نمایشنامه در این مجموعه قرارنمی‌گرفت و در کنار مجموعه‌ای از جنس کارهای اقتباسی از رمان خود نویسنده (که فکر نمی‌کنم تعداد کثیری باشد) قرار می‌گرفت برای من از دید مخاطب اقبال بلندتری داشت فرار مختصر جوجه اردک زشت این مجموعه است، هیچ عیب ساختاری‌ای ندارد، اما رنگ و بوی امیر دژاکام به لحاظ ظاهری در آن بسیار کمرنگ است. داستان به درستی پیش می‌رود، درام به زیبایی در نقطه‌ی اوج و گره‌افکنی و... قرار می‌گیرد اما بدان سبب که در این مجموعه قرار گرفته، قدری در ذوق مخاطب می‌زند، توجه به فرهنگ و آیین در نصرت خانم، مولانا و نوستالژی عشق جوانی در کرشمه‌ی چنگیزی، حس وطن دوستی و عشق و بوم شناسی در باد کافر، این‌ها چنان قدرتمند پیش‌می‌روند که «فرار مختصر» که ریشه‌ای اقتباسی دارد را زیر فشار حضور پررنگشان کمرنگ‌تر می‌کنند. شاید تنها نقد من به این مجموعه نمایشنامه، قرار گرفتن «فرار مختصر» در این چینش است.

درپایان باید گفت مجموعه نمایشنامه «نصرت خانم» اثر قابل مطالعه‌ای‌ست که طبعا صحبت درباره‌ی آن خیلی فراتر از این چند سطر حاضر است، اما امید آن دارم که این یادداشت بتواند به مخاطب در مواجهه‌ی اولیه با این کتاب کمک کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...