داستان بازگشت به باران | اعتماد


«از میان شیشه از میان مه» [اثر علی خدایی] عنوان داستان‌های کوتاهی است که زبانی ساده و لطیف دارند. داستان‌ها گاهی از زاویه دید راوی سوم‌شخص روایت می‌شوند، گاهی هم از زاویه دید راوی اول شخص. اما در این لطافت غمی شبیه مه پنهان شده است. خواننده هنگامی متوجه مسائل روزمره و درگیری‌های ذهنی فرد می‌شود که داستان را به اتمام رسانده باشد. همین‌جاست که پنهانی یک غم نیز آشکار می‌شود. گذر زمان، تنهایی انسان‌ها، نیازهای برآورده نشده در هریک از داستان‌ها به طور جداگانه‌ای به تصویر کشیده می‌شوند. اما وحدت اندام وار داستان‌ها انتظار است؛ انتظاری غریب و جامانده در جایی که نمی‌شناسیم. همین انتظار کمک می‌کند تا راوی غم‌های سنگین را تحمل کند. رابرت هابسن می‌گوید «انسان بودن به معنی تنها بودن است، پیشرفت در جهت انسان شدن به معنی کشف شیوه‌های نوین برای آرام گرفتن در تنهایی خویش است.»

از میان شیشه از میان مه علی خدایی

به عقیده نگارنده، داستان‌های کوتاه کتاب «از میان شیشه از میان مه» بر رودی به نام واقعیت جریان دارند. موضوعات مربوط به زندگی بیان می‌شوند البته با شیوه‌های متناسب و منطبق بر حال و هوای داستان. واقعیت‌هایی که ملموس است. اما برای همه یکسان نیست و قرار هم نیست که یکسان باشد. به دلیل اینکه علاوه برتفاوت نوع زندگی افراد جامعه، انعکاس واقعیت در ذهن راوی‌ها هم وجود دارد. ذهنیت افراد براساس نوع شرایط زیستی و فرهنگی و بسیاری دیگر از عوامل وابسته متفاوتند. برای نمونه راوی‌ در هر داستان با زبان جداگانه‌ای از تنهایی‌های منحصربه فرد سخن می‌گوید.

«نیمه شب وقتی کسی در ساحل نبود کنار دریا رفت. موهایش را بافته بود موها به پاهایش می‌خورد، به دست‌هایش مرهم زد. روی موج‌های آب نشست. دستش را توی آب برد. روی موج‌ها دراز کشید. به آسمان نگاه کرد پر از ستاره بود. کاش برای مادام هم از آن مرهم می‌بردم».
«احمد زرد بود. گفت: از این جا هم می‌گذشتم. دستت را می‌گرفتم و می‌گذشتم. بعدها تنها گذشتم. تو آنقدر از من دور شدی که دستی را می‌گرفتم و دنبال خودم می‌کشیدم»

سه شکل متفاوت از تنهایی وجود دارد.
1- تنهایی بین فردی: به صورت جداافتادگی و بی‌کسی تجربه می‌شود و به معنای دور افتادن از دیگران است. 2- تنهایی درون فردی: وقتی فرد احساسات و خواسته‌هایش را در درون نگه می‌دارد و بایدها و نبایدها را به جای آرزوهایش می‌پذیرد و خودش نمی‌داند چه احساسی دارد. 3- تنهایی میان فرد و دنیا، در این مدل بارضایت‌بخش‌ترین روابط با دیگران و با خودشناسی و انسجام درونی همچنان در افراد دیده می‌شود.

این‌طور به نظر می‌رسد که شهرها در این داستان‌ها دارای هویت هستند. شهرها مانند انسان‌ها روح لطیفی دارند. تصویر بندرانزلی بارانی و پوشیده از مه برای خواننده لذت زیبایی می‌آفریند. شاید هم نیاز دیگر انسان را نشان می‌دهد. اینکه انسان احساس تعلق به جایی داشته باشد. نیاز به ریشه‌دار بودن یا شاید احساس بار دیگر در زادگاه خود بودن که برای همه خوشایند و خاطره آفرین است. طوری که وقتی انسان‌ها در زادگاه‌شان قرار می‌گیرند از خاطرات تلخ هم با یادش بخیر یاد می‌کنند.

«مسافرها یکی یکی در باران گم شدند. فنیا ماند و میدان انزلی» «باز هم انزلی!» لحن راوی، نوعی احساس بازگشت به خاطره‌های گذشته را نیز نمایان می‌سازد. دریا، مه غلیظ، باران همه عناصر لطیف جهان‌هستی هستند که برای ما خوشایندند. این عناصر به‌گونه‌ای زیبا تصویرسازی می‌شوند.

