چرا «روایت و ذهن نویسا» را نوشتم؟ | مهر


نوشتم تا مفهوم روایت (narrative) را از قید ادبیات و زبان خلاص کنم. هر چند در فصل اول کوشیدم نشان بدهم چرا روایت مهم است اما در فصل دوم همین ماموریت را انجام دادم. تعریف روایت را تعریفی مرتبط با کارکردهای مغز کردم که بیرون از حیطه و قلمرو زبان هم گسترده شده است.

درباره روایت و ذهن نویسا | کورش علیانی

در فصل سوم هم سعی کردم مکانیزم‌های آفریننده‌ی روایت در ذهن را تا حدی بررسی کنم. این عملاً به یک نظریه ذهن نوین انجامیده که می‌تواند نسخه‌ای تصحیح شده از نظریه بسیار انقلابی نظریه‌ی فکر روایی باشد. نظریه‌ای که برای ما توضیح می‌دهد ما چه طور با روایت (و نه آن طور که ۲۵ قرن گمان می‌کردیم با منطق) فکر می‌کنیم.

فصل بعدی زمین بازی‌ای بوده که در آن یادآوری کنم که ما دوگانه راست-دروغ نداریم، بلکه سه‌گانه راست-خیال-دروغ داریم و از آن گذشته از کنار خیال، یک شاخه دیگر به نام خیالینگی روییده و سعی کرده‌ام راه‌هایی برای تشخیص هر کدام نشان بدهم. چرا؟ چون روایت‌ها می‌توانند هر کدام از آن سه نوع باشند، یا حتی ترکیبی از آن‌ها و ما در هر یک از دو مقام مخاطب یا آفریننده با دانستن این شیوه‌ها شاید موفق‌تر یا آگاه‌تر با روایت مواجه شویم.

اما روایت‌ها چه کارکردی دارند؟ تا زمانی ما گمان می‌کردیم که روایت یعنی داستان، سرگرمی یا چیزی از این دست. اما پژوهش‌ها و نظریه‌های جدید (مثل همین نظریه‌ی فکر روایی) تصویری یکسره متفاوت به ما می‌دهند. نظریه فکر روایی که آب پاکی را روی دست ما ریخت و گفت روایت شیوه فکر کردن ما را سامان می‌دهد. اما جز آن چه؟ روایت کارهای دیگری نیز می‌کند؟ در دو فصل بعدی سعی کرده‌ام نشان بدهم روایت چه طور باور می‌سازد و چه طور به هویت فردی و گروهی و اجتماعی ما شکل می‌دهد.

در فصل بعدی در مورد اثر روایت بر زندگی انسان‌ها خصوصاً از جنبه‌ی رفتاری و روانی پرداخته‌ام. این نیازمند پرداختن به مفهومی کم‌تر آشنا است به نام «روایت زندگی».

در فصل هشتم نیز به روایت و ارتباط آن با پزشکی پرداخته‌ام. دو جا روایت و پزشکی به هم مرتبط می‌شوند؛ یکی آنجا که پیش روی پزشک می‌نشینید و روایت بیماری یا درد را بازگو می‌کنید و یکی آنجا که کسی پزشکانه رنج یا مرگ را روایت می‌کند. این فصل به ترتیب به هر دوی این موضوع‌ها پرداخته.

فصل نهم فصلی است در مورد ابزارهای روایت یا فنون آن. چیزی است شبیه یک کاتالوگ که ابزارهای یک جعبه‌ابزار را یک به یک معرفی می‌کند بی اینکه منظور خاصی را در نظر داشته باشد.

بخش آخر کتاب پنج یادداشت است. این پنج یادداشت کاملاً مستقل از هم و در پنج موضوع مختلف تنظیم شده‌اند. یادداشت اول به ساختار اطلاعاتی روایت‌ها و خصوصاً نقش اطلاعات ضمنی در ساختار اطلاعاتی رایت پرداخته است. اینکه چه طور است که ما مثلاً در داستان یکسره خیالی سمک عیار اطلاعاتی تاریخی می‌یابیم.

یادداشت دوم درباره تاثیر و تاثر سه عنصر اصلی روایت (یعنی راوی، مخاطب و خود روایت) بر یکدیگر است. اینکه راوی اثری روانی و از طریق روایت بر مخاطب می‌گذارد اما روایت اثری اجتماعی و از طریق رسانه‌های جمعی بر راوی می‌گذارد و این دو از دست هم رهایی ندارند.

یادداشت سوم درباره روایت شاهد عینی است، روایتی که تقریباً همیشه برای ما بسیار معتبرتر از هر روایت دیگری است. اما آیا واقعاً چنین است؟ یادداشت چهارم می‌کوشد بگوید چرا هر چه بیان روایی در یک روایت کمتر به ادبیات آغشته شود، روایی‌تر می‌ماند.

و نهایتاً در یادداشت پنجم سعی کرده‌ام از کنار این پرسش که جهان روایت‌ها را می‌سازد یا روایت‌ها جهان را می‌سازند بی اینکه آسیبی ببینم رد شوم. شاید این رد شدن برای شمای خواننده نیز نکته‌هایی داشته باشد.

................ هر روز با کتاب ...............

عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...