می‌نویسم تا کار نکنم | اعتماد


آرتور کریستال [Arthur Krystal]، جستارنویسی نیویورکی است که سال‌ها «برای نیویورکر، هارپر، آمریکن اسکولار، ضمیمه ادبی تایمز، نقد کتاب نیویورک‌تایمز و نشریات دیگر» نوشته است. ادبا گفته‌اند که جستار (essay) مانند مقاله (article) متنی غیرداستانی است اما برخلاف مقاله، که درباره موضوعی خاص اطلاعاتی به خواننده می‌دهد، جستاردیدگاه شخصی نویسنده را به آن موضوع خاص در بر دارد. در واقع مقاله، بنا بر تعریف، علمی‌تر از جستار است ولی جستار دلنشین‌تر و طبیعتا خواندنی‌تر است؛ چراکه از بطن تجربیات زیسته نویسنده برآمده و روایت فردی او را درباره موضوع یا رخداد مورد بررسی، با لحنی صمیمانه، پیش روی خواننده می‌نهد.

آرتور کریستال [Arthur Krystal] فقط روزهایی که می‌نویسم

کتاب «فقط روزهایی که می‌نویسم»، پنج جستار از آرتور کریستال است درباره نوشتن. کریستال با لحن بازیگوشانه‌اش، گوشه‌های ناپیدای نویسندگی را وامی‌کاود و شخصیت نویسندگان را نیز شخم می‌زند. فقر یکی از درونمایه‌های اصلی جستار اول کریستال در این کتاب است. وی در آغاز این جستار می‌نویسد: «به عنوان یک مرد سفیدپوست امریکایی که شرایط جسمانی مناسب و مدرک خوبی... دارد... در بیست‌وپنج سال گذشته، پول ناچیزی درآورده‌ام... سوال این نیست که چطور با این پول سر کرده‌ام، سوال این است که چرا تن به چنین زندگی فقیرانه‌ای داده‌ام... در جامعه‌ای که موفقیت مالی را با فراست، کاردانی و پرستیژ اجتماعی مترادف می‌دانند، خوب پول درنیاوردن معانی خاص خودش را دارد.»

کریستال می‌گوید مطابق تفکر امریکایی، تنگنای اقتصادی ربطی به نژاد و طبقه ندارد بلکه به شخصیت و منش مربوط است. وی که نویسنده‌ای مسن است، علت بی‌پولی‌اش را در زندگی با این جمله توضیح می‌دهد: «همه‌چیز پول را دوست داشتم به جز پاشنه ورکشیدن و به دست آوردنش را. پدرم می‌گفت تو نویسنده شده‌ای که مجبور نباشی کار کنی.» با این حال آقای نویسنده، چونکه از استخدام شدن در جای خاصی ابا داشته، در طول زندگی‌اش کلی هم «کار» کرده: «در فاصله سال‌های 1971 تا 1981 مسافرکشی کردم، در انبار خوراک دام گونی غله به دوش کشیدم، در یک هتل فکسنی نگهبانی دادم، روی نوار نقاله جعبه گذاشتم و برداشتم و...» ولی این کارها درمان مناسبی برای درد فقر آرتور کریستال نبوده. اما چرا کریستال نتوانست ثروتمند شود؟ چون به دام «خواندن کتاب‌های مناسب در سن نامناسب» افتاده بود و از نوجوانی احساس می‌کرد «پیروی از الگوی عادی و آدم‌وار زندگی، خیانت به رویاهای سوزان» نویسندگان و شاعران محبوبش (مالرو و بایرون و رمبو، و پوشکین) است.

