بهره‌کشی از حیوانات در جامعه نابرابر انسانی | شرق


رابطه ما انسان‌ها به‌عنوان گونه‌ای حیوان با حیوانات دیگر بسیار عجیب و غریب است. آنها مهم‌ترین بخش از وعده‌های غذایی ما هستند و اگر وضعمان خوب باشد، مهم‌ترین بخش از پوشش و لباسمان. همین‌طور نقشی تعیین‌کننده در آزمایشگاه‌های پزشکی، مقاصد آرایشی، بهداشتی و نظامی دارند. در کنار هزاران هزار میلیارد دلاری که صنایع کشتار جمعی حیوانات از آنها به جیب می‌زنند و از کارگران این صنعت نیز به‌طرز وحشیانه‌ای بهره‌کشی می‌کنند، دستگاه‌های ایدئولوژیک رمز بقا، حیات و سلامتی انسان‌ها را به سلب حیات حیوانات گره می‌زنند؛ اما رفتار عجیب ما به اینجا ختم نمی‌شود. ناگهان رفتاری دوگانه از ما سر می‌زند: قادریم هم‌زمان دسته‌ای از حیوانات را ناز و نوازش ‌کنیم و دسته‌ای دیگر را بکشیم و بخوریم. اوج ماجرا را می‌توان در برخورد دوگانه ما در رفتارمان با حیوانات خانگی و سایر گونه‌های حیوانی دید، خاصه حیواناتی که به مصرف ما می‌رسند. ماجرا از چه قرار است؟

باب تورس [Bob Torres] اقتصاد سیاسی حقوق حیوانات» [Making a killing : the political economy of animal rights]

باب تورس [Bob Torres] در کتاب «اقتصاد سیاسی حقوق حیوانات» [Making a killing : the political economy of animal rights]، که اخیراً به همت نشر مرکز و با ترجمه گلناز ملک منتشر شده، می‌کوشد به این سؤال پاسخ دهد و علیه بهره‌کشی از حیوانات بجنگد؛ اما نه از زاویه دید حامیان و کمپین‌های حمایت از حقوق حیوانات، بلکه از منظر اقتصاد سیاسی. او حتی نقدی جدی هم به پدر جنبش رهایی حیوانات، پیتر سینگر، وارد می‌کند که چطور نتوانست نشان دهد ستم عنصری ساختاری است و ریشه در مناسبات اقتصادی و ایدئولوژیک دارد.

تورس در مخالفت با آنارشیسم فردگرایانه سبک زندگی و نیز آنارشیسم پاپ-پانک، خود را یک «سوسیال‌آنارشیست» معرفی می‌کند، جریانی که ظاهراً از مد افتاده، ولی براساس یک میل کلی حرکت می‌کند: میل به ترویج آزادی و ایستادن در برابر سلسله‌مراتب، سلطه و ستم. او ضمن نقدهای بسیاری که به جنبش حمایت از حقوق حیوانات وارد کرده، می‌کوشد دام‌پروری و صنایع مربوطی را که از بهره‌کشی حیوانات سود می‌برند، درون چارچوب بزرگ‌تر و پویای بهره‌کشی در نظام سرمایه‌داری قرار دهد. او در سراسر صفحات کتاب چند کار مهم می‌کند:

1) به بررسی نقادانه سرمایه‌داری و نسبت آن با بهره‌کشی از حیوانات می‌پردازد؛
2) مشارکت انسان‌ها را در یکی از فراگیرترین و ریشه‌دارترین اشکال سلطه در فرهنگ معاصر به چالش می‌کشد؛
3) نشان می‌دهد چگونه کشتار سازمان‌یافته حیوانات و بهره‌کشی از آنها به برکت «قانون» و «سلطه» انجام می‌شود و بهره‌کشی از حیوانات را تبدیل به پدیده‌ای کرده که بخشی از نظام‌های اقتصادی و ایدئولوژیک ماست؛
4) پیشنهاد می‌دهد به جای اینکه خشونت را در سطح میان‌فردی ببینیم و بدین‌ترتیب وجدان معذبمان را آرام کنیم، خشونت را به‌صورت ساختاری ببینیم که در شکل‌گیری و حفظ سلسله‌مراتب اجتماعی و اقتصادی رخ می‌دهد؛
5) به کاوش درباره نظامی تولیدی می‌پردازد که بر بسیاری از محصولات غذایی روزانه ما حاکم است؛
6) با کمک آرای هم‌فکرانش می‌کوشد بفهمد چطور سلطه ما بر حیوانات و گونه‌پرستی انسان‌ها در دو سطح ایدئولوژیک و مادی رخ می‌دهد؛
7) چگونه سرمایه‌داری استثمار حیوانات را در جامعه معاصر درونی کرده و آن را گسترش داده و حفظ می‌کند؛
8) نشان می‌دهد چطور دست‌کاری‌های ایدئولوژیک قانعمان می‌کنند که این نظم ظالمانه طبیعی، مطلوب و به سود همگان است.

تورس چند ادعای جنجالی هم مطرح می‌کند: از جمله اینکه حیوانات را باید بخشی از طبقه کارگر در نظر گرفت و نماینده نیروی کار بدون دستمزد دانست، چون نقش مستقیم و بسیار تعیین‌کننده‌ای در توسعه سرمایه‌داری صنعتی دارند. همچنین مدعی است نظم اقتصادی و اجتماعی‌ای که در آن به سر می‌بریم به همان شکل ساختاریافته‌ای که مردم را استثمار می‌کند، حیوانات را نیز استثمار می‌کند. یا ادعا می‌کند حیوانات را باید درون تحلیل‌های درباره تدابیر سرمایه‌داری در نظر گرفت و منطقی از آن بیرون کشید که آنها را در تحلیل تولید کالایی، بهره‌کشی و نزاع طبقاتی لحاظ کند. او در کتاب حاضر ضمن تکیه بر سنت آنارشیسم کم و زیاد از آرای متفکرانی چون کارل مارکس، آنتونیو گرامشی، یوزف پرودن، موری بوکچین، پیتر کراپوتکین، امانوئل والرشتاین، دیوید نایبرت، اما گلدمن و دیگران و حتی داستان‌های علمی‌-تخیلی اورسلا لو گویین نیز استفاده می‌کند.

ایدئولوژی عادی‌سازی بهره‌کشی و کشتار
مارکس در ایدئولوژی آلمانی می‌گوید: «این آگاهی انسان‌ها نیست که هستی آنان را تعیین می‌کند، بلکه هستی اجتماعی‌شان است که آگاهی‌شان را تعیین می‌کند». تورس کار را با این عبارت مارکس شروع می‌کند و در فصل اول از «جدی‌گرفتن‌ برابری» می‌گوید. این جمله یعنی «شیوه‌ای که ما زندگی‌مان را در این دنیا پیش می‌بریم، ما را از لحاظ مادی به دیگران متصل می‌کند، فرآیندی که قدمتی به‌اندازه تاریخ بشر دارد». (ص12) در نظر تورس، مارکس با طرح این مباحث نظری می‌خواست اشکال مادی زندگی ما را به اشکال ایدئولوژیک‌مان پیوند زند. تورس ایدئولوژی را مجموعه‌ای از دستورالعمل‌های فرهنگی و اجتماعی تعریف می‌کند که ما برای فهم جهان از آنها استفاده می‌کنیم و بر این باور است که جایگاه ما را در جهان برایمان توضیح می‌دهد و نه‌تنها خنثی و بی‌طرف نیست، بلکه آغشته به مناسبات قدرت حاکم است و بنابراین کارکردی پنهان ولی مخرب دارد. او به زبانی ساده استدلال می‌کند که چون ما درون یک جامعه سرمایه‌داری زندگی می‌کنیم و اقتصاد سرمایه‌داری بر آن حاکم است، بنابراین ذهن ما پر است از ایدئولوژی‌‌ای که سلطه ذاتی سرمایه‌داری را حفظ می‌کند. به کمک گرامشی این امر را «تکنولوژی ذهنی سلطه» می‌نامد و تأکید دارد چه خوشمان بیاید و چه نه، همگی آن را زندگی می‌کنیم. «ستم درون این چارچوب ایدئولوژیک عمل می‌کند: ترکیبی از نیروهای ذهنی و جسمانی که تلاش می‌کنند از طریق نهادهای اجتماعی وضعیت موجود را حفظ کنند».

این مساله را همان اندازه به درک فقر مربوط می‌داند که به درک تبعیض جنسیتی، نژادپرستی و حتی گونه‌پرستی. تورس در گام سوم برای تبیین مدل نظری‌اش به دیوید نایبرت ارجاع می‌دهد که برای فهم این رابطه نظریه‌ سه‌گانه‌ای را بسط داد تا توضیح دهد: «چگونه ستم به‌واسطه مکانیسم‌های اجتماعی و اقتصادی‌ای رخ می‌دهد که به شکل متقابل یکدیگر را تقویت می‌کنند». سویه اول حفظ ظلم و ستم و همچنین مفهوم بهره‌کشی اقتصادی یا همان رقابت است که نیروی محرکش چیزی نیست جز تفاوت. این امر مستلزم آن است که گروه مسلط عملاً قدرت و توان اخراج یا بهره‌کشی اقتصادی از دیگری را داشته باشد. سویه دوم، باید قدرت نابرابری در کار باشد همراه با کنترل بسیار زیادی که در دولت (سرمایه‌داری) متمرکز شود، چون قدرت و خشونتی که دولت تامین و تضمین می‌کند به گروه‌های مسلط این اجازه را می‌دهد که بهره‌کشی‌ای بسط‌یافته در سویه اول عملی و اشکال موجود بهره‌کشی تقویت شود. سویه سوم نیز دستکاری ایدئولوژیکی است که مبتنی بر نظم تثبیت‌یافته در دو بخش اول نظریه نایبرت است و به خلق نگرش‌ها، باورها و تعصباتی کمک می‌کند که نیروی محرک بهره‌کشی و استثمارند و در عین حال تقویتش می‌کند. تورس با کمک این منظومه سه‌تایی بهره‌کشی را پدیده‌ای می‌داند که بخشی از نظام‌های اقتصادی و ایدئولوژیک ماست.

او با ساختاری که ترسیم می‌کند به این نتیجه می‌رسد «گونه‌پرستی» ما انسان‌ها نیز به‌ شیوه‌ مشابه نژادپرستی و استثمار انسان‌ها عمل می‌کند، هرچند بسیاری از مردم، از خواص تا عوام، نمی‌توانند به‌راحتی با این مساله کنار بیایند. وجه ممیزه کار تورس با متفکرانی چون سینگر در پرداختن به مساله «گونه‌پرستی» در این است که او گونه‌پرستی را تنها تبعیضی ساده علیه حیوانات به خاطر حیوان‌بودن نمی‌داند، بلکه تاکید دارد با «دم و دستگاه ذهنی، اجتماعی و اقتصادی ما درهم‌آمیخته است و با اثر متقابل این اجزا بازتولید می‌شود». او با ارجاع به تحلیل نایبرت نشان می‌دهد در بحث سینگر گونه‌پرستی به مساله فردی و یک غرض‌ورزی فردی صرف تقلیل داده می‌شود و با سینگر «نمی‌توانیم این نکته را درک کنیم که منطق‌های مشخص اجتماعی، اقتصادی و قانونی طوری چیده شده‌اند که بهره‌کشی از حیوانات را در نظم اجتماعی نهادینه کنند». (ص99)

تورس برخلاف سینگر، گونه‌پرستی را «وجهی ساختاری از نظم اقتصادی و سیاسی ما» می‌داند. بدین‌صورت که: 1) اگر حفظ ستم بر پایه بهره‌کشی اقتصادی یا رقابت باشد، مثل روز روشن است که ما برای منافع و سلایق خود از حیوانات بهره‌کشی می‌کنیم (از گوشت و پوست و محصولات فرعی آنها در کشتارگاه‌ها تا جان و روان‌شان در آزمایشگاه‌ها)؛ 2) اگر گروه مسلط قدرت نابرابر و توان بهره‌کشی از دیگری را به زور دولت (سرمایه‌داری) دارد، پس بهره‌کشی ما از حیوانات (وقتی آنها را به زنجیر می‌کشیم، محبوس‌شان می‌کنیم، به قفس می‌اندازیم، می‌کشیم، می‌خوریم و...) به برکت «زور قانون» انجام می‌شود و آنها را مایملک خود می‌دانیم؛ 3) دستکاری‌های ایدئولوژیک قانع‌مان می‌کند این نظم ظالمانه کاملاً طبیعی و به نفع همه مردمان سیاره زمین به نظر برسد، چنان‌که مصرف حیوانات برای اکثر ما مثل تنفس اکسیژن امری کاملاً طبیعی است.

فقط کافی است به یکی از فروشگاه‌ها بروید تا متوجه شوید چطور ستم علیه حیوانات طبیعی به نظر می‌رسد: قفسه‌هایی پر از محصولاتی که از بدن حیوانات و مواد دفع‌شده از بدن‌شان ساخته شده، کیف و کفش و کتی که از پوست آنان درست شده و غیره. تورس تاکید دارد اگر همیشه در گوش ما خوانده‌اند «تا بوده همین بوده» و چاره‌ای نیست و باید بخشی از مردم و همه حیوانات را استثمار کرد تا چرخ زندگی، بخوانید سرمایه‌داری، بچرخد، در این توصیه شکی رادیکال کنید. او علیه هر دو شکل بهره‌کشی به‌عنوان بخشی از توسعه نظم اقتصادی مدرن اقامه دعوی می‌کند. تاکید دارد هر دو تاریخ ستیزه‌جویانه‌، طولانی و ریشه در پویایی اقتصاد سرمایه‌داری دارند و درک این نظم اقتصادی و ریشه‌های درون آن برای درک همه نیروهای سرکوبگر ضروری است. چون «دولت سرمایه‌داری منطق‌های انباشت را حفظ و تضمین می‌کند و همه این‌ها را فقط و فقط برای یک هدف روشن و صریح انجام می‌دهد: حفظ منافع ثروت». (ص100) تورس به‌دقت نشان می‌دهد «حیوانات تنها برای یک هدف به کار می‌روند و آن چیزی نیست جز تولید سرمایه بیشتر: حیوانات از اساس بدل به ماشین‌های زنده‌ای می‌شوند که نه برای خود بلکه برای سرمایه زندگی می‌کنند». (ص19)

