شیعه‌بانوی انسان‌ساز کیست؟ | مهر
 

فیلم دیدن یکی از تفریحاتی است که علاقمندان زیادی دارد. اما همین‌تماشای فیلم برای هر شخصی آئین مخصوص خودش را دارد. بعضی­‌ها شاید ده­‌ها بار به تماشای یک فیلم بنشینند و بعضی­‌ها بزرگ­ترین عذابشان دیدن فیلم­‌های تکراری باشد. بعضی‌­ها فقط به ژانر خاصی علاقه دارند و برخی عاشق هر چیزی هستند که بشود نام فیلم روی آن گذاشت. برخی اهل فیلم فاخر هستند و برخی از دیدن کمدی‌­های سخیف لذت می­‌برند.

سکه تقدیر نعمت الله سعیدی

عادت فیلم‌دیدن من کمی به عادت کتاب­‌خواندم شباهت دارد. ژانر و سبک اهمیتی ندارد. هرچیزی که در نوع خود بهترین باشد، برای من جذاب است. اگر فیلم یا سریالی را دوست داشته باشم، هیچ‌­وقت از تماشای آن سیر نمی­‌شوم حتی اگر بار دهم باشد. و اگر فیلم یا سریالی را دوست نداشته باشم، حتی تحمل دو دقیقه تماشای آن را ندارم. حتی وقتی صدایش از اتاق دیگری به گوش برسد، ترجیح می‌­دهم دستم را روی گوشم بگذارم تا صدایش را هم نشنوم. البته حد وسطی هم وجود دارد. تعداد فیلم و سریال‌­هایی که حاضرم بارها تماشایشان کنم، انگشت­‌شمار است اما اینجا مجالی برای پرداختن به آن نیست. تعدادی از سریال­‌های تاریخی در این‌دسته قرار می­‌گیرند. سریال­‌های تاریخی اکثراً آثار فاخری هستند که همیشه حرفی برای گفتن دارند.

در ژانر اجتماعی همیشه گمان می­‌کردم سریال «دوران سرکشی» از نظر محتوا و فرم، ساختارشکنانه­‌ترین و بهترین سریال تلویزیون است. اما هیچ­‌وقت تمایل نداشتم که دوباره از ابتدا پای این سریال بنشینم. یکی از سریال­‌هایی که همیشه برایم جذاب و دیدنی بوده، سریال «روزی روزگاری» است. قصه، پیرنگ، شخصیت‌­پردازی و از همه مهم­تر دیالوگ‌­های این‌سریال عواملی هستند که به جذابیت سریال کمک کرده‌­اند. اما پارامترهای دیگری هستند که از دید مخاطب عام پنهان‌اند اما در ناخودآگاه او اثر می‌­گذارند. نعمت‌­الله سعیدی در کتاب «سکه تقدیر» این‌پارامتر­ها را بررسی کرده است. او اعتقاد دارد «روزی روزگاری» بهترین سریال تلویزیون است. البته من هم بعد از خواندن این‌کتاب به همین نتیجه رسیدم. آن­‌قدر که تصمیم گرفتم دوباره با دقت به تماشای این‌سریال بنشینم و بعد از آن، دوباره کتاب «سکه­ تقدیر» را بخوانم. داستان سریال درباره­‌ دو راهزن است که هرکدام بر بخشی از صحرا تسلط دارند؛ دو راهزنی که با هم اختلاف و دشمنی دارند. یکی از راهزن­‌ها به نام «مرادبیگ» در جنگ با «حسام­‌بیگ» شکست می‌­خورد و با تن زخمی به یک‌روستا پناه می­‌آورد. اتفاقاتی که برای او می‌­افتد، سرنوشتش را تغییر می­‌دهد.

