داستان که نه، قصه هم نیست... سبک روایت همان سبک خاص نویسنده در کتابهای روایت فتح است: پیش بری روایت به سبک پس و پیش گفتن وقایع در عین به هم پیوستگی برای در تعلیق نگه داشتن مخاطب... جراحی اختلاف نظرهای علمای نجف بخصوص درباره اضلاع مثلث حکومت، مردم و حوزه؛ که مهمترین انگیزه شهید صدر برای ما شدن و بزرگترین سد در مقابل او نیز بوده است، کار بسیار سختی است که نویسنده از پس آن برنیامده

«نا» عنوان جدیدترین اثر مریم برادران است که به زندگی فردی، علمی، سیاسی و اجتماعی شهید سید محمد باقر صدر پرداخته است.
«نا» داستان که نه، قصه هم نیست، کنار هم گذاشتن روایت‌ها و خاطرات و وقایع تاریخی بر اساس تقویم زندگی محمد باقر صدر است. سبک روایت همان سبک خاص نویسنده در کتابهای روایت فتح است: پیش بری روایت به سبک پس و پیش گفتن وقایع در عین به هم پیوستگی برای در تعلیق نگه داشتن مخاطب.

نا مریم برادران

فصل اول از زاویه دید محمد باقر از پنجره اتاق مطالعه‌اش شروع می‌شود: پرده حیاط را کنار زد و صدا زد: دختر عمو! و بعد اهالی خانه را دور یک سفره ساده می‌نشاند؛ از حال و هوای اندرونی سید تصویری کوتاه می‌سازد و در کنارش به طور اجمالی از اصل و نسب خانواده صدر و خانواده آل یاسین می‌گوید. برای گم نشدن خواننده در بین اسامی و روابط، ابتدای کتاب شجرنامه‌ای از سید هم آورده تا مخاطب راحت‌تر بتواند عناصر را در روایت دنبال کند. هر چند در شجرنامه شاخه مربوط به خانواده مادری سید که خانواده آل یاسین است، فراموش شده. بعد از شجرنامه هم سال نگاشتی آورده شده است.
فصل دوم از دوم مهرماه هزار و سیصد و بیست و دو شروع می‌شود. از جایی که سید اسماعیل برادر محمد باقر دستش را در دست سید مرتضی عسگری و استاد امین در مدرسه منتدی النشر می‌گذارد و تا بهار دوازده سالگی‌اش که کتاب «العقیده الالهیه فی الاسلام» را می‌نویسد پیش می‌رود و در پاییز که اسماعیل قصد نجف می‌کند، درحالی که محمد باقر به وقت جمع کردن اسباب در کنجی نشسته و مشغول مطالعه است؛ به پایان می‌رسد.
از فصل دوم به بعد تقریبا همه چیز بر مبنای تقویم پیش می‌رود؛ جز گاه به گاه رفت و برگشتهایی که تعلیقی ایجاد کند و به گمان نویسنده مخاطب را برای خواندن صفحات بعد تحریک کند.

و اما بعد...
از فصل دوم تلاش نویسنده برای جمع و جور کردن اجباری یا اختیاری روایت آغاز می‌شود. انگار تلاش می‌کند پارچ آبی را در لیوانی جای دهد: که نمی شود به یک دلیل: محمد باقر صدر از آن دست سوژه‌هایی است که زندگی علمی‌اش عین زندگی شخصی‌اش است. و زندگی شخصی و علمی‌اش از اصل و نسب گرفته تا استاد و شاگردهایش، کتابهایی که خودش نوشته و یا می‌خوانده و مدرس و مکتبی که در آنها درس خوانده، حتی دورهمی های(گعده‌ها) دوستانه‌اش پر است از عناصر در هم تنیده‌ی شاخصی که هر کدام مستقیم یا غیر مستقیم تاثیرات قابل توجهی در پس زمینه اصلی روایت که حوزه نجف، ملت عراق و به طور کلی «نا»است، دارند؛ که نمی شود بدون اشاره‌ای هر چند کوتاه از آنها بتوانی شخصیت اصلی داستان را آنچنان که باید نقش بزنی. این را اضافه کنید به این نکته که برای عموم مردم (بخوانید خوانندگان احتمالی کتاب) ساختار اجتماعی حوزه علمیه اعم از آداب و رسوم و سنت های خاص درون اجتماعی، مروادات علمی، مباحثات و مکاتب و گرایش های متنوع بر پایه نظریات علمی، که در گرایشات و جبهه گیریهای جامعه تاثیر مستقیم می‌گذارند، نا آشناست و اشاره به این عناصر بدون معرفی، هر چند کوتاه و اجمالی، کار را بر خواننده سخت می‌کند.

برای مثال وقتی نویسنده می‌خواهد بگوید محمد باقر دوازده ساله به کفایه مرحوم آخوند خراسانی اشکال وارد می‌کرده و از آن به عظمت هوش و فهم او در این سن برسد، لازم است خواننده اول بداند مرحوم آخوند خراسانی کیست و دوم بداند کفایه چه کتابی است، در چه سطحی است و چه امتیازی به دیگر کتابهای حوزه دارد. سوم باید بداند معنی اشکال وارد کردن یعنی چه! همینطور است وقتی میخواهد بگوید سید صدر شاگرد ممتاز سید خویی بوده و تنها او حق اشکال کردن در کلاس را در اوان جوانی در درس خارج او داشته. (به شرطی که بداند منظور از درس خارج چیست!) به بیان دیگر عظمت چنین سوژه‌ای زمانی به چشم می‌آید که مخاطب بداند سخن از چه قله‌ای در کدام سلسله جبال است!
در خوانش دومم از کتاب تا صفحه 71 زیر اسم بیش از بیست شخصیت خط کشیدم که در کتاب آمده بود و فقط به ذکر نامشان بسنده شده بود. اسامی پر وزنی که اگر در یک زیرنویس کوتاه، معرفی خیلی اجمالی و مختصری از آنها می‌شد؛ بسیار به فهم مخاطب از فضایی که در آن قرار دارد؛ کمک می‌کرد. و آن وقت خوب برایش جا می‌افتاد که اجازه اجتهاد قبل از سن تکلیف از دست صاحب‌الریاض گرفتن یعنی چه!

واقعیت این است که نویسنده در بیان علت شکاف بین «ما» در عراق، که آن را هدف خود از این نوشتار دانسته، خوب و کافی ننوشته. شاید کمبود منابع در دسترس و یا نوعی محدودیت های خاص علت این کم‌کاری باشد. چنانچه در مصاحبه‌ای گفته است: «یکی از مشکلاتی که ما در زندگی‌نامه‌نویسیِ شخصیت‌های بزرگ داریم، این است که این افراد یا بازماندگانشان بسیاری از مسائل را مطرح نمی‌کنند، فقط به این دلیل که ریا نشود.»

سید صدر از صفحه‌ی شصت کتاب ناگهان به فکر تاسیس حزب می‌افتد! و بعد از مدتی تحت فشار از آن خارج می‌شود! چه شد و چه دید که به این فکر افتاد؟ او که تا چند صفحه قبل، فقط سر در کتاب بود و گاهی برای خرید مایحتاج ضروری خانه به اجبار از خانه خارج می‌شد! این نوع مطالبی ست که نویسنده به آنها نپرداخته است. چراکه جراحی اختلاف نظرهای علمای نجف بخصوص درباره اضلاع مثلث حکومت، مردم و حوزه که مهمترین انگیزه شهید صدر برای ما شدن و بزرگترین سد در مقابل او نیز بوده است، کار بسیار سختی است و به بیان صریح‌تر؛ «نا» به شرطی می‌توانست عظمت سید صدر را بنمایاند که به دلایل اصلی «ما» نشدن عراق پرداخته می‌شد.

به نظر می‌رسد کتاب با عجله نوشته شده است. هرچند در مقدمه، ناشر و خانواده صدر از کتاب ابراز رضایت کرده‌اند اما این کتاب برای مخاطب جوان معمولی نوشته نشده و اگر هم نوشته شده خوب از کار درنیامده است. سخت خوان است و پر دست انداز و بیشتر به درد آدمهای عاشق مطالعه و طلبه‌های اهل کتاب می‌خورد. برای آنها که حداقل می‌دانند این خارج درس‌های حوزه که می‌گویند دقیقا کجاست! و گمان نمی‌کنم مخاطب دیگری را به خود بگیرد. مخاطب غیر حرفه‌ای اگر هم این کتاب را بخرد بعید است به فصل آخر برسد. باید از مسئولان فرهنگی خواهش کرد که اگر در آینده‌ای نزدیک این کتاب تقریظ خورد؛ بلافاصله جو برشان ندارد که هزارتا هزارتا از این کتاب را با بودجه بیت المال بخرند و صلواتی پخش کنند تا بیلان کاری‌شان را بالا ببرند. این کتاب را حتی خودتان هم نخواهید خواند!


روایت ناتمام نا | سید علی موسوی | 1399 ش.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...