کالاهای جاندار و بت‌وارگی کالایی
اکثریت ما مستقیم و غیرمستقیم از این شکل خاص ظلم و ستم مثل هر امتیاز اجتماعی دیگر سود می‌بریم. با این‌حال، به قول تورس، «اگر پرده از پویایی شکل کالا برداریم، می‌توانیم ببینیم این محصولات به تاریخی طولانی از مناسبات اجتماعی آلوده‌اند که در آن حیوانات برای امیال، سلیقه و لذت ما - و نه چیزی بیشتر - تحت سلطه قرار گرفته‌اند». (ص38) او چنین منطقی را تنها در خدمت نظام سلطه خشن و بهره‌کشانه‌ای می‌داند که درست مثل هر نظام سلطه بهره‌کشانه و سلسه‌مراتبی دیگری تاکنون کار کرده و می‌کند. چون ماهیت سرمایه‌داری و نظام تولید کالا بخش عمده‌ای از این مناسبات را از دید ما پنهان کرده است. کالا نقشی اساسی در زندگی اقتصادی و اجتماعی جوامع سرمایه‌داری دارد، چنانکه سرمایه‌داری بدون شکل کالایی غیرممکن است و جنبه‌های ایدئولوژیک کالا هم قسمی بیگانگی اجباری میان تولیدکننده و مصرف‌کننده‌های کالا ایجاد می‌کند. محصولات حیوانی نیز مثل هر محصول دیگر برآمده از نظام سرمایه‌داری از دل مجموعه‌ای از مناسبات اجتماعی بیرون می‌آید که مبتنی است بر سلطه، قدرت نابرابر و استثمار. در نظر تورس «در سرمایه‌داری معاصر حیوانات در این چرخه تولید کالا گیر افتاده‌اند». (ص81)

چون در روند کالایی‌شدن، بدن‌ها برای تولید بالاترین سود با کمترین هزینه و زمان پرورانده می‌شوند و مهر کالایی‌شدن بر آنها حک می‌شود و در این فرایند حیوانات اهلی دچار تغییرات اساسی می‌شوند. اکنون دیگر روشن است که بهره‌کشی از حیوانات را ایدئولوژی مسلط توجیه می‌کند، مناسبات سودمحورانه به آن ساختار می‌دهند، رفتار ما آن را تقویت می‌کند و تا مغز استخوان جامعه و فرهنگ ما ریشه می‌دواند. تورس نشان می‌دهد این بهره‌کشی از طریق ماهیت کالامحور سرمایه تشدید می‌شود. درست است کالاها چیزهایی‌اند که نیازهای انسانی ما را ارضا می‌کنند ولی چنان‌که مارکس به خوبی نشان داده بود در‌عین‌حال بیان اجتماعی شکل تاریخی از نیروی کار هستند که ریشه در پویایی استثمار و بهره‌کشی دارد. تورس از این باور مارکس نیز غافل نمی‌شود که «تفوق ارزش مبادله بر ارزش مصرفی باعث تغییر مناسبات اجتماعی می‌شود». چون «این تصور که ماتریالیسم تاریخی نام دارد، به ما کمک می‌کند توضیح دهیم چطور فعالیت‌های اقتصادی و ساختارهای اجتماعی و ایدئولوژیک پیوند تنگاتنگی با یکدیگر دارند». (ص45)