آرتور کریستال در جوانی می‌خواست رمان‌نویس شود و پول پارو کند ولی معتقد است به علت تنبلی ذاتی نتوانست این کار را انجام دهد: «جاه‌طلبی بدون انرژی به چه درد می‌خورد؟ چیزی غیر از خیال‌بافی است؟ رمان‌نوشتن، انگیزه و تعهد... می‌خواهد که من مردش نبودم. » ضمناً پیشرفت فقط محصول کیفیت نیست؛ به خودنمایی و زد و بند هم ربط دارد: «برای رابطه‌بازی و خودپیش‌اندازی، یعنی مشخصه‌های اصلی جاه‌طلبان، باید تیز و بُراق بود. من ماندم توی خانه و... نوشتم.» کریستال می‌نویسد تنبلی پس از انقلاب صنعتی، یک «گناه سکولار» شد زیرا تنبلی «تهدیدی آشکار برای نظام کاپیتالیستی به شمار می‌رفت... کسی که کار نمی‌کرد، تولیدی نداشت و کسی که تولیدی نداشت انگل بود. یا – بی‌تعارف – شورشی و برانداز {در برابر نظام سرمایه‌داری}.»

کریستال «احساس نارضایتی کلی نسبت به جهان» را «ریشه همه نوشتن‌ها» می‌داند اما معتقد است همین احساس می‌تواند «نویسنده را پایین بکشد، از انگیزه تهی کند و به صرافت بیندازد که آیا اصلا ارزشش را دارد یا نه.» یعنی اندوه نویسنده می‌تواند منشأ پرکاری یا تنبلی او باشد. نکته‌های کریستال درباره تنبلی، حقیقتا خواندنی‌اند ولی شاید اوج جستار وی، فراز پایانی‌اش باشد: «به عنوان عضو قدرتمندی از رده لمیدگان می‌توانم بگویم که... زندگی امتحانی است که فقط یک سوال دارد: اصلاً چرا داری امتحان می‌دهی؟» کریستال در جستار دوم به «لذت‌های گناه‌آلود» نویسندگان و نخبگان می‌پردازد. وی داستان ادبی و داستان ژانر را از یکدیگر تفکیک می‌کند و لذت گناه‌آلود را خواندن آثار ادبیات ژانر می‌داند؛ آثاری که چندان فاخر و روشنفکرانه و روانکاوانه نیستند. مثلا خانم مارپل، شرلوک هولمز، دراکولا و سایر رمان‌هایی که بوی آنار کارنینا و ناستازیا فیلیپوونا و راسکولنیکف و ژان والژان نمی‌دهند.

وی در بررسی سیر تثبیت ادبیات ژانر، به دو نکته مهم اشاره می‌کند: «نویسندگانی که روزگاری خالق لذت‌های گناه‌آلود ما بودند دارند شأن و منزلت ادبی پیدا می‌کنند. اگر یادمان بیاید که خود رمان هم زمانی جزو لذت‌های گناه‌آلود محسوب می‌شده برچسب لذت گناه‌آلود سست‌تر هم می‌شود.» اما چرا کار به اینجا کشید؟ چون روشنفکران از جایی به بعد «دیگر حال‌شان از ادبیات درون‌گرا و روانشناسانه به هم می‌خورد و دل‌شان فقط یک قصه خوب می‌خواست.» به همین دلیل ویتگنشتاین هر ماه مشتاقانه در انتظار رسیدن مجله «داستان‌های کارآگاهی استریت و اسمیت» بود و نادژدا ماندلستام از دیگران می‌خواست برایش آخرین کتاب آگاتاکریستی را بیاورند. کریستال می‌گوید اما ظاهرا ما هنوز بر اساس کتاب‌هایی که می‌خوانیم قضاوت می‌شویم؛ زیرا وقتی باراک اوباما در دیدارش از ماساچوست سه‌گانه جنایی دانیل وودرل را خرید، نویسنده مجله نشنال‌ریویو به اعتراض نوشت: «همه کتاب‌های رییس‌جمهور شایسته اعلان عمومی نیست. مثلاً کلینتون عاشق کتاب‌های معمایی بود اما هیچ‌وقت اسامی این به قول خودش هله‌هوله‌های کوچک... را جار نزد.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...