نعمت‌­الله سعیدی در «سکه تقدیر»، نه‌تنها عناصر داستان را بررسی کرده، بلکه به طرح مبانی فلسفی و اجتماعی نیز پرداخته است. مبانی­‌ای که بدون آنها نقد سریال ابتر می­‌ماند. از مباحث فمنیستی گرفته تا وجود و علیت. بین عناصر هم، ابتدا به بررسی نماد می­‌پردازد. «در بسیاری از فیلم­‌های معروف به سینمای روشنفکری، بسیاری از عناصر فیلم، از شخصیت­‌های داستان گرفته و حرکات و حرف­‌هایشان، تا پدیده‌هایی مثل خودکار، درخت، گلدان، خیابان و...، به نظر فیلم­سازان و مخصوصاً منتقدان‌شان صرفاً "نماد" هستند؛ مثلاً کارگردان یک‌کلاغ را نشان می‌­دهد و منظورش هوچی­گری و قیل‌وقال است. لاک­‌پشت، نمادی از کندی و تنبلی است. یک‌کوچه­‌ بن­بست، نمادی از بن­‌بست­‌های اجتماعی است. آسمان ابری، نمادی از دل‌گیری است. باران و شکوفه­‌ گل، نمادی از امید به آینده است. و یا خیره‌شدن قهرمان داستان به نقطه‌­ای دوردست افق و دقیقه­‌های پشت سر هم سکوت‌کردن و لال­مونی گرفتن، نمادی از هرچه که بعدها کارگردان یا منتقدانش بخواهند تعبیر کنند.»

در واقع، نمادها در سینمای روشنفکری شاید برای مخاطب قابل درک نباشند. نویسنده در ادامه توضیح می‌­دهد اجزاء و عناصر در این‌سریال کارکرد نماد ندارند و برای پیش­‌برندگی داستان از آنها استفاده می­‌شود. اما هرکدام از آنها هم­زمان می­‌تواند نماد هم باشد. هدف کارگردان، قصه­‌محوری بوده نه نمادگرایی. «قصه» گمشده­‌ امروز سینمای ما... ما (انسان شرقی) که شب­‌هایمان را با قصه‌های «هزار و یک شب» و نقل‌­های «شاهنامه» به صبح رسانده‌­ایم، به قصه بیش از هر چیز دیگری مشتاقیم. پس اگر کارگردانی برای ما قصه تعریف کند، راحت­‌تر با شخصیت­‌ها همزادپنداری می­‌کنیم و بیشتر لذت می‌­بریم.

بعد از قصه شاید مهم­ترین عامل در موفقیت این‌فیلم، دیالوگ‌­های آن است که به‌طور مفصل در کتاب به آن اشاره شده است. شاید بار اصلی شخصیت­‌پردازی روی دوش دیالوگ باشد. نه‌فقط چینش کلمات، بلکه نحوه­‌ ادای آنها. لحن چاپلوسانه­‌ شعبان و لحن مقتدر خاله لیلا. حسام­‌بیگ هم لحن مقتدرانه‌­ای دارد اما تفاوت این‌لحن با لحن خاله‌لیلا در این است که حسام‌­بیگ یک‌دیکتاتور است و خاله لیلا یک‌رهبر. «دیالوگ گفتن حسام‌بیگ و ظرایف بازیگری بسیم­‌بیگ، فوق­‌العاده است. محمود پاک‌­نیت بعدها در فیلم‌­های بسیاری بازی کرد و اتفاقاً بازیگر بسیار فوق‌­العاده‌­ای است، اما به نظر نگارنده، نقش حسام­‌بیگ هنوز هم به یادماندنی‌­ترین نقشی است که پاک‌­نیت بازی کرده و در کارنامه­‌ سینمایی خودش دارد. (شاید چون هیچ فیلم­نامه و کارگردان دیگری نتوانست دیالوگ‌های بهتری برای او بنویسد) دیالوگ‌­ها و کلمات سریال روزی روزگاری، بیش از آنکه از جنس واژه و صدا باشد، از جنس تصویر است.»

