شاعران بزرگ مرده‌اند، شاعران جوان نیز جوانمرگ شده‌اند. هر سنگی را که بلند کنی شاعرِ جوانِ ناکامی سر بلند می‌کند و با آرواره‌ای شکسته و گلویی پاره پاره ناله سر می‌دهد: نفرین بر شما بزرگان که شعر مرا نخواندید، سطری در مورد شعرهایم ننوشتید، از ما فقط تواضع، سلام، احترام و نوچگی خواستید. در شب‌های شعرِ جوانان شاعر حاضر نشدید. ما را فقط ستایشگران نام خود خواستید و بس. ما نسل خاکستر، شما را نخواهیم بخشید.‌ای شاعران بزرگ! در هیچ مجلسی نامی از ما نبردید.

 یورتمه در دشت دلتنگی محسن حسینخانی

ای منتقدین صنایع سنگین! در هیچ کتابی نامی از ما نبردید. هزاران مجموعه پشت سر هم چاپ و منتشر کردیم؛ هزاران بار تحقیر شدیم، کتاب فرستادیم، حتی ورق نزدید. هر جا نشستید از بحران مخاطب و شعر و شاعر خوب حرف زدید. حال مرده‌اید و رفته‌اید و شعر جوان بایسته و آزانگیز به راه خود ادامه می‌دهد. بی منت بزرگان حرف‌هایی می‌زند چه در غزل چه در شعر نو که راهیان حافظ و نیمایوشیج را انگشت به دهان می‌گذارد.

شعر از مرکزیت تهران خارج شده است و شعر خوب در دورافتاده ترین دهات سیستان بلوچستان، لرستان و خوزستان، اردبیل و آذربایجان، خراسان شمال و جنوب و مرکزی، ایلام و کرمانشاه در حال بالیدن است.
باش تا صبح دولتت بدمد/ کین هنوز از نتایج سحر است

محسن حسینخانی یکی از شاعران جوان کرمانشاه است با چندین مجموعه از شعر خوب امروز. شعرهایی شعله ور از شعور و شیدایی و من مبهوت این همه زیبایی حسینخانی.
در کارگاه حافظ موسوی در موسسه کارنامه چند صباحی شاگردی کرده، راه و رسم شعر ساده و روان را آموخته اما به صنف فتوکپی و زیراکس و تکثیر گلخانه‌ای تن نداده است. شعرهایش را که می‌خوانی در حیرتی شگرف فرو می‌روی که چرا نهادهای ادبی ایران به تشویق متولد 67 ما نپرداخته اند و جامعه ادبی ایران در کشف و معرفی آن تاخیرداشته است.

در مجموعه‌ی «یورتمه در دشت دلتنگی» رگه‌هایی درخشان از شعر ناب به معنای عام نهفته است که اگر کوتاه تر بودند عالیترین شعر فرانو محسوب می‌شدند.
-غریبند در عراق/ غریبند در سوریه/ غریبند در ترکیه/... /ای شیرکو/ کاش لااقل لقب تو بی کس نبود

این مجموعه شامل دو دفتر است: کاج‌های بی‌فصل و پروانه‌های سفید.
حسینخانی در این مجموعه بدون پرداختن به ترویج سالن‌های آرایش و زیبایی و تولید فله‌ای شعر از دوم شخص مفرد مونث مفلوک به گزارش دردهای امروزی انسان امروز پرداخته، از رنجی که می‌بریم. از لحظه‌های اثیری اندیشه‌های بکر با زبانی نرم و ساده، عینی و غیرمترقبه ما را به جزئیات زندگی می‌کشاند و از کلان روایت‌ها دور می‌سازد. شعر او بالاتر از سن شاعر دیده می‌شود. دقت در کشف سوژه‌های دلنشین، قدرت هنرنمایی محسن حسینخانی را اعلام می‌کند:

-فصل‌ها تکرار می‌شوند/ ما تکراری/ و فراموش شده‌اند بیشتر درس ها/ از جغرافی، آب و هوای خشک/ از تاریخ ترس حمله‌ی مغول‌ها...

-حتما رویای باران در سر نداشته این گیاه تلخ/ که جوشانده می‌شود/ ما حتما به جهنم خواهیم رفت / به گناه فراموش کردن شیرینی زندگی

-خرگوشی در سفیدی خود می‌دود

-یک روز پدر / رویای دویدن بر اسب را/ با درختی که به خانه آورده بود/ برایم تراشید/ سوار شدم/ دویدم تا جنگل، تا دریا/ یک روز کودکی ام از اسب افتاد/ اسب گریخت/ کودکی ام تیرخلاص خورد

-قناری در قفس خواند/ درخت صدایش را به یاد سپرد/ سال‌ها بعد/ درخت تاری شده بود در کنسرت تصنیف مرغ سحر

-عرقی سرد دست برنمی دارد از پیشانی ام/ و تنم می‌لرزد/ مثل پدری که / از ترس آمدن دشمن به خانه/ آخرین گلوله را برای دخترش نگه داشته

-ما دو شمع بودیم در یک بسته/ تو از جشن تولدی سردرآوردی/ با آرزویی از سوختن نجات پیدا کردی/م ن را به قبرستان بردند و هرچه سرم اشک ریختند خاموش نشدم

محسن حسینخانی در دفتر دوم این مجموعه گهگاه به دوم شخص گیر داده و به تکرار هزار سال شعر فارسی پرداخته. از محسن عزیز می‌خواهم اگر سوژه‌های اجتماعی، دردهای مشترک انسانی، جنگ و انواع بیماری‌های واگیر او را کفایت نمی‌کند به محیط زیست و انبوه سوژه هایش بپردازد که سوژه جهانی و درد بزرگ بشریت است.

امیدوارم نگوید: نمی شود تو را کم کرد از شعر/ گرسنه می‌مانند کلماتی که با تو خو گرفته اند/ به اشتباه می‌دوند و حسرت نبودنت را می‌کشند/ سراب در بیابان عطش را بیشتر می‌کند/ نمی شود گرفت ربنای شجریان را از رمضان/ و تو را از شعر من.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...