در نظر تورس اگر نظریه مارکس به پراکسیس سیاسی و تحلیلی گره بخورد، آن‌گاه می‌فهمیم چطور مقولات و قواعد بازی‌ای که مارکس مطرح می‌کند، بخشی از یک نظام بزرگ‌تر تحمیل‌شده به‌ وسیله مبارزه و بخشی از نظام تولید سرمایه‌داری‌اند. تورس از آرای مارکس در مجلد اول کتاب «سرمایه» استفاده می‌کند و با همین نظام نظری به موقعیت متفاوتی از حیوانات می‌پردازد که درون نظام سرمایه‌داری اشغال کرده‌اند. چون حیوانات نه دقیقا شبیه برده‌ها هستند و نه شبیه نیروی کار مزدبگیر انسانی‌، بلکه کالاهای جانداری‌اند که شدیدا از آنها بهره‌کشی می‌شود. تورس از اینجا ادعای جنجالی‌اش را بسط می‌دهد: «با در‌نظرگرفتن نقش حیوانات در این مکانیسم تولیدی گسترده، اندیشیدن درباره حیوانات - به‌عنوان دارایی جاندار دیگران - در چارچوب تحلیلی از طبقه کارگر ناگزیر است». (ص53) چون حیوانات به‌عنوان نیروی کار بی‌دستمزد نه‌فقط خودشان تبدیل به کالا می‌شوند، بلکه انرژی، غذا و پوشاکی را فراهم می‌کنند که به توسعه سرمایه صنعتی کمک می‌کند. به عبارات دیگر، نه‌تنها حیوانات خودشان کالا و مایملک‌اند، بلکه کالا هم تولید می‌کنند و در اصل به صورت ماده اولیه خام، یا به‌عنوان نیروی کار تولید، در تجارت به خدمت گرفته می‌شوند. تورس کالایی‌سازی از حیوانات را مشروط به این می‌داند که آنها را دارایی خودمان حساب کنیم. او تأکید دارد چون «مفهوم مالکیت به اندازه کالا برای سرمایه‌داری تولیدی اهمیت دارد» پس باید دریافت چیست و چگونه در مناسبات سرمایه عمل می‌کند تا از این طریق بتوان به ریشه‌های سلطه ما بر حیوانات رسید که به ما اجازه می‌دهد آنها را تبدیل به دارایی‌های خود کنیم. (ص85)

حیوانات اموال منقول‌اند؟
تورس رابطه مالکیت و حیوانات را به‌عنوان دارایی برای استخراج سود از حیوانات ضروری می‌داند، چه مستقیما از طریق پرورش و فروش خود حیوانات و چه با استفاده از نیروی کارشان برای تولید کالاهای دیگر. او برای تبیین بحث خود از آرای آنارشیست فرانسوی، پرودن، وام می‌گیرد که گفته بود «مالکیت دزدی است». ذکر این مهم ضروری است که پرودن و بعدها کراپوتکین نه نگران دارایی‌های ناچیز من و شما، که مخالف استثمار کارگران و ادامه سلطه مالکان بر وسایل تولید بودند. بخشی از آنچه انسان‌های شاغل در این نظام تولید می‌کنند به وسیله صاحبان وسایل تولید غصب می‌شود و بدین ‌معناست که پرودن مالکیت را دزدی می‌داند. در واقع «مالکیت خصوصی که ابزاری است برای خلق سرمایه، در دل خود استثمار کارگرانی را پنهان کرده که ارزش از آنها دزدیده شده است». پرودن و کراپوتکین مالکیت خصوصی را به چشم ابزار بسط چنین سلطه‌ای می‌دیدند و آن را برابر با دزدی سرمایه‌دار از کارگر می‌دانستند. چون کارگران مشخصا مقداری ارزش تولید می‌کنند که چیزی از آن دریافت نمی‌کنند. این ارزش به صاحب وسایل تولید می‌رسد، ولی او خود این ارزش را خلق نکرده، بلکه تنها توانسته با استفاده از نیروی کار آن را به دست آورد. به جای اینکه این ارزش به مایملک جمعی کارگران تبدیل شود، دارایی شخصی سرمایه‌گذار می‌شود، آن هم از طریق فرایندی که شباهت زیادی به سلب مالکیت یا به زبان ساده‌تر دزدی دارد. تورس پس از توضیحاتی مبسوط درباره دزدی‌بودن مالکیت و تفکر کراپوتکین درباره بازیابی اجتماع اشتراکی، همه این مسائل را به مسئله حیوانات گره می‌زند و نشان می‌دهد چطور جایگاه حیوانات ضرورتا منجر به استثمارشان می‌شود.

البته تورس بین موقعیت حیوانات و موقعیت کارگران غیر‌بَرده فرق می‌گذارد، چون حیوانات مستقیما دارایی مالکان‌شان تلقی می‌شوند، هیچ دستمزدی ندارند و بدل به ماشین‌های زنده و دارای احساساتی می‌شوند که برای تولید کالا، یعنی تولید سود، استفاده می‌شوند. او حیوانات را بخشی از نظام تولیدی‌ای می‌داند که در آن مالکیت خصوصی اهرمی برای تولید است. تردیدی نیست که کل این سیستم نمی‌تواند بدون مالکیت خصوصی وجود داشته باشد. تورس با ارجاع به تولیدات کشاورزی معاصر نشان می‌دهد که مالکیت خصوصی به شیوه‌ای کاملا یکسان برای استثمار نیروی کار انسان و حیوانات به کار می‌رود. اما وضعیت حیوانات را کمی متفاوت می‌بیند، چون «تمامی آنچه تولید می‌کنند معطوف به ارضای نیازهای صاحبان‌شان است و هدف چیزی نیست جز حداکثر سود». (ص91) برای مثال، به جوجه‌های کبابی اشاره می‌کند که وقتی سلاخی می‌شوند حدودا چهارماهه‌اند و برای این پرورش داده می‌شوند که به سرعت رشد کنند و سریعا وزن اضافه کنند تا زودتر سلاخی شوند و گردش سرمایه سریع‌تر شود. چرا‌که «تولید کالاهای حیوانی درست مثل تولید هر کالای دیگری، به سرمایه‌گذاری کم در تولید و فروش آن به بالاترین قیمت ممکن بستگی دارد». منتها همان‌طور که سرمایه‌گذاری در نیروی کار انسانی با مجبورکردن کارگران به فروش نیروی کارشان باعث استمرار فلاکت انسان می‌شود، تولید محصولات حیوانی نیز به فلاکت حیوانات استمرار می‌بخشد. تورس اضافه می‌کند که مناسبات مالکیت خصوصی، وقتی در مورد حیوانات اجرا می‌شود، علاوه بر کالایی‌شدن، به یکی از اشکال سلطه خشونت‌بار و شکنجه‌های بی‌دلیل بدل می‌شود که همه به‌خاطر سود و میل ما به محصولات حیوانی است.

خشونت ساختاری علیه حیوانات در جامعه نابرابر انسانی
حیوانات مثل سایر گروه‌های تحت ستم در این نیروی پویای خشن گرفتار شده‌اند. تورس بهره‌کشی از گروه‌های مشخصی از انسان‌ها و حیوانات را با تاروپود اجتماع و اقتصاد ما در‌هم‌پیچیده می‌داند. چون «آنطور که رسم جهان ماست، حیوانات همیشه در اختیار و دستخوش خواسته‌های انسان، من‌جمله بی‌ارزش‌ترین خواسته‌ها، خواهند بود». (ص 96) فصل تمییز بحث تورس با دیگر متفکرانی که با تحلیلی عاطفی، احساسی و گاه سانتیمانتال از خشونت علیه حیوانات می‌نویسند جالب توجه است. او خشونت علیه حیوانات را در این قاب می‌بیند: آنها قربانیان خواسته‌های حریصانه انسان و گرفتار چرخه کالایی‌شدن و بهره‌کشی و دستخوش اختیارات ما هستند و خشونت علیه آنها را باید ساختاری دید، مثل خشونتی که علیه میلیاردها آدم در جامعه نابرابر جهانی اعمال می‌شود. او برخلاف اکثر کسانی که خشونت را موضوعی میان‌فردی تلقی می‌‌کنند این مفهوم را فراتر می‌برد و نشان می‌دهد چگونه جامعه ما مبتنی بر اشکال ویژه‌ای از برتری شکل گرفته که عده کمی از آن سود می‌برند و بسیاری از آن آسیب می‌بینند. البته در جامعه‌ای که به‌طور فراگیر مسائل اجتماعی را به چشم مسائل فردی می‌بیند این طرز تلقی تورس پذیرفتنی نیست.

مواجهه تورس با این موضوع خطی دقیق بین مواجهه او و دیگر حامیان حقوق حیوانات می‌کشد: او مثال می‌زند، تردیدی نیست اگر کسی با مشت به صورت کس دیگری بکوبد یا حتی فراتر، ارتش آمریکا بمبی روی خانه یک عراقی بیندازد، آنها هدف خشونت قرار گرفته‌اند. اما می‌پرسد، اگر از روند هرروزه جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنید آسیب ببینید چطور؟ اگر یکی از 900 میلیون نفر روی این سیاره باشید که مطلقاً گرسنه‌اند، چطور؟ اگر شما به خاطر اینکه نمی‌توانید غذایی بخرید گرسنگی بکشید، چطور؟ او می‌گوید معمولاً در تمام این موارد همه به حکم غریزه قربانی را مقصر می‌دانند و مساله را فردی می‌کنند: فقیر فقیر است، چون تنبل است و سپس پیشنهاد می‌دهند فقرا باید بیشتر کار کنند یا مثلاً مردم کشورهای در حال توسعه باید «دندان فاسد» را بکشند و خودشان کشورهایشان را اداره کنند و در این صورت پیشرفت می‌کنند. تقریباً کسی قائل نیست خشونتی علیه این دست از مردم اعمال می‌شود.

تورس تاکید می‌کند، به جای اینکه خشونت را در سطحی میان‌فردی ببینیم، خشونتی را درک کنیم که ساختاری است و در شکل‌گیری و حفظ سلسله‌مراتب اجتماعی و اقتصادی رخ می‌دهد: «خشونت ساختاری نشان می‌دهد که نظم اقتصادی می‌تواند حقیقتاً از ابتدا علیه گروه‌هایی مشخص باشد؛ همچنین نشان می‌دهد این باور روزمره ما که جهان وضعیتی است که همه در آن فرصت برابر دارند، از بیخ‌و‌بن اشتباه است». در نظر تورس، اقتصاد همان‌قدر که به نفع کشورهای توسعه‌یافته شکل گرفته (همه‌چیز به نفع تولید سود و حفظ قدرت سیاسی) بنا را بر حفظ و گسترش بهره‌کشی از حیوانات گذاشته است. اما کدام واقعیت و مکانیسم ایدئولوژیکی ما را متقاعد می‌کند تا این حد هم‌پیمان خشونت ساختاری باشیم و درنتیجه نابرابری ساختاری و خشن علیه حیوانات را همیشگی و ابدی کنیم؟ تورس جواب می‌دهد چون حیوانات را موجوداتی «کم‌ارزش‌تر»، «احمق‌تر» و «مصرف‌کردنی» می‌دانیم. بماند همین نگاه در نهایت به روابط بین انسان‌ها نیز سرایت می‌کند، عده‌ای باارزش‌تر، باهوش‌تر و مفیدتر از عده‌ای دیگری تلقی می‌شوند و سهم بیشتری می‌برند. لب کلام، «حیوانات در نظم اجتماعی [حاکم بر سیاره زمین] بر شالوده‌ای نابرابر ایستاده‌اند و در معرض خشونتی ساختاری قرار می‌گیرند».

سلطه انسان بر طبیعت
تاریخ گواهی می‌دهد که «سلطه انسان بر طبیعت با سلطه انسان بر انسان پیوند تنگاتنگی دارد». (ص110) دام‌پروری صنعتی، کشتار بی‌رویه و بهره‌کشی از حیوانات یکی از دو یا سه عامل مهم در تغییرات اقلیمی و بحران‌های زیست‌محیطی بوده است: معضلاتی چون تغییرات و آلودگی آب‌و‌هوا، فرسایش زمین و کاهش تنوع زیستی. تخمین می‌زنند صنعت دامداری، به تنهایی عامل انتشار ١٨ درصد از گازهای گلخانه‌ای است که به میزان قابل توجهی بیشتر از کل بخش حمل‌و‌نقل است با سهم ١٣درصدی. فقط یک گاو می‌تواند تا ٥٠٠ لیتر متان در روز تولید کند. به ازای هر کیلو گوشت گاوی که تولید می‌شود، ٢٧ کیلو دی‌اکسیدکربن متصاعد می‌شود. این عدد در مورد مرغ ٧ کیلو و در مورد خوک ٦ کیلو است. از سوی دیگر، گرمایش زمین بر حیات دیگر حیوانات نیز تأثیری مرگبار دارد و حتی مهم‌ترین عامل تهدید‌کننده ادامه حیات خرس‌های قطبی روی سیاره زمین است که انقراض آن‌ها برای اکوسیستم حیات قطبی و در پی آن برای سیاره زمین جبران‌ناپذیر خواهد بود. تورس با گریز به نظریه موری بوکچین می‌کوشد بحث خود را در زمینه اکولوژی یا دقیق‌تر «سوسیال‌اکولوژی» نیز دنبال کند.

بوکچین در نظریه انتقادی خود، به جای یک محیط‌زیست‌گرایی بدوی که متشکل از انواع و اقسام اقدامات برای کاهش تاثیرات محیط‌زیستی است و این نظام غارتگر و نابودکننده طبیعت را دست‌نخورده باقی می‌گذارد، بر بازسازی کامل جامعه در راستای آنچه مشی اکولوژیک می‌نامد تاکید دارد. بوکچین، آنارشیست رادیکال آمریکایی، الگویی ارائه می‌دهد که با اکوسیستم و متعاقباً با حیوانات به‌عنوان بخشی از طبیعت، هماهنگ است. طرح او بیشتر چشم‌اندازی یوتوپیایی از شوراهای لیبرتارین است که با دموکراسی مستقیم اداره می‌شوند. بوکچین این تصور که ما دیدگاه سلسله‌مراتبی‌مان را بر دنیای طبیعت تحمیل می‌کنیم بسیار اساسی می‌داند چون استدلال می‌کند «سلطه بشریت بر دنیای طبیعت مستقیماً ریشه در سلطه انسان بر انسان دارد» که ازقضا در عالَم نظر چیز اجتناب‌ناپذی نیست. (ص112) او «سلطه ما بر حیوانات را به‌وضوح با سلطه ما بر انسان‌های دیگر و همچنین دنیای طبیعت درهم‌پیچیده» می‌داند. اگرچه بوکچین در آثار خود عمیقاً به بحث درباره حیوانات نمی‌پردازد، تورس به تفصیل آرای او را توضیح می‌دهد چون با نظریه بوکچین می‌توان استثمار حیوانات را به‌عنوان بخشی از نظام مبتنی‌بر سلطه و سلسله‌مراتب فهمید و تحلیل کرد، نظام‌های سلطه‌ای که به ما ارث رسیده و تا به امروز رابطه ما را با دنیای طبیعت مختل کرده است. بنابراین تورس بر لزوم بررسی و ریشه‌کنی تفکر و رفتار سلسله‌مراتبی در زندگی‌مان تاکید دارد. چرا که «تنها از این طریق می‌توانیم مناسبات‌مان با یکدیگر و دنیای طبیعت را به صورتی از نو مفهوم‌پردازی کنیم که مبتنی‌بر رابطه‌ای دوسویه و تکمیلی باشد، نه سلطه و انقیاد». (ص122)