«امرالله احمدجو» کارگردان سریال با خلق شخصیتی مثل خاله لیلا به نفی مبانی فمنیستی پرداخته و نعمت‌­الله سعیدی هم در کتاب «سکه­‌ تقدیر» این‌مبحث را شکافته. «خاله لیلا به‌تنهایی پاسخ بسیاری از این‌شبهات مسخره فمنیستی بود. زن مسلمان یعنی زنی مثل خاله‌لیلا؛ زنی که چند آبادی از او حساب می‌­بَرند و راهنمایی می­‌گیرند. زنی که انسان­‌سازی بلد بود. قلی‌خان فقط سرنوشت مرادبیگ را به‌سمت خاله لیلا راهنمایی کرد، وگرنه اصل انسان‌سازی کار امثال خاله لیلاست. او شیعه‌بانویی است که "حجت­‌الله علی‌­الحجج" است. (حجت خدا بر حجت‌­های دیگر... حضرت فاطمه علیها­السلام) خاله لیلا حجت است بر حجت­‌هایی چون شعبان. تمام انسان‌­های روی زمین باید توسط زن تربیت شوند و به انسانیت برسند»

طبق گفته­‌ کتاب کل دیالوگ­‌های خاله لیلا شاید به سه‌صفحه هم نرسد، اما شخصیت او شاید پُررنگ­‌ترین شخصیت سریال باشد. در قسمت‌­های پایانی کتاب، جایی که مرادبیگ به جرم تفنگ‌­دزدی دستگیر شده و سردسته قشون قزاق­ها دستور داده که یکی از خود اهالی برای شلاق­‌زدن او داوطلب شود، تنها کسی که داوطلب می­‌شود، خاله لیلا است. دیالوگ‌­های این‌بخش شاید نقطه‌ اوج دیالوگ‌­های خاله لیلا باشد:

«سردار: گفتم یه مرد بیاد.
خاله‌­لیلا: کی گفتی یه‌مرد بیاد؟! گفتی یه‌نفر بیاد؛ منم یه نفرم.
- زن! تو که دستت زور ندارد... زن مگه می­تونه شلاق بزنه؟!
- از مادرت کتک نخوردی؟
- چرا، ولی دردم نمی‌­اومد.
- می­خوای اول یکی به تو بزنم... اگه خوب بود و پسند کردی، مال اونم بزنم.
- داری اخلال می­کنی پیرزن!
- داری دبّه در میاری قزاق.»

ابهت خاله‌لیلا نه‌فقط در ادای دیالوگ بلکه در نحوه­‌ ادای دیالوگ است. اقتداری که سردار قزاق را هم به وحشت می­اندازد.

اینها فقط بخش اندکی از کتاب «سکه­ تقدیر» بود. مجالی برای پرداختن به همه‌ مباحث کتاب نیست. کتابی که به‌نظر من باید همه­‌ فیلم­سازان آن را چندبار بخوانند و با هربار خواندن، یک‌بار هم سریال «روزی روزگاری» را تماشا کنند. شاید روزی‌روزگاری به‌جای فیلم­‌های بی­‌سروته کپی هالیوودی، فیلمی با عناصر داستان شرقی در جهان درخشید و بزرگ‌ترین جایزه­‌ سینمایی را کسب کرد.

................ هر روز با کتاب ...............

اصلاح‌طلبی در سایه‌ی دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافله‌ی تجدد جهانی می‌دانست... سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه: شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید... دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامه‌ی اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد؛ از جمله مهدعلیا مادر شاه... شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود ...
در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...
خاطرات برده‌ای به نام جرج واشینگتن سیاه، نامی طعنه‌آمیز که به زخم چرکین اسطوره‌های آمریکایی انگشت می‌گذارد... این مهمان عجیب، تیچ نام دارد و شخصیت اصلی زندگی واش و راز ماندگار رمان ادوگیان می‌شود... از «گنبدهای برفی بزرگ» در قطب شمال گرفته تا خیابان‌های تفتیده مراکش... تیچ، واش را با طیف کاملی از اکتشافات و اختراعات آشنا می‌کند که دانش و تجارت بشر را متحول می‌کند، از روش‌های پیشین غواصی با دستگاه اکسیژن گرفته تا روش‌های اعجاب‌آور ثبت تصاویر ...