خانه‌ات را دوست بدار | مرور


«زن در ریگ روان» [Suna no onna = The woman in the dunes] نوشته‌ی کوبو آبه [Kōbō Abe] نویسنده شهیر ژاپنی رمانی است که ورای داستان غریب ظاهری‌اش سرشار از نشانه‌ها و بینامتنیت است.

خلاصه کتاب زن در ریگ روان» [Suna no onna = The woman in the dunes] نوشته‌ی کوبو آبه [Kōbō Abe]

نام کتاب خود نخستین نشانه را به ما باز می‌نمایاند. زن بعنوان نماد زایایی و حیات و ریگ روان نماد گذر زمان و ناپایداری زندگی. داستان سفر حشره شناسی را به دنبال شکار حشرات کمیاب روایت می‌کند که خود به دام می‌افتد.
حشره شناس به دست مردمان دهکده‌ای غریب در گودالی گرفتار می‌آید و برای زنده ماندن ناچار می‌شود که همراه زن ساکن در آن مغاک سیزیف وار هر روز شنهای ته گودال را از آنجا به خارج بفرستد. «زن گفت: شن جمع می‌کنم مرد پاسخ داد هرچه تلاش کنی کارت تمامی ندارد.»

اومبرتو اکو بر این باور بود که متن زمینه‌ای برای معنا است و نه زنجیره‌ای از معانی. او نظریه‌ی متن بسته و گشوده را مطرح کرد. به عقیده‌ی او متن بسته، متنی است که درک بالقوه‌ی خواننده را محدود به تک صدایی و درنتیجه برداشت واحد از اثر می‌کند، درحالی‌که متن گشوده میان ذهن و جامعه و زندگی ارتباط برقرار می‌کند و تک ساحتی بودن را در متن از میان می‌برد.

در نظریه‌ی او، خواننده به مثابه‌ی اصل فعال تفسیر در فرایند زایای متن در نظر گرفته شد و مؤلف، یک خواننده‌ی ممکن فرض شد، خواننده‌ای دارای مجموعه‌ای از رمزگان‌های مشترک با دیگر خوانندگان. رویکرد او توضیحی بر فرایندهای معنایی-کاربردی در متن بود و مدل ارتباطی‌اش «مخاطب/ پیام/ خطاب‌گر» را شامل می‌شد. در این مدل، پیام حاوی رمزگان‌ها و زیر-رمزگان‌های بسیاری بودکه مؤلف به‌واسطه‌ی آن‌ها در متن با مخاطب ارتباط برقرار می‌کرد.

به نظر می‌رسد نویسنده این مغاک شنی را نمادی از جامعه ژاپن دانسته است. کشوری که از زمان جنگ جهانی دوم به بعد کار انگار مقصد و مقصود مردم شده و از سوی حاکمان نیز به صورت یک فرهنگ به مردم القا شده است. در حالی که خود امپراطور و خاندان سلطنتی ژاپن تنها به خاطر القابی که دارند و نیاکانشان در رفاه و آسایش زندگی می‌کنند.

ژاپن کشوری است که کار سخت تا پای جان در آن به صورت فرهنگ تلقین شده است. زن اسیر در ریگ روان در طول شب چنان به سختی کار می‌کند که بعد از آن چون تندیسی شنی بر خاک می‌خوابد. همانگونه که مرد داستان خطاب به او می‌گوید: «هدف همه هستی‌ات شده پاک کردن شن».

«خانه‌ات را دوست بدار» شعاری است که از سوی سیاستمداران دیکته شده اما کدام خانه، خانه‌ای که رو به ویرانی است و آسایشی نیز برای ساکنانش ندارد تنها سقفی است بر سرشان برای این که بخوابند و بار دیگر بتوانند کار کنند. سقفی که اعتمادی نیز به آن نیست.

خانواده یک بار به خاطر شرایط نامناسب زیست به رغم کار سخت از بین رفته، شوهر و فرزند جان باخته‌اند و زن تنها مانده و اکنون بار دیگر با آمدن یک مرد زن باردار است اما انگار کودک (نماد نسل جدید ژاپن) تمایلی به آمدن به چنین زیستگاهی ندارد. اما زن را می‌برند تا درمان کنند و مرد می‌ماند که مانند سیزیف این چرخه معیوب را بار دیگر ادامه دهد.

محل وقوع داستان نیز مانند یک ساعت شنی است که مدام از شن پر و خالی می‌شود. شن نماد زمان و استعاره‌ای از زمان است. مرد داستان در پی یافتن حشره‌ای(سوسک) است که برای جاودانگی نام خود را بر آن بنهد. از سویی قصه این زن و مرد گرفتار ما را به یاد هبوط آدم و حوا می‌اندازد. رانده شدن از بهشت و تبعید شدن به زمین. مرد فریب می‌خورد و به دام می‌افتد و سپس نفس او، اغوایش می‌کند و در آن گودال زمین گیر می‌شود.

این کار روزمره‌ی تمام نشدنی تنها برای برپا نگه داشتن کلبه و زنده ماندن حکایت روزمرگی ما آدمها را دارد.

داستان همچنین با اسطوره‌های یونانی بینامتنیت دارد. خدایان کوه المپ از فراز آنجا برای زمینیان تصمیم می‌گرفتند و سرنوشت آنها را رقم می‌زدند و آنها را رصد می‌کردند. برای آنان آدمیزاد انگار یک بازیچه بود. اهالی شورای دهکده (تعاونی) نیز مانند خدایان اساطیری در کوه المپ از فراز گودال شن آنان را می‌نگرند و چون آدمکهایی بسته به بند هرگونه که بخواهند به حرکت در می‌آورند و به بازی‌شان می‌گیرند.

زن تا پایان داستان نامی ندارد و از این رو می‌توان گفت او خود نماد همه زنان است یا فراتر از آن نماد امید و پایداری(چون با همه مشقتها همچنان مشتاق زندگی است و دست از کار و مهرورزی نمی‌کشد).

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...