راویِ هدایت | سازندگی


نشانِ مصطفی فرزانه (م. ف. فرزانه) را پیش از آن‌که بتوان در عرصه‌ ادبیات و سینما پی گرفت، باید در میان روشنفکرانی همچون هدایت، علوی و جمال‌زاده جُست؛ انتلکتوئل‌های فرنگ‌دیده‌ای که پس از سیر آفاق و انفس در اروپا و بازگشت به وطن، برای احیای ادبیات آستین بالا زدند. فرزانه که در رده‌ نسل بعدیِ این نویسندگان قرار می‌گیرد، به‌نوعی در سیروسلوک هرسه‌ِ این روشنفکران غور می‌کند، اما همنشینی‌اش با هدایت در سال‌های آخر عمر اوست که نقطه‌‌عطفی در مسیر حرفه‌ای‌اش می‌سازد.

مصطفی فرزانه و آشنایی با صادق هدایت

فرزانه در آغاز راه نویسندگیِ خود، شاهد عینیِ ناکامی‌های هدایت است و همزمان اوضاع نابه‌سامان روزهایی را درک می‌کند که به کودتای 28 مرداد ختم می‌شود. قتل مرتضی کیوان در 1333، گویی ضربه‌ای پایانی برای تکمیل حلقه‌ عصیانِ فرزانه است و به او دیدگاهی مورخ‌گونه و منتقدانه می‌بخشد.

فرزانه روحی متلاطم در نوشتن دارد. آثار داستانی‌اش از همان ابتدا با موضع‌گیری تند روشنفکران زمانه‌اش مواجه می‌شود و او را وامی‌دارد راهش را از آن کلیشه‌ مألوفِ نویسندگان هم‌دوره‌اش جدا سازد. «چاردرد» که در 1333 نوشته می‌شود از تیغ نقد احمد فردید در امان نمی‌ماند و پس از نوشتن «ماه‌گرفته» در 1334 است که شور و پویایی حرفه‌ای‌اش را در دنیای سینما پی می‌گیرد: «مینیاتورهای ایرانی»، «کورش کبیر» و «زن و حیوان» برخی از آثار موفق اوست که حضوری چشمگیر در جشنواره‌های اروپایی داشتند. اما روحِ سرکش او بسیار بیشتر از این‌ها می‌طلبد. به همین‌ خاطر است که دوره‌ای از سرخوردگی و فترت در کار او دیده می‌شود. فرزانه برای مدت‌ها ناچار به چاپ شخصی کتاب‌های خود و انتشار پنهانی آن‌هاست و همین موضوع او را به عزلت‌گزینی در اروپا ترغیب می‌کند؛ رویکردی که از هدایت آموخته است.

اما فرزانه انرژی آفرینش اثر را همچنان در خود نگه می‌دارد و سال‌ها بعد آن را در نوشته‌هایش منعکس می‌کند که مهم‌ترین آن‌ها کتاب «آشنایی با صادق هدایت» است؛ اثری که ابعادی نادیده و ناشنیده از سال‌های پایانی زندگی هدایت را به نمایش می‌گذارد. او مجموعه‌ای از خاطرات و مشاهداتش را روی کاغذ می‌آورد و بر آن است که نشان دهد پشتِ این شهرتِ به‌زعم او ناپسند و بی‌جا، شخصیتِ حقیقیِ هدایت چگونه است؟ او درجایی گفته: «امیدوارم فرزندانِ گله‌مند ما به بررسیِ کمبودها و ناشایستگی‌های نسلِ ما بپردازند.» و به‌خاطر همین نقد خود و نویسندگان هم‌دوره‌اش است که از منظری متفاوت به سراغ بازنمایی چهره‌ هدایت می‌رود؛ همانطور که در ابتدای کتاب می‌نویسد: «در موقعیت شوریده کنونی ایران، زنده‌نگه‌داشتن گفتار و کردار نویسنده بوف‌ کور، حاجی‌آقا، البعثه‌الاسلامیه الی البلاد الافرنجیه و توپ مرواری یکی از اساسی‌ترین پایه‌های حفظ خصوصیت فرهنگ ایران است. پایه‌ای که اگر بنا باشد کشور ایران، با حفظ خصوصیات خود، از وضع قرون وسطایی‌اش درآید و سری در میان سرهای ممالک آخر قرن بیستم داشته باشد باید بر آن تکیه کند و راهنمایی‌های وحشتناک هدایت را برای تحول عمیق جامعه خود لازم و ناگزیر بداند.»

چهره‌ هدایت در این کتاب در قامتِ منتقدی تصویر شده که صراحتا روشنفکران زمان خود را به بادِ نقد و هجو و تمسخر می‌گیرد و مسیر خود را به‌وضوح از آن‌ها جدا می‌کند. او متفکرانِ وابسته به نظام‌های مختلف داخلی و خارجی را خوش ندارد و آن‌ها را به‌سببِ نداشتن استقلال از خود می‌راند. فرزانه از نقل صریح صفاتی که هدایت در توصیف چنین روشنفکرانی به‌کار می‌برده، ابایی ندارد؛ زیرا می‌خواهد آینه‌ای باشد که تصویر هدایت را بی‌کم‌وکاست در اختیار نسل‌های بعدی می‌گذارد. آینه‌ای که سیمای فرزانه را نیز در قامت نویسنده‌ای عاصی، فیلمسازی نوگرا و منتقدی ریزبین بازنمایی می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...