داستان نمکی داستانی‌است که خواننده با رفت و برگشت‌های ذهنی راوی متوجه انتظار می‌شود. زنی در انتظار شوهرش. علت را باید حدس بزنیم. اما به ناگاه حضور شوهر پررنگ می‌شود. حزن دوری یا غم بیماری. احمد که انتظار آمدنش را داشتیم، طوری انعکاس داده می‌شود که حضورش با غمگینی نبودنش هر دو خواننده را غمگین می‌کند. «مقنعه را جلو کشیدم. سوار مینی بوس شدم. خوب شد شام امشب را درست کردم تا به خانه برگردم ساعت هفت بعدازظهر شده و بیژن گرسنه می‌ماند. احمد هم که هیچ‌کاری نمی‌کند.» راوی با خویشتن غریبه است. به دنیای درون پناه می‌برد اما صد افسوس که مرهمی نمی‌یابد. این تنهایی و انتظار خاطراتی را به یادش می‌آورد که در شرایط کنونی دردناک‌اند.
به نظر اوج داستان در خط پایانی قصه خلاصه‌می‌شود تا خواننده مفهوم انتظار و سختی آن را را کامل‌تر حس کند.

«مقنعه‌ام را پرت می‌کنم روی صندلی و می‌گویم «برای عروسکت پارچه خریدم» می‌گوید «ببینم.» می‌گویم کیفم را باز کن. به آینه نگاه می‌کنم. امروز هم نیامد.»

ضربه‌های روحی روان راوی را به هم ریخته است. پایبندی به عشقی که نبودش مایه عذاب و تصور بودنش با بیماری اندوهناک است. در هر حال با سیرذهنی و سیرواقعی، راوی چاره‌ای جز پذیرش وضعیت موجود ندارد. همچنین در داستان «خانه کنار دریا»، پیرزنی که مسوول پخت‌وپز و نگهداری خانه پسرش است. این پیرزن آرزویش دیدن دریاست. رنج پیرزن تجربه تنهایی در کنار افراد خانواده و همچنین بازگشت به دامان طبیعت است.
«پیرزن برنامه کار هر روزه‌اش را خوب می‌دانست. ساعت پنج صبح بیدار می‌شد... و یکراست به آشپزخانه می‌رفت... قوری را که روی سماور می‌گذاشت نگاهش می‌چرخید به دور و بر آشپزخانه... پسرش می‌آمد چای می‌خواست. شش و ربع عروسش می‌آمد بعد نوبت قد ونیم قدها بود. هر روز صبحانه را می‌چید.»

اریک فروم نظریه‌پردازی است که پایگاه جدیدی را در علم انسان‌شناسی و روان‌شناختی به وجود آورد. او معتقد بود که در قرن بیستم افراد بیشتر از هر دوران دیگری به آزادی دست یافتند و با این حال از افراد قرن‌های گذشته احساس تنهایی و بیگانگی بیشتری کردند. وی توجه خاصی به تاریخچه فرد و همچنین تاریخ نوع بشر دارد. نقش این دو تاریخ در شکل‌دهی شخصیت انسان مهم است.

او می‌گوید نوع بشر به خاطر داشتن تاریخچه‌ای از احساس تنهایی، جدایی و بی‌اهمیتی در رنج است. بنابراین نیاز اساسی انسان در این است که از احساس انزوا بگریزد. احساس تعلقی ایجاد کند و برای زندگی خود معنایی بیابد.

در نهایت اینکه، ما از طبیعت دور شده‌ایم در حالی که به آن نیاز داریم. در گذشته‌های دور، طبیعت، یک چیزی برای جهت یابی بود تا آدمیان راه خود را در جهان پیدا کنند. اما این نیاز به طبیعت رفته رفته در زندگی ما نابود شده است. نیازهایی مثل ارتباط، ریشه‌دار بودن، درک هویت، عشق و علاقه همه برای پیش راندن انسان به سوی دنیای طبیعی است. استفاده از عنصر طبیعی باران در بیشتر داستان‌های این کتاب، اگرچه به لطافت تصویرها کمک کرده است، گویی ما را به باران و طبیعت زیبا باز‌می‌گرداند. باران در نمادهای سنتی دارای معانی بسیار است. برای نمونه از باران به عنوان مکاشفه، تطهیر، باروری یاد می‌شود. زمین با بارش باران بارور می‌شود. کوپر در فرهنگ نمادهای سنتی می‌گوید «باران از آسمان فرو می‌ریزد، زمین را باردار می‌کند از این رو او برای انسان و حیوان، گیاه و حبوبات به دنیا می‌آورد.» شاید در وجود تک‌تک ما انسان‌ها عشق بازگشت به طبیعت، پنهانی وجود دارد که اینچنین برای زندگی تحت تاثیر قرار می‌گیریم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...