هم انسان‌ها و هم غیرانسان‌ها در عذاب‌اند
ما در شرایطی زندگی می‌کنیم که حیوانات را تحت انقیاد سلطه و سلسله‌مراتبی خوارکننده درآورده‌ایم. حیوانات را به زور قانون و به حکم عرف دارایی خود می‌دانیم و به‌عنوان کالا و تولیدکننده کالا بهره‌کشی می‌کنیم. این روند به‌وضوح همپای بزرگ‌ترین صنایع جهان، چرخ سرمایه را سریع‌تر می‌چرخاند و ثروتی هنگفت به جیب دولت- شرکت‌ها می‌ریزد و البته طبق برنامه جیب‌های ما را نیز خالی می‌کند. اگرچه این حرکت ریشه در تاریخی قدیمی‌تر از ظهور سرمایه‌داری مدرن دارد، فشار و قدرت مناسبات سرمایه‌داری در کل، باعث عمیق‌تر و گسترده‌ترشدن این نظام بهره‌کشانه شده است، چنانکه به‌هیچ‌وجه قابل مقایسه با دوران پیش از سرمایه‌داری نیست. اما به قول تورس در دنیایی که، از جهان شمال تا جهان جنوب، کنشگری مترادف است با اعانه‌دادن، «در دنیایی که ما چشم امیدمان به خشونت است» و سازمان‌ها باید برای حفظ گردش مالی دست‌به‌دامن کمپین‌ها باشند، نباید انتظار یک مدل کنشگری خلاق و رادیکال را کشید، هرچند باید لااقل از تاثیرگذاری محدود و اهداف کوته‌بینانه جنبش حقوق حیوانات فراتر رفت. (ص196) تورس «مبارزه علیه بهره‌کشی از حیوانات را به معنی نزاع همزمان با نیروی پویای سلطه‌گرانه و ظالمانه فرهنگ و اقتصاد در تمامی سطوح نظم اجتماعی» می‌داند و تاکید دارد «تنها در این صورت است که می‌توانیم رفته‌رفته بر کالایی ‌شدن و جایگاه حیوانات به‌عنوان کالا و استثمار انسان‌ها که در هسته جامعه ما قرار دارند، غلبه کنیم». (ص122)

در نظر تورس مبارزه با سرمایه‌داری به سرانجامی نمی‌رسد اگر براندازی «منطق سلسله‌مراتب» در دستور کار نباشد. او مشکلات اجتماعی را حاصل شکست مناسبات اجتماعی می‌داند و تاکید دارد برای پیروزی باید مناسبات اجتماعی‌ای را که بنیاد دنیای ما هستند تغییر دهیم، ازجمله مناسبات سرمایه و سایر اشکال سلسله‌مراتب و سلطه بی‌مورد. بنابراین اصرار دارد باید جنبشی شکل گیرد که شبیه جهانی باشد که می‌خواهیم در آن زندگی کنیم. این امر مهمی است چون «ما هرگز بر سلطه کنونی بر حیوانات و اکوسیستم پیروز نخواهیم شد، مگر اینکه بتوانیم بر سلطه‌ای که بر یکدیگر اعمال می‌کنیم چیره شویم». «هرچه دیرتر بفهمیم آزادی ما به آزادی ضعیف‌ترین‌های بین ما [حیوانات] پیوند خورده، دیرتر از جهنم مناسبات سلطه و ستم خلاص می‌شویم». (ص 205) نویسنده در سراسر کتاب نشان می‌دهد سرمایه‌داری با اخلاق قابل جمع نیست و فقط زمانی برای زندگی انسان‌ها و حیوانات ارزش قائل است که تولید ارزش کنند. از آنجا که هم انسان‌ها و هم غیرانسان‌ها در عذاب‌اند، تورس به نقل از شخصیت شوک در داستان علمی‌تخیلی «سلب‌مالکیت‌شدگان» لو گویین می‌گوید: «شما فقط می‌توانید انقلاب باشید و هیچ بدیل دیگری در کار نیست». (ص 206)

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...