ایبنا

تا چند سال پیش در نتیجه انتسابِ اشتباه یعقوب آژند، اکثر محققینِ تاریخِ ادبیات کاظم مستعان‌السلطان هوشی‌دریان، نویسنده «صادق ممقلی، داروغۀ اصفهان یا شرلوک هلمس ایران» (1304) را، که اولین رمان کارآگاهی تاریخ ادبیات فارسی‌ست، با حسینقلی مستعان، روزنامه‌نگار و پاورقی‌نویس ادبی یکی گرفته بودند. اطلاعات زندگی‌نامه‌ای که گاه در اینجا و آنجا از کاظم مستعان‌السلطان آمده بود‌ نیز در پی همین اشتباه شکل گرفته بود. برای مثال مدخل کتابخانه ملی برای چاپ اول کتابِ «صادق ممقلی» (انتشارات کتابخانۀ شرق) به شماره بازیابی 8-14209 در معرفی کاظم مستعان‌السلطان چنین می‌نویسد:
«میرزا کاظم‌خان مستعان (هوشی دریان) که روزنامه‌نگاری فعال و پاورقی‌نویسی پرکار بود، و در عمده روزنامه‌های نوپای دهه 1300 کار کرده و بعدها به سردبیری مجلات مختلف هم رسید».

همچنین این مدخل پیرو یکی دانستن مستعان‌السلطان و حسینقلی مستعان سال تولد و فوت مستعان‌السلطان را ۱۲۸۳ تا ۱۳۶۲ ذکر کرده است.

ریشه این اشتباه (که متاسفانه در یادداشت‌های متعددی تکرار شده است) به مقاله یعقوب آژند به عنوان «پا‌به‌پای پاورقی‌نویسان ایران: مستعان، حسینقلی (مستعان‌السلطان بن غلامحسین مستعان هوشی دریان)» (ادبیات داستانی، زمستان 1378) باز‌می‌گردد. حسن میرعابدینی، محقق ارجمند تاریخ ادبیات، اما در کتاب خود «سیر تحول ادبیات داستانی و نمایشی (از آغاز تا ۱۳۲۰)» (فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1387) در یک پانویس به درستی بر یکی نبودن این دو نویسنده و اشتباه بودن انتساب فوق اشاره کردند، هرچند که نتوانستند اطلاعاتِ زندگی‌نامه‌ای از کاظم مستعان‌السلطان بیابند.

وقتی که من در حال آماده‌سازی ویرایش و بازچاپ کتاب «‌صادق ممقلی، داروغه اصفهان یا شرلوک هلمس ایران» بودم به راهنمایی دکتر محمد توکلی طرقی به یک سند در آرشیو ملی ایران به شماره ۸۴۷۱۶/۲۹۸ دست یافتم که عنوان آن شکایت شخصی با نام کاظم‌ مستعان‌السلطان در سال ۱۲۹۰ هجری شمسی در خصوص اختلاف ملکی در محکمه ابتدایی حقوق تهران است. این سند ۱۰ برگ دارد و محتوای آن شکایت کاظم‌خان مستعان‌السلطان علیه شخصی به نام محمد جعفرخاصه‌خان سلمانی در خصوص اختلاف بر سر مالکیت یک دانگ و نیم ملک مشترک براساس یک قرارداد بیع شرطی بین مدعی‌علیه و فردی به نام مرآت علی است. در این شکواییه مرآت‌علی برادر شاکی، یعنی برادر کاظم‌خان مستعان السلطان معرفی شده است.

در ادامه همچنین توانستم سند دومی در آرشیو ملی ایران و به شماره ۲۷۵۷۲/۹۹۹ بیابم که به فردی با نام کاظم مستعان‌السلطان اشاره دارد. این سند شامل ۷۸ برگ بوده و در آن مستعان‌السلطان سرپرست املاک حسین‌قلی نظام‌السلطنه مافی (۱۲۱۱ـ ۱۲۸۶ شمسی)، که از نخست‌وزیران ایران در زمان محمدعلی‌شاه قاجار بود، معرفی شده و سند مذکور مربوط به صورت عواید املاک متعلق به نظام السلطنه مافی در زنجان در سال‌های ۱۲۷۶ تا ۱۲۷۹ و ۱۲۸۲ تا ۱۲۸۶ است. من با توجه به این دو سند و اماراتی در متن و نثر کتاب در مقدمه خودم بر ویرایش و بازچاپ کتاب «صادق ممقلی، داروغه اصفهان یا شرلوک هلمس ایران» (نشر مانیاهنر، 1396)، مستعان‌السلطان را برخلاف مورخین ادبی نه نویسنده عصر پهلوی اول و دوم که نویسنده نیم قرن قبل یعنی عصر ناصری تا پهلوی اول تخمین زدم.

چند ماه پس از چاپ این کتاب (که اولین بازچاپ این اثر پس از قریب هفتاد سال بود) سنگ قبر کاظم مستعان‌السلطان در گورستان امامزاده عبدالله توسط دوست نادیده حسن حسینی نیکو، در حین کوشش ایشان در مستند کردنِ تصویریِ این گورستان تاریخی، عکاسی و مضبوط گردید (عکس). این سنگ قبر مشخصا سال فوت نویسنده را هزار و سیصد و بیست و یک هجری شمسی مشخص کرده است. به مرحمت حسن حسینی نیکو همچنین متوجه شدم که نام مستعان‌السلطان در کتاب ناظم‌الاسلام کرمانی (تاریخ بیداری ایرانیان) دو بار و به عنوان یکی از اعضای «انجمن مخفی ثانی» آمده است. ناظم‌الاسلام کرمانی البته صرفا به آوردن نام مستعان‌السلطان و چندی از کوشش‌های «انجمن مخفی ثانی» و تفاوت‌های آن با «انجمن مخفی اول» بسنده کرده و مشخصا از کاظم مستعان‌السلطان اطلاع دیگری به جز عضویت در انجمن ثانی به دست نداده است. با این حال این دلایل تازه صحت حدس اولیه مرا درباب دوره زندگی مستعان‌السلطان تایید کرد.

در پی برگزاریِ یک جلسه برای نقد و بررسی کتاب «صادق ممقلی» به میزبانیِ دپارتمان کلکسیونِ کانن دویل (جزو دپارتمان کلسیون‌های خاص) در کتابخانه مرجع تورنتو (در اکتبر دوهزار و هجده) در اتفاقی فرخنده و وجدآور خانواده کاظم مستعان‌السلطان که از برگزاری جلسه اخیر مطلع شدند با من به شکل مکتوب تماس گرفتند. در ادامه من و مهرناز منصوری (همکار من در ویراستاری این کتاب) بعد از دو سال از شروع جست‌و‌جو برای یافتن اطلاعات درباره کاظم مستعان‌السلطان در پنج دسامبر سال دوهزار و هجده به دیدار خجسته هوشی‌دریان، دختر نود و چهارساله کاظم مستعان‌السلطان، نوه‌ها و یکی از نتیجه‌های این نویسنده در منزل نوه محترمِ مستعان‌السلطان‌، آقای ایرج مهدی در تورنتو رفتیم. آنچه در زیر می‌آید اطلاعات زندگی‌نامه‌ای‌ست که در این دیدار از خانم خجسته هوشی‌دریان، بانویی سالخورده و متشخص، درباره پدرشان دریافت کردم که حال برای اطلاع مخاطبین و مورخین ادبیات و به این امید که به یافتن سرنخ‌های تازه از زیست و زمانه مستعان‌السلطان، که ژانر ادبیات پلیسی را در فارسی تاسیس کرد منجر شوند در اختیار خوانندگان عزیز قرار می‌‌دهم. این اطلاعات گاه مشخص و دقیق و گاه لرزان است که سبب دومی را غیر از مرتبط بودن این خاطره‌ها به قریب هشتاد سال پیش، بایستی در آن فهمید که اولا مستعان‌السلطان در نوجوانیِ دخترش به ناگه فوت کرد، و در ثانی مستعان‌السلطان همان‌طور که می‌توان از رابطه پدر و دختری به خصوص در آن دوره تاریخی انتظار داشت منویات شخصی و اجتماعی‌اش را به ندرت در معرض دختر نوجوانش قرار می‌داده است. در مواردی در تکمیل آنچه از خانم خجسته هوشی‌دریان به دست آمد نکاتی را در [] به روایت وی افزوده‌ام:

مستعان‌السلطان را مردی قدبلند با عینک پنسی در نظر آورید، که غیر از فارسی زبانِ ترکی نیز بلد بوده است. او دو برادر داشته که هر دو، سال‌ها قبل از خود او از بیماری سل از دنیا رفته بودند و خجسته هوشی‌دریان چنین به یاد می‌آورد که شنیده است پدرش خواهری نیز داشته که در روسیه زندگی می‌کرده است. از نظر خویشاوندی، کاظم مستعان‌السلطان پسرخاله محمد حسین آیرم (فرمانده ارتش و رئیس پلیس در دوره رضاشاه [برای اطلاعات بیشتر درباره محمد حسین آیرم می‌توانید به مدخل او در دانشنامه ایرانیکا مراجعه کنید] ) بوده. حسنعلی خان آیرم (برادر محمد حسین آیرم) و همسرِ خودِ محمد حسین آیرم (خاصه در اواخر عمر) به خانه هوشی‌دریان، که در چهارراه حسن‌آباد تهران واقع بوده، رفت‌وآمد داشته‌اند. از نظر شغلی چنین به یاد خجسته هوشی‌دریان می‌آید که پدرش قدیم‌تر سمتی در لرستان و بعدها در اتاق تجارت در تهران داشته است. از روابط ادبی پدر خود اطلاع محدودی دارد، شنیده بوده است که در شاه عبدالعظیم باغی داشته که گاه با ایرج میرزا و میرزاده عشقی به آنجا می‌رفته. مستعان‌السلطان غیر از کتاب داستانش، گویا شعر هم می‌سروده و دختر پدرش را به یاد می‌آورد که از او می‌خواسته شعرهایش را که در حین راه رفتن می‌خوانده برایش بنویسد. هوشی‌دریان نوکر مخصوصی به نام محمد حسین داشته و فردی به نام فرهومند دکتر وی بوده است.

خجسته‌ هوشی‌دریان پدر را فردی غیرمذهبی به یاد می‌آورد، و در ذهن خاطره‌ای دارد از روزی که در وقت ازدواج محمدرضا پهلوی با فوزیه [سال هزار و سیصد و هفده] لباس پیشاهنگی پوشیده بوده و پدرش مخالفتی نداشته. به یاد می‌آورد که محل کار کاظم مستعان‌السلطان در اواخر عمر، که احتمالا مرتبط به اتاق تجارت تهران بوده، در روبه‌روی باغ ملی بوده است. ازدواج اول هوشی‌دریان با شازده منورالدوله، زنی چند سال مسن‌تر از خودش، بوده که از آن فرزندی به جا نمانده است [براساس اطلاعات شجره‌نامه‌ای مندرج در پروژه زنان عصر قاجار در دانشگاه هاروارد شازده منورالدوله (فاطمه سلطان) یکی از دو دختر امام قلی میرزا از ازدواجش با زهرا خانم تبریزی بوده است.] کاظم مستعان‌السلطان پس از جدایی از شازده منورالدوله با خانمی به نام کوکب ازدواج می‌کند که خجسته هوشی‌دریان فرزند او از این ازدواج است. همسر سوم مستعان‌السلطان گیتی خانم (که به او خیرالنساء نیز می‌گفتند) بوده است و از آن ازدواج دو پسر به نام‌های کیخسرو و فریدون به دنیا آمدند. مرگ هوشی‌دریان در طول سه چهار روز رخ می‌دهد. وی از بیماری‌ای که لک قهوه‌ای به تن او ‌آورده بوده به ناگهان فوت کرده است.

هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش می‌گردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو می‌ریزد... توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد... اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد... ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم ...
دغدغه‌ی اصلی پژوهش این است: آیا حکومت می‎تواند هم دینی باشد و هم مشروطه‎گرا؟... مراد از مشروطیت در این پژوهش، اصطلاحی‌ست در حوزه‌ی فلسفه‌ی حقوق عمومی و نه دقیقاً آن اصطلاح رایج در مشروطه... حقوق بشر ناموس اندیشه‌ی مشروطه‎گرایی و حد فاصلِ دیکتاتوری‎های قانونی با حکومت‎های حق‎بنیاد است... حتی مرتضی مطهری هم با وجود تمام رواداری‎ نسبی‎اش در برابر جمهوریت و دفاعش از مراتبی از حقوق اقلیت‎ها و حق ابراز رأی و نظر مخالفان و نیز مخالفتش با ولایت باطنی و اجتماعی فقها، ذیل گروهِ مشروعه‎خواهان قرار دارد ...
خودارتباطی جمعی در ایران در حال شکل‌گیری ست و این از دید حاکمیت خطر محسوب می‌شود... تلگراف، نهضت تنباکو را سرعت نداد، اساسا امکان‌پذیرش کرد... رضاشاه نه ایل و تباری داشت، نه فره ایزدی لذا به نخبگان فرهنگی سیاسی پناه برد؛ رادیو ذیل این پروژه راه افتاد... اولین کارکرد همه رسانه‌های جدید برای پادشاه آن بود که خودش را مهم جلوه دهد... شما حاضرید خطراتی را بپذیرید و مبالغی را پرداخت کنید ولی به اخباری دسترسی داشته باشید که مثلا در 20:30 پخش نمی‌شود ...
از طریق زیبایی چهره‌ی او، با گناه آشنا می‌شود: گناهی که با زیبایی ظاهر عجین است... در معبد شاهد صحنه‌های عجیب نفسانی است و گاهی نیز در آن شرکت می‌جوید؛ بازدیدکنندگان در آنجا مخفی می‌شوند و به نگاه او واقف‌اند... درباره‌ی لزوم ریاکاربودن و زندگی را بازی ساده‌ی بی‌رحمانه‌ای شمردن سخنرانی‌های بی‌شرمانه‌ای ایراد می‌کند... ادعا کرد که این عمل جنایتکارانه را به سبب «تنفر از زیبایی» انجام داده است... ...
حسرت گذشته را خوردن پیامد سستی و ضعف مدیرانی است که نه انتقادپذیر هستند و نه اصلاح‌پذیر... متاسفانه کانون هم مثل بسیاری از سرمایه‌های این مملکت، مثل رودخانه‌ها و دریاچه‌ها و جنگل‌هایش رو به نابودی است... کتاب و کتابخوانی جایی در برنامه مدارس ندارد... چغازنبیل و پاسارگاد را باد و باران و آفتاب می‌فرساید، اما داستان‌های کهن تا همیشه هستند؛ وارد خون می‌شوند و شخصیت بچه‌های ما را می‌سازند ...