سمیرا سهرابی | سازندگی


رمان «موصل بدون پریچهر» ششمین اثر حسین قسامی است. قسامی از نیمه اول دهه نود آثارش را منتشر کرده است، که برای کتاب دومش جایزه اولین دوره کتاب سال جوانان را دریافت کرد. «بریدگی»، «خاکسپاری ماهی قرمزها»، «رقص گراز»، «یک نمکدان پر از خاک گور» و «ته‌ران» آثار او هستند. قسامی متولد 1368در آباده استان فارس است. آنچه می‌خوانید گفت‌وگو با او به‌مناسبت انتشار رمان «موصل، بدون پریچهر» است.

موصل بدون پریچهر حسین قسامی

«موصل بدون پریچهر» ششمین اثر شما است که نشر چشمه منتشر کرده، آن‌هم پس از تجربه کار با ناشران جوان‌تری مثل بامداد نو، کوله‌پشتی و بان. به‌نظر می‌آید در کارهای پیشین، «بریدگی» بهتر دیده و خوانده شد. همه این آثار در فاصله زمانی سال‌های 94 تا 1401 منتشر شده‌اند. تقریبا هرسال یک کتاب. خودتان این سیر را چطور می‌بینید؟
واقعیت این است که اغلب اوقات انتشار کتاب اول -حتی دوم- آن‌هم اگر بخت یار نباشید و ناشر درجه اول پیدا نکنید، راه به جایی نمی‌برد. من سالها قبل از انتشار، کتابهایم نوشته شده بود. اما پیداکردن ناشر راحت نبود. نشرهای بزرگ همان اول می‌گفتند «پذیرش اثر نداریم» -حتی یکیشان گفت ما فقط با نویسنده‌های شناخته‌شده کار می‌کنیم. نشرهای کوچک‌تر هم هر کدام ادا و اصولی داشتند. اما به‌هرروی کار پیش رفت. حتی کتاب دومم چند سال بعد انتشار جایزه اولین دوره کتاب سال جوانان را گرفت. حالا هم این مسیر به نظرم یک‌جور تجربه می‌آید. دوسه کتاب ناکام، دوسه‌تا هم تا حدی کامروا. ولی من کار خودم را می‌کنم. می‌نویسم و اگر احساس کنم ارزشش را دارد می‌دهم برای چاپ.

به‌عنوان نویسنده‌ای که در زمینه فلسفه تحصیل کرده و مطالعاتی جدی در این زمینه داشته، چه تفاوتی در زاویه دیدتان به موضوعات داستانی که سراغشان می‌روید وجود دارد؟
فلسفه بالذاته همه‌جا هست. بگذارید قضیه را اینطور مطرح کنم، مساله وقتی شکل بگیرد آدم می‌رود پی فهمیدنش. حالا یک نفر شاید با نقاشی‌کشیدن به‌دنبال فهم برآید، یک نفر با ساختن یک قطعه موسیقی، یک نفر هم با نوشتن رمان. همه اینها یک‌جورهایی به فلسفه مربوطند؛ زیرا که این فکر فلسفی است که جهان را به مثابه مساله می‌یابد. پس به‌نظرم اینکه کسی تحصیلات فلسفه داشته باشد چندان تعیین کننده نیست. مهم این است که او دغدغه کشف جهان داشته باشد.

در «موصل، بدون پریچهر» بخشی از بارِ معناییِ داستان بر شالوده فلسفه «دیگریِ» لویناس ساخته می‌شود؛ درک دیگری، عشق به دیگری، غفلت از دیگری و... مساله‌ای که از همان اولین سطرهای رمان، شخصیت اصلی درگیر معناکردن آن است و در موقعیت‌های مختلف فرصت پرداختن دوباره به آن فراهم می‌شود. آرمان نجات در پی آرمانش و به‌واسطه جبر جغرافیایی از درک این نظام اخلاقی فلسفی عاجز می‌ماند. به‌نظرتان مساله عقل و خرد انسانی است یا محیط پیرامون او؟
شاید هردو. ما از یک طرف با انسانِ روی زمین – و نه انسان در مفهوم کلی- مواجهیم، از طرف دیگر با جغرافیایی که همیشه آبستن حوادث بوده است. این انسان مختصاتی دارد و این جغرافیا هم مختصاتی. شاید این کنش و واکنش متقابل انسان با جغرافیا –یا بگویید فرهنگ- است که مساله آفرین می‌شود.

نیمه دوم رمان که وارد فضای شهری جنگ‌زده می‌شود و تمام اتفاقاتی که بعد از آن می‌افتد با نگاهی موشکافانه و دقیق در توصیف فضا و تجربیات همراه است، دقیقا همان بخش‌هایی که تکان‌دهنده‌تر و بی‌رحمانه‌تر روایت‌ شده‌اند، این درک و انتقال در چه روندی شکل گرفت؟
راستش را بخواهید، بی که الزاما آدم شروری باشم، همیشه تمایل به شر داشته‌ام. اصلا ادبیات را از منظرِ شر می‌فهمم. برای همین خیال می‌کنم حقیقت انسان اساسا در «شر» متبلور می‌شود. یعنی اگر ما بیاییم وجوه مختلف شر را بازنمایی کنیم درواقع انسان را، بلکه نسبت انسان با هستی را، کاویده‌ایم.

آیا در طول زمان نوشتن جایی هست که شک به سراغتان بیاید؟
همیشه. جمله به جمله، حتی کلمه‌به‌کلمه‌ای که می‌نویسم با شک همراه است. اصلا شک است که مساله‌ای می‌آفریند و بعد آن را پیش می‌برد. پس بیراه نیست اگر بگویم این شک است که نویسنده را وادار به نوشتن می‌کند.

ایده «موصل، بدون پریچهر» از کجا آمد؟
مساله «دیگری» همیشه برای من یک چیز غامض بوده و هست. اینکه می‌بینی کسانی به‌جز تو اما شبیه تو هستند چیز جالبی است. هم جالب هم ترسناک. چون به همان نسبت که آنها برای تو «غیر» محسوب می‌شوند تو هم برایشان «غیر» هستی. و اساسا درکِ همین غیریت است که دیالکتیک من و جز من را شکل می‌دهد. خب، با این حساب ما همیشه درگیر دیگری هستیم. چه دیگری در مقام معشوق، چه دیگری در مقام دشمن. پس می‌شود گفت همه یا دست کم بیشتر آدمها به مساله دیگری فکر کرده‌اند. حالا بیایید این را بگذارید کنار فاجعه‌ای مثل ظهور بنیادگرایی ایدئولوژیک که هویتش بر مدار نفیِ غیریت می‌گردد. اینجاست که دیگری –همان که به زعم لویناس دست نیافتنی است- به جرم دیگری‌بودنش اسیر و سلاخی می‌شود. ایده رمان دقیقا از همین کنار هم قرارگرفتنِ «دیگری» و بنیادگرایی مذهبی آمد.

در نویسنده‌شدن‌تان، خود را وامدار چه آثار یا نویسنده‌هایی می‌دانید؟
هر نویسنده‌ای که خوانده‌ام مستقیم یا غیرمستقیم بر من اثرگذار بوده است. مهم نیست حالا در ذهنم مانده است یا نه. به‌هرحال اثرش را گذاشته. پس خودم را وامدار همه نویسنده‌هایی می‌دانم که آثارشان را خوانده‌ام.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...