شاعران: وارثان آب و خرد و روشنی | اعتماد


ما ایرانیان در هنگامه انقلاب صنعتی چهارم با پرسشی جدی رو به روییم که: فرهنگ ایرانی ما در تمدن جدیدی که در حال شکل گرفتن است، چه سهم و کارکردی دارد و باید داشته باشد و ما چه نقشی در این فرآیند داریم؟ در این میانه، شعر و شاعرانگی که دیرک خیمه فرهنگ ایرانی است در چه وضعیتی است.

اشاره‌های خوشایند مهرداد مهرجو

آورده‌اند که افلاطون شاعران را به مدینه فاضله خویش راه نمی‌داد و هایدگر - به پیروی از وعده جایگزینی هنر به‌جای متافیزیک که نیچه داد - به دنبال حقیقتی بود که شاعران از آن سخن می‌گفتند. اما باید پرسید که آیا شاعران متعهدند که پاسخگوی پرسش‌های همه دوران‌ها باشند؟مگر نه این است که آنها مردمان روزگار خود بوده‌اند، سخن گفته و گذشته‌اند. و اکنون برماست که از روی خندق زمان بجهیم و سخنان آن را به قلمرو الهام خود پرتاب کنیم، شاید بتوانیم به فهم هستی برسیم، باری بقول استفان جرج: «آنجا که کلمه نیست، (چیز) نیست.»

شعر چیست و شاعر کیست؟
درباره این پرسش شاید هرگز نتوان به توافقی همگانی برای پاسخی فلسفی و منطقی رسید. اما فیلسوفان و شاعرانی چند در این باره سخن گفته‌اند.برای نمونه سهراب به ما گفت: «شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند». در این تعبیر چند نکته درخور پژوهش وجود دارد. وارث بودن به چه معناست؟ شاعر از چه کسی ارث می‌برد؟ آب و روشنی چیستند و چه نسبتی با تعابیر «صدای پای آب» و آن «شیهه پاک حقیقت» دارد که از دور به گوش می‌رسد ؟ شاعر که با قوه خیال به فهم هستی برمی‌آید، چه نسبتی با خرد دارد؟ آیا خرد همان عقل است؟ اگر آری از کدامین نوع عقل‌؟ شاعر این روشنی را از کجا می‌آورد؟ آیا شاعر به خواسته خواجه شیراز پاسخ می‌دهد که گفت:
«درون‌ها تیره شد باشد که از غیب/ چراغی بر کند خلوت ‌نشینی»
آیا شاعر آن کسی است که در سلوک شعری خود شعله مقدس زیبایی را سینه به سینه تا روزگار خویش می‌آورد؟ اگر اینگونه باشد، به‌راستی که شاعری چه رسالت سنگینی است. رسالتی که سهراب آن را در سوره تماشا، اینگونه تصویر می‌کند:
«باد را گفتیم تا کلاه از سرشان بردارد»

شکارگران زیبایی در بیشه خرد
بی‌گمان سهراب و بیدل هر دو تصویرگران عالم معنا و فلسفی‌اندیش‌ترین شاعران کهن و نو زبان پارسی هستند. هر دو از صورت‌بندی‌های عقل به مرزهای حیرت می‌رسند. حیرتی که بیدل از آن اینگونه یاد می‌کند:
«ز فرق تا قدم افسون حیرتی بیدل/ کسی چه شرح دهد معنی مگوی تو را»
و سهراب نیز به دنبال بیدل در حسرت حیرت از دست رفته بشر معاصر، در شعر «از آب‌ها به بعد» به ما هشدار می‌دهد که برای شناخت کنه هستی، بیهوده نکوشید و در «افسون گل سرخ» شناور باشید. شناوری که به قول هوسرل همانا در پرانتز گذاشتن عقل (اپوخه) باشد. گل سرخ که شاید اولین‌بار روزبهان بقلی شیرازی در کتاب شرح شطحیات چونان اشاره‌ای از آن برای خداوند سخن گفت.
اما بیدل و سهراب برای زمانه ما چه پیامی دارند؟

اشاره‌های رازنمای دو انگشت به افق زمان
شعر برای نگارنده نه یک لذت در زیبایی؛ بلکه همواره جست‌وجوی «راه رهایی» بوده که شاعر در مکاشفه خویش به آن رسیده است. آشنایی من با سپهری و بیدل نیز نه پژوهشگرانه که گردشگرانه بوده است. البته با سپهری به دلیل معاصریت و نوبودن زبانش بیشتر از بیدل آشنایم. همیشه این گفته پیر بلخ در تاملم بر شعر در گوشم طنین‌انداز بوده است: «کلام را که بسیار آرایش کنند، مقصود فراموش شود.» و بر این گمانم گاه هردو در بیان مقصود در هزارتوی سخن گم شده‌اند و ما برای فهم پیام آنان به معبران نیازمندیم. کتاب «اشاره‌های خوشایند» که به همت پژوهشگر جوان و کوشا جناب آقای مهرداد مهرجو فراهم آمده است، بی‌گمان یکی از آثار روشنگر درباره این دو شاعر و پیوندهای فکری و احساس‌های آنهاست. وجود چنین کتاب‌‌هایی برای دوستداران آنچه بیدل و سهراب را به هم پیوند می‌دهد یک فرصت ارزشمند است. این کتاب که مجموعه مقالات است را باید چنان تسبیحی دانست که دانه‌های گوناگون را با نخی به هم پیوند داده است .آن نخ همانا فهم افقی است که بیدل و سپهری در آن حقیقت را به نظاره نشسته‌اند و حاصل تماشاگری‌های خود را برای ما روایت کرده‌اند.بی‌گمان هر‌ایرانی‌علاقه‌مند به حقیقت نمی‌تواند از کنار سپهری و بیدل بی‌اعتنا بگذرد.

امید است صاحب‌نظران و خوانندگان به کتاب حاضر توجه کرده و با بازخوردهای خود، مایه دلگرمی پژوهشگران جوانی چون مهرجو را فراهم آورند زیرا در زمانه‌ای که وصف آن را باید از قطران تبریزی شنید،
یکی نماند که گوید به دیگری که مموی
یکی نماند که گوید به دیگری که منال
بسیاری ضروری است که قلم‌ها از دست‌ها نیفتند تا ما بدانیم شاعران ما چه ارمغانی از خرد و روشنی را برای ما از سفرهای انفسی خویش هدیه می‌آورند.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نوشتن از دنیا، در عین حال نوعی تلاش است برای فهمیدن دنیا... برخی نویسنده‌ها به خود گوش می‌سپارند؛ اما وقتی مردم از رنج سر به طغیان برآورده‌اند، بدبختیِ شخصیِ نویسنده ناشایست و مبتذل می‌نماید... کسانی که شک به دل راه نمی‌دهند برای سلامت جامعه خطرناک‌اند. برای ادبیات هم... هرچند حقیقت، که تنها بر زبان کودکان و شاعران جاری می‌شود، تسلایمان می‌دهد، اما به هیچ وجه مانع تجارت، دزدی و انحطاط نمی‌شود... نوشتن برای ما بی‌کیفر نیست... این اوج سیه‌روزی‌ست که برخی رهبران با تحقیرکردنِ مردم‌شان حکومت کنند ...
کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است ...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...
اباصلت هروی که برخی گمان می‌کنند غلام امام رضا(ع) بوده، فردی دانشمند و صاحب‌نظر بود که 30 سال شاگردی سفیان بن عیینه را در کارنامه دارد... امام مثل اباصلتی را جذب می‌کند... خطبه یک نهج‌البلاغه که خطبه توحیدیه است در دربار مامون توسط امام رضا(ع) ایراد شده؛ شاهدش این است که در متن خطبه اصطلاحاتی به کار رفته که پیش از ترجمه آثار یونانی در زبان عربی وجود نداشت... مامون حدیث و فقه و کلام می‌دانست و به فلسفه علاقه داشت... برخی از برادران امام رضا(ع) نه پیرو امام بودند؛ نه زیدی و نه اسماعیلی ...
شور جوانی در این اثر بیشتر از سایر آثارش وجود دارد و شاید بتوان گفت، آسیب‌شناسی دوران جوانی به معنای کلی کلمه را نیز در آن بشود دید... ابوالمشاغلی حیران از کار جهان، قهرمانی بی‌سروپا و حیف‌نانی لاف‌زن با شهوت بی‌پایانِ سخن‌پردازی... کتابِ زیستن در لحظه و تن‌زدن از آینده‌هایی است که فلاسفه اخلاق و خوشبختی، نسخه‌اش را برای مخاطبان می‌پیچند... مدام از کارگران حرف می‌زنند و استثمارشان از سوی کارفرما، ولی خودشان در طول عمر، کاری جدی نکرده‌اند یا وقتی کارفرما می‌شوند، به کل این اندرزها یادشان می‌رود ...