فدیه دادن به وقت ناخوشی | اعتماد


داستان «خاک زوهر»، اولین رمان نرگس مساوات، از نامش شروع می‌شود. گرچه داستان دو نام دارد: «خاک زوهر یا وقت چیدن گیس‌ها» اما هر دوی این نام‌ها به یک معناست: قربانی دادن. پیش از شروع داستان، نویسنده توضیحی در باب معنای «زوهر» نوشته اما این مفهوم در سراسر جهان داستان خودش را تعریف کرده. کسی و کسانی در این روایت خاک‌شان را فدیه می‌دهند. زنی و زنانی در داستان گیس‌های‌شان را در وقتی از اوقات ناخوش زندگی می‌چینند و بخشی از داشته‌شان را فدا می‌کنند تا شاید احوال روزگارشان بهتر شود.

خاک زوهر نرگس مساوات

نرگس مساوات با زبانی ساده و تمیز آنچنانکه در خور یک ویراستار باشد به روایت زندگی پگاه می‌نشیند. پگاه کاراکتر ضدقهرمان رمان است که خانواده، دوست، یار، جامعه و حتی تاریخ او را از نجات دنیای اطرافش مأیوس کرده‌اند. دنیای پلشت و پر از دروغ پیرامونش، او را به سمتی سوق می‌دهد که از آن گریز دارد، به سمت کوچ. او ویراستار یک نشریه است و تمام آنچه خوانده و آموخته منحصر شده به نجات کلمات از ایراد و کج‌فهمی: «کمی ورق می‌زنم و ماشین‌وار دور یک «تنها» خط می‌کشم و می‌نویسم «فقط» تنهایی معنای مشخصی دارد، فقط هم.»

نسیم -صمیمی‌ترین دوستش- با نیما -یار پگاه- ارتباط عاطفی گرفته و پگاه وقتی پی به ماجرا می‌برد که نسیم راهی دیار دیگری است. به ظاهر خیانتی رخ داده و دروغی شکل گرفته اما پگاه به دیدن خیانت و شنیدن دروغ عادت دارد. آنچنان که به باورش حتی خود او نیز دستش آلوده به این گناه است؛ نه فقط او که همه‌مان در تمام طول تاریخِ این سرزمین. مگر نه این است که نیاکان‌مان دعا کرده بودند این مُلک از دروغ در امان بماند؟ پگاه زنی نیست که مظلوم‌نمایی کند و خودش را شهید تاریخ بداند. او آگاه است؛ آگاه به تاریکی‌های وجودش و تیرگی آنچه در اطرافش سایه افکنده. همین آگاهی است که نشان می‌دهد او دچار بلاهت نیست و جایش را در زندگی پیدا می‌کند.

خیانت مادرش را به پدر دیده، سردی روابط را با خواهرانش لمس کرده، تنهایی آدمی را که مجدانه درس خوانده و متعهدانه کار کرده، چشیده و حالا آواره و بی‌خانه به دنبال مأمنی برای آسایش است. خانه‌اش به تصرف نیما درآمده که توی خانه پگاه لانه کرده و دل به نسیم باخته. خانه پدری‌اش در دماوند به تصرف صابری -یارغار مادرش- درآمده که آنجا را انبار اجناس وارداتی خود کرده. پگاه مانده و چشمی که دل دیدن هیچ‌ کدام را ندارد. دل به دریا می‌زند و بی‌کلید و بی‌اذن مادر راه به خانه دماوند پیدا می‌کند. مگر نه اینکه او نیز سهمی از این خانه دارد؟ گرچه هیچ یاد و یادگاری از او در خانه نیست، گرچه حضور خواهران مهاجر و غایبش در خانه ملموس‌تر است، اما پگاه دلش به دیدن درخت‌ها و نسترن‌های باغ، خوش است، حتی به انباری تار عنکبوت‌گرفته‌ای که دست‌خط نوجوانی پگاه روی دیوارش نقش بسته. به درک که صابری خانه را انبار ماسک کرده؛ ماسکی که زمانی قرار بود مردم را از آلودگی هوا نجات دهد و بعد روی صورت همان مردم جا خوش کرد تا در وقت اعتراض شناخته نشوند. ماسک در هر شرایطی به محافظت مشغول است اما واردکننده‌اش همان است که هوا را آلوده کرده که خائن است که سودش توی آلودگی است. همین‌هاست که پگاه را از خانه می‌رماند. رمیده می‌شود اما دست از زندگی نمی‌شوید. دل را به شعر و داستان و دوستان گرم می‌کند که هر کدام‌شان دستخوش جبر جغرافیا هستند و آفت‌زده تاریخ و سرنوشت تکراری این دیار. اما پگاه این زن کتابخوان، این روشنفکر مهجور، دمی از پای نمی‌نشیند و از زندگی غافل نمی‌شود: «نگاهم کن. خسته شاید ولی هیچ شبیه بیچاره‌ها نیستم. خوب که خوانده باشی، خوب که دویده باشی پی هر چه دلت را برده، بس است دیگر.»

در پی این دویدن‌ها برای زندگی، راهی جز مهاجرت پیدا نمی‌کند. نه دل از رودکی شسته و نه از شاملو. نه گوشش از شجریان سیر شده و نه از قوام و نامجو. اما دلش خانه‌ای گرم از آن خود می‌خواهد حتی اگر آن خانه کوپه گرم قطاری در راه باشد. خانه‌ای که غارت نشده و او را از خود نرانده. او عشقش را به ماندن در خاک آبا و اجدادی فدیه می‌دهد، گیس‌های بلندِ ماندنش را می‌چیند تا شاید جایی قرار یابد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

دختری نوجوان، زیبا و در آستانه‌ بلوغ است و به خاطر فقر خانواده‌اش در یک محله‌ بدنام زندگی می‌کند... خواهرش نیز یک زن بد نام است... با رسیدن به سن بلوغ باید کار خواهر بزرگترش را انجام دهد تا کمک خرج خانواده باشد... پسر یک راهب ریاکار بودایی است... عاشق میدوری می‌شود اما خجالت می‌کشد از اینکه عشقش را به میدوری اظهار کند؛ به‌رغم اینکه همانند سایر همبازیان خود به کار خواهر بزرگتر میدوری آگاه است ...
تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزه‌های غریزی در انسان‌ها نیست، بلکه صرفاً پدیده‌ای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز می‌شود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنش‌ها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرال‌ها و فاشیست‌ها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند! ...
سنت حشره‌شناسی در ایران به دانشکده‌های کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت می‌پردازند... جمله معروفی وجود دارد که می‌گوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت می‌کنیم که می‌شناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بی‌شک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سم‌پاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ می‌کند... دولت چین در سال‌های بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونه‌برداری من در ایران را باطل کرد ...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحران‌های ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحران‌های شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راه‌حل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملت‌ها برای خروج از تمامی آن بحران‌ها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونی‌شان صادق باشند، سپس مسئولیت‌ها را بپذیرند و در نهایت محدودیت‌های‌شان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند ...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیت‌ها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که می‌روند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی می‌دهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بسته‌های معیشتی کمکشان می‌کنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمی‌شود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه ...