آهای!
بدنام نمی‌کنند، رسوا می‌کنند...
کتاب «در دامگه حادثه» را خواندم. از خود می‌پرسم: اگر ساواک نهادی این‌همه پاکیزه بود، چرا مردم برای ادای مراسم حج تا مکه‌ی معظمه و مدینه‌ی منوره می‌رفتند؟ در سراسر این کتاب بزرگ، پرویز ثابتی چنان صورت اهورایی و سیرت بلقیس-سبایی از خودش پرداخته که دل آدم می‌شود، گرداگردش بچرخد، "گل مریم سر راهش پرپر" بیفشاند و دانسته و ندانسته دروغ‌هایش در ۶۸۶ صفحه را باور کند.

در دامگه حادثه عرفان قانعی‌فرد

شیوه‌ی پرسیدن‌های آقای عرفان قانعی‌فرد "محقق تاریخ معاصر"، نیز خالی از خلل نیست. او بدون توجه به اصل بی‌طرفی در مصاحبه، در آغاز چندین پرسش "خطرناک"، به پیشانی هر کس و هر سازمانی که دلش می‌خواهد، اول برچسپ تروریست، خاین، وطن‌فروش و ضد منافع ملی می‌زند و سپس می‌فرماید: نظر شما در این باره چیست؟
اگر در زندگی یک بار مفهوم راستین چهار واژه‌ی عربی "قبیح، وقیح، فجیع و شنیع" را هم‌زمان دانسته باشم، نوع سوال قانعی‌فرد و تبصره‌ی وجدان‌خراش آقای ثابتی در پیرامون هما ناطق (صفحات ۳۱۵ و ۳۱۶) است:

عرفان قانعی فرد: یادم نیست، اما شاید به قلم افراطی‌ها خوانده ام که در ساواک تجاوز به زنان شده و ... مثل رقیه دانشگری.
پرویز ثابتی: این اتهام به کلی بی اساس است. با اطمینان می‌توانم بگویم که در تمام مدت بیست سالی که من در ساواک بودم، هیچ وقت نشنیدم که یک زندانی چنین ادعایی کرده باشد. ربابه (اشرف) دهقانی که چنین ادعایی را پس از فرار از زندان و خروج از کشور کرده بود، بعداً گفت ٪۷۰ نوشته‌هایش از جمله ادعای تجاوز ناصحیح و برای بدنام کردن رژیم بوده است.

علی‌رضا نوری زاده نقل می‌کند که در روزهای اول انقلاب به ستاد مرکزی چریک‌های فدایی خلق واقع در خیابان میکده (ساختمان ساواک تهران) رفته تا با کسانی مصاحبه کند. اشرف دهقانی را در آن‌جا دیده و با اشاره به کتاب خاطراتش شروع به هم‌دردی با وی کرده و او با کمال تعجب گفته است: مطالب این کتاب بیشتر نادرست است. ادعای رقیه دانشگری هم اگر خودش ادعا کرده و دیگران برای بدنام کردن ساواک جعل نکرده باشد، بیش از ادعای اشرف دهقانی اعتبار ندارد. حتماً به یاد دارید که در سال ۱۳۸۸ بعد از فجایعی که در زندان کهریزک اتفاق افتاد، مهدی کروبی در نامه‌ای به هاشمی رفسنجانی نوشت: «من و شما هر دو در زندان رژیم شاه بوده ایم. در آن زمان نه دیدیم و نه شنیدیم که به کسی تجاوز شده باشد».

در اوایل سال ۱۳۵۷ تشنجاتی در دانشگاه‌ها وجود داشت که تعدادی از استادان چپ‌گرا نیز در تظاهرات اشتراک داشتند. عده‌ای استاد و دانشجو از دانشگاه‌های مختلف جلو دانشگاه آریامهر اجتماعی و تظاهرات می‌کردند. مامورین به متفرق کردن آن‌ها پرداختند و چند نفری را بازداشت کردند. هما ناطق استاد دانشگاه ادبیات تهران و همسرسابق ناصر پاکدامن نیز در این تظاهرات شرکت داشت. او مدعی شده بود که مامورین او را دستگیر و به داخل ساختمان مخروبه‌ای برده و به وی تجاوز کرده و سپس آزاد کرده اند. من هما ناطق را ندیده ام ولی شنیده ام که در همان زمان هم زن جذابی نبوده است. فردای آن روز گزارشی از دانشگاه تهران رسید که چند نفر از همکارانش گفته بودند: «باید دید این مامورین چه کسانی بوده اند که رغبت کرده اند به خانم ناطق تجاوز کنند. باید به آن‌ها جایزه داد.» («در دامگه‌ی حادثه»، گفت‌وگویی با پرویز ثابتی، عرفان قانعی فرد (محقق تاریخ معاصر/ چاپ نخست، شرکت کتاب، کلیفورنیا، 2012)

روایت هما ناطق: «[روز ۲۶ آبان ۱۳۵۶] من و نعمت آزرم را از توی تاکسی کشیدند توی تاریکی. این‌قدر این‌ها شکنجه دادند. شما دست به پشت من بزنید، شما دست به سر من بزنید، محال است باور کنید. ما از هوش رفتیم و به هوش آمدیم. مو‌های من را گرفته بود و سر من را توی تاریکی به سنگ می‌زد. باتوم روی دل و قلب من می‌زد و با یک باتوم دیگر، ببخشید، از روی جوراب‌های خوش‌بختانه کلفت هی می‌خواهد تجاوز کند. اثر جای ناخن‌های‌شان هنوز روی بدن من باقی است که سعی می‌کرد پا‌های من را باز کند و با باتوم تجاوز کند. شما باور نمی‌توانید بکنید. من اصلاً اگر بگویم درد کشیدم دروغ می‌گویم برای این که من با ضربه‌‌های دیگر از حال رفته بودم و با شکنجه بیدار می‌کردند و دو مرتبه می‌زدند. من درد را دیگر اصلاً نفهمیدم. اینقدر توی بی‌هوشی بودم. فقط یک بار چشمم را باز کردم و دیدم که یک گنجشکی افتاده آن گوشه، ولی در حقیقت نعمت بود».

در غزنی می‌گوییم: «باید سرم را مار گزیده باشد که همچو گپی را باور کنم». گیرم ترازو گم کرده باشم، با کدام ابزار و هنجار بر خود بپذیرانم که رقیه دانشگر، اشرف دهقانی و به ویژه هما ناطق استاد دانشگاه، پژوهشگر سرشناس تاریخ و ادبیات‌شناس - با تهمت بستن بر آبروی خود - دروغ می‌گویند تا ساواک را "بدنام!" کنند، ولی تنها پرویز ثابتی ساواکی هرچه می‌گوید، حتا اگر از زبان همکاران دانشگاهی آن بانوی بزرگ نقل قول ننگین غیرمستند می‌آورد، راست می‌گوید.

آیا زیرلایه‌ی سخن ثابتی - ترسیم سیمای بانوان و میزان جذابیت آنان - آستر چرکین پوستین خودش را رو نمی‌آورد؟ آیا نوک همین عقربه‌ی نه چندان کوچک نشان نمی‌دهد که ثابتی‌ها و ساواکی‌ها (چقدر دلم می‌خواهد آن را نیز "ثاواکی‌ها" بنویسم) زنان و دختران جوان زندانی را به کدام چشم نگاه می‌کردند؟

چند نکته‌ی پسین
دژخیمانی که من می‌شناسم - چه ساواکیان و سالاران زندان اوین و چه خادیست‌ها و سالاران زندان پل‌چرخی (کابل) - حتا بر مردان بازداشت‌شده تجاوز کرده اند. سخن تنها از زندانیان اپوزیسیون نیست، هنگامی که حفیظ الله امین (در 1978) نتوانست سیدمحمد گلاب‌زوی و اسدالله سروری (دو دشمن سرسخت در میان کمیته‌ی مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان) را به اتهام دسیسه‌ی درون حزبی علیه خودش گرفتار کند، زیرا هر دو - به کمک سفارت شوروی - از کابل به مسکو گریخته بودند؛ زیردستانش بی‌درنگ مادر گلاب‌زوی و همسر سروری را به پل‌چرخی آوردند، یک سال و چند ماه نگهداشتند و دنباله اش ناگفته بِه که با آنان چها کردند. پس از کشته شدن امین توسط شوروی‌ها و به قدرت رساندن جناح پرچم در 1980، همسر و دختران حفیظ الله امین به زندان پل‌چرخی افگنده شدند تا پرچمی‌های داغ‌دیده برای چند سال پی هم از آن‌ها "انتقام جنسی" بگیرند.

برگردم به آقای ثابتی، او باید بداند که هیچ زن و مردی نمی‌خواهد ساواک را بدنام کند (به این می‌ماند که بگویم ویرانه را ویران کند)، قربانیان زنده مانده از شکنجه‌ی دستگاه شما می‌خواهند ساواکی‌ها را رسوا کنند.

آیا همین اکنون در "پشت میله‌های آزادی" در امریکا، از رویارو شدن با آیینه نمی‌ترسید؟
اگر نمی‌ترسید، به شما باید جایزه داد.

۲۸ نوامبر ۲۰۲۳

[این مطلب در کانال محمود فرجامی منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...