نزدیک به نیم قرن پیش، موسسان مکتب خیریه امیرالمومنین (ع) به ویژه آیت‌الله موسوی اردبیلی با هدف اشاعه فرهنگ اسلامی تصمیم به تاسیس مدرسه مفید می‌گیرند. خط مشی فکر شده ‌مدرسه در کنار جو سیاسی اجتماعی سال‌های منتهی به انقلاب اسلامی و سپس دفاع مقدس، باعث پرورش دانش‌آموزانی می‌شود که با چشمانی باز و آگاه به شرایط زمانه خود تصمیم گرفتند تا نقشی در این تحولات ایفا کنند؛ چه در دوران مبارزه علیه طاغوت و چه در سال‌های دفاع مقدس.

۱۲ اسفندماه ۶۵ در تقویم مدرسه مفید، تاریخ متفاوتی ا‌ست. تقدیم هفت شهید در یک شب و به فاصله چند ده متر از همدیگر در عملیات تکمیلی کربلای 5 باعث می‌شود برای همیشه این روز در تاریخ مدرسه ماندگار بماند. شهیدان علی بلورچی دانشجوی مهندسی برق شریف، حمید صالحی دانشجوی مهندسی مکانیک تهران، محسن فیض، دانشجوی مهندسی مکانیک امیرکبیر، سیدحسن کریمیان دانشجوی مهندسی مکانیک شریف، منصور کاظمی دانشجوی مهندسی مکانیک تهران، علی ربیعی و کامیار قدس دوازدهم اسفند ماه ۶۵ در منطقه ‌معروف به پنج ضلعی در شلمچه به شهادت رسیدند.

مرتضی قاضی، محقق و نویسنده ‌حوزه دفاع مقدس در کتابی با عنوان «تاریخ‌نگاران و راویان صحنه نبرد» (کتاب چهارم) به زندگی سه تن از راویان شهید دوره سوم مدرسه مفید پرداخته است. همان دوره‌ای که پنج نفر از آنها ۱۲ اسفند ۶۵ در شلمچه کنار هم شهید شدند. شهید حمید صالحی و محسن فیض، دو نفر از شهدای ۱۲ اسفند و همچنین شهید حسین جلایی‌پور که دو ماه قبل از این پنج نفر به شهادت می‌رسد با واحد راویان جنگ دفتر سیاسی سپاه پاسداران، همکاری می‌کردند و به همین دلیل این کتاب توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در سال ۹۶ منتشر شد.

تاریخ‌نگاران و راویان صحنه نبرد مرتضی قاضی

کتاب از مدرسه راهنمایی مفید و آغاز آشنایی بچه‌ها شروع می‌شود و در 6 فصل ادامه پیدا می‌کند. وجود راویان متعدد و بیش از ۱۲۰ ساعت مصاحبه برای تدوین این کتاب، آن هم با دوستان نزدیک این شهدا باعث می‌شود تا مخاطب پله پله با شکل‌گیری شخصیت هرکدام از این شهدا جلو بیاید و وقتی قسمت‌های مربوط به شب شهادت را می‌خواند، باور کند که تمام این بچه‌ها با شخصیت‌ها و روحیات متفاوتشان لایق این عنوان بوده‌اند. شاید در حالت عادی شهادت چند دوست نزدیک در یک شب و کنار هم عجیب نباشد، اما وجه ممیزه داستان ۱۲ اسفند این است که شهدای دوره سوم بیش از هشت سال با هم همکلاس و هم‌مدرسه بودند و به دلیل نوع نگاه گردانندگان مدرسه نسبت به مقوله تعلیم و جایگاه مدرسه، بخش اعظمی از این هشت سال را برادرانه در کنار هم گذراندند؛ به طوری که نگارش زندگی‌نامه هرکدام از آنها به تنهایی نمی‌تواند جو حاکم بر آن جمع دوستانه و برادرانه را به درستی منتقل کند و نقش شخصیت‌های مکمل بچه‌ها در آن مغفول می‌ماند.

این کتاب در ۹۰۰ صفحه تدوین شده و همانطور که مولف در مقدمه آورده است، حذف هرکدام از بخش‌ها به جامعیت کتاب لطمه می‌زند. روایت این کتاب فراتر از روایت زندگی شهداست. روایت این کتاب و نحوه تدوین آن، برای کسانی که جنگ را درک نکرده‌اند، روایت یک جریان است. روایت یک جریان و مکتب فکری و تلفیقی از شور و شعوری که صدها هزار نفر از جوانان کشور را در آن سال‌ها از زندگی بی‌دغدغه رها کرد و به جبهه‌های یک جنگ اعتقادی فرستاد.

 «خیلی‌ها فکر می‌کنند جبهه رفتن ما مفیدی‌ها به خاطر جو مدرسه بود. اینکه مدرسه اسلامی بود، ولی واقعا به خاطر مدرسه یا دیکته‌ خانواده نبود. توی مدرسه ما نمازنخوان و خارج برو هم بود. از پنجاه نفر دوره ما، پانزده ‌تا بودند که هیچ‌وقت جبهه نمی‌آمدند. پس جو مدرسه نبود، فکر و تحلیل بود.»

این حرف‌ها را علی محمد حاج زینعلی در کتاب تاریخ نگاران و راویان صحنه نبرد می‌گوید. یکی از همان بچه‌ها که آن شب در دسته‌ای دیگر و در دو ـ سه کیلومتری آن پنج نفر بود و زنده ماند. دانش‌آموز دوره سوم مدرسه مفید که حالا پزشک متخصص قلب و استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران است.

در بخش دیگری از کتاب، مجید مرادی که استاد عمران دانشگاه تهران است در مورد آن شب می‌گوید: «من یکی دوتا ترکش خوردم. چیز خاصی نبود. آمدیم پشت خاکریزی که باید عمل می‌کردیم. نشسته بودم که علی بلورچی آمد بالای سرم. من با علی عقد اخوت بسته بودم. فاز معنوی بالایی داشت. گفت: باید بری عقب. گفتم: نه چیزیم نیست. حالا می‌مونیم ببینیم چی می‌شه. اصرار پشت اصرار که باید بری عقب. پیک گردان شهید نوایی بود. علی به زور من را سوار موتور نوایی کرد. من گفتم: اینجا می‌مونم، شما برید برگردید با هم می‌ریم. قبول نکرد. با اصرار سوارم کرد و فرستاد عقب. نگذاشتم زیاد من را عقب ببرد. از آنجا به بعد بود که من از بچه‌ها جدا شدم. ساعت یازده شب جدا شدیم و یک ساعت بعد پنج تا از بچه‌ها شهید شدند.»

در کتاب از قول احمد نیک‌روش ـ که یکی از کارآفرینان موفق کشور است ـ در مورد عملیات تکمیلی کربلای پنج و آخرین مواجهه با بچه‌ها آمده: «تکمیلی عملیات کربلای پنج توی پنج ضلعی بود. کنار سنگرهای نونی شکل. این سنگرها معروف‌ترین موقعیت شلمچه بودند. محوطه‌ای به شکل پنج ضلعی، انتهای کانال ماهی. یک سنگر بود که همین سنگر عملیات کربلای پنج را مختل کرد. من در کربلای پنج پیش مرتضی قربانی بودم. آن شب با اینکه چند لشکر از چند جناح به سنگرهای نونی شکل حمله کردند نتوانستند آنها را بگیرند. بچه‌های ما مجبور شدند کانال ماهی را پس بدهند و برگردند.

در عملیات تکمیلی کربلای پنج، ماموریت گروهان بچه‌های مفید این بود که این سنگرها را منهدم کنند و بروند جلوتر. در تکمیلی من راوی حاج محمد کوثری در لشکر ۲۷ بودم. بچه‌ها آمده ‌بودند قرارگاه که توجیه شوند. از جلسه که آمدیم بیرون نامه موافقت انتقال حمید صالحی را دادم دستش. حمید چند وقت بود دنبال این بود که از رشته مکانیک دانشگاه تهران برود صنایع دانشگاه علم و صنعت. نامه درخواستش را من پیگیری کردم و به نتیجه رساندم. نامه را که دادم خیلی خوشحال شد و گذاشت توی جیبش. بچه‌ها آن شب تا سنگرهای نونی شکل رفتند اما نتوانستند آن را بگیرند. توی جلسