انسان هر کلام | آرمان ملی


«بی‌پوستی» مجموعه اشعاری‌ست اغلب کوتاه و موجز و عاری از حشو که با توسل به ایماژپردازی‌هایی که شاعر در ذهن مخاطب کلید می‌زند او را با خود به سیر در اندیشه و دغدغه‌اش از زیست و هستی همراه می‌کند. نکته‌ قابل توجه اینکه شعرها مدام از نام کتاب «بی پوستی» وام گرفته و موقعیتی درونی‌تر از غشای خارجی خود، بی‌حائل و حجاب، روح و بطن کلام را با مخاطب به اشتراک می‌گذارند و از طرفی این بی‌پوستی و به گوشت و خون رسیدن، آشنایی‌زدایی از عناصر زاینده خود کرده و با ویترین و چیدمانی خاصِ شاعر در شعرها مواجه می شویم.

مجموعه شعر بی پوستی فرزانه کارگرزاده

نخست به شعر «بی‌پوستی» (ص 17 ) که نام این مجموعه نیز هست می‌پردازیم: پوست می‌گیرم/ از انسانِ هر کلام/ گوشت حرفِ اول و آخر باشد/ و خون راه به حق خواهیِ خود ببرد. در شعر بی‌پوستی، راوی اعلام می‌کند که درون کلام را که چیزی جز انسانیت انسان نیست، آشکار می‌کند. با کنار زدن پوست، ضمن بدن‌مند کردن کلام، درون و جان، حرف اول و آخر می‌شود و خون که مایه جان است برای آرمانی که حق‌خواهی ست، جاری می‌شود. می‌توان گفت این شعر کلام را مجاز از انسان و بیان آن را استعاره از حق‌خواهی و کشته شدن در راه حق قرار می‌دهد.

از فراز دیگری که اشعار را می‌خوانیم، تقریبا در تمام شعرها شاخص‌ها و عناصر شعرِ ناب در بستر متن جریان دارد؛ برای مثال در شعر میوه (ص 21): سیر نمی‌شوم از روز/ که شب/ رسیده‌ترین میوهی نور است. در این شعر موجز و عاری از حشو با تقطیع، پارادوکسی ایجاد شده که نماد تاریکی شب را با آغشته کردن به روز، نورانی و از آن خصلت تاریک‌گونه‌اش خارج کرده است. علاوه بر این تضاد بین این دو عنصر طبیعی را در هم شکسته و اتحادی نو به وجود آورده، همچنین عنصر آشنایی‌زدایی به موازات موجزگویی و پرهیز از حشو زبانی در تعریف شعر ناب نشسته است.

شعرهای «بی‌پوستی» در عین کوتاه و گزیده‌نویسی، بی‌مرز و جاری هستند و مخاطب حین خواندن هیچ حد و حصری حس نمی‌کند تا در دام یک گرفتگی معنایی یا منطوقی حبس شود؛ نکته مهمی که می‌توان عنوان کرد حضور خوی زنانه در بعضی از سطرها ست که بی‌پوست و عریان، زنانگی متن را خاطر نشان می‌کند. مثلا در شعر «پاره شعر» (ص 23) بیان به فضا و کلام شعر «فروغ» نزدیک شده و فروغانگی می‌کند، خصوصا که از نظر وزنی هم این شباهت و هم‌گویی را حس می‌کنیم: آه/ آن پاره/ همان پاره شعر/ افتاده بر سنگ‌فرش خیابان/ که در رنگ رنگ پرنیانش/ اندوه مرا می سرود/ تکه‌ای از بال پروانه بود.

همچنین می‌توان گفت شاعر بی‌پوستی تحت تاثیر شاعران متقدم است و با کشف و استعداد خود وجهی دیگر از تجربه‌های این شاعران را بازگو می‌کند. به عنوان مثال در شعر حاشا (ص22) می‌خوانیم: حاشا/ نظر که نگاه نبود/ تو هم ندیده ببین/ حاشا/ هر آنکه به دالانِ دل می‌رفت/ هم از آن/ دوان می‌رفت. که انعکاس شعر شاملو و گفت‌و‌گو با آن در تو‌ در توی لحن سطرها خودنمایی می‌کند و البته که با مختصات ویژه ذهنی شاعر ترکیب و در سطر آخر با ابتکار تقطیع افقی به اجرا در متن نزدیک می شود، در نتیجه با حفظ فرم ادامه رفتن را در خود سطر نگه می‌دارد تا جریان شعر مخدوش نشود.

در ادامه به شعر «به سیاق دستت» (ص38) می‌رسیم: بنویس مرا/ به انتها/ تا کشیده شوم/ به سیاقِ دستت/ تنها به دست تو خطم و/ تنها به خط تو نستعلیق. شاعر با به کارگیری تکنیک‌های اجرایی در نوشتار، شعر را به حرکت در آورده و اگر این شعر را به خط نستعلیق ببینیم تکنیک‌های اجرایی شعر دیداری خواهد شد؛ ضمن این که آرایه‌های زبانی وبه کارگیری ایهام در فرم این شعر نشانگر قریحه و استعداد ویژه شاعر است.

خالی از لطف نیست که نگاهی به موازنه‌ها و دقت‌های موسیقیایی اشعار هم داشته باشیم برای مثال در شعر«پرسش» (ص61) است: درخت: چگونه می گذری؟/ ابر: در باد/ درخت: روزی سایه انداختی بر درخت رفته از یاد/ چگونه می گذری از من؟/ ابر: هرچه بادا باد. در شعر پرسش، گفت وگویی میان درخت و‌ ابر با تکنیک «انسان‌گونه‌انگاری» یا «شخصیت‌بخشی» شکل می‌گیرد. ضمن این‌که آنچه گفت‌‌و‌گو را پیش می‌برد رویکردی زبانی با استفاده جناس‌های لفظی میان باد و باداباد هم دارد و به معناهای معهود اکتفا نمی‌شود. جالب آن‌که خود این گفت‌وگو با پاسخ باداباد ابر تمام می‌شود انگار که ابر از فراز درخت در حال گذر است.

مثال دیگر شعر «روسیاهی» (ص63) ست: شب از ستاره سپید نمی‌شود/ و پاک نخواهد شد/ هرگز/ این آسمان روسیاه/ حتی/ به دستمالِ ماه. در نگاه اول وقتی این شعر را می‌خوانیم با استعاره‌هایی مواجهیم که عناصر طبیعی را برای ادای مفهومی احیانا اجتماعی به خدمت گرفته و در مقیاسی بزرگتر اثر گناه و آلودگی را نشان می‌دهد.

در بعضی از اشعار بی‌پوستی، جان هایکو بیدار شده و لذت حضور زیستن در حال با مخاطب به اشتراک گذاشته می‌شود و برای لحظاتی کشف و شهود آنی را در یک پیکر واحد تجربه می کنیم شاهد مثال شعر «1» (ص73): اشاره‌ام به تو بود/ آرام گرفت بر انگشتم/ پروانه‌ای.

فرزانه کارگرزاده با این کتاب از حضور شاعری آگاه از محتوای شعر مدرن و جریان‌های مهم آن و هوشمند در بازآفرینی دستاوردهای شعر پس از نیما خبر می‌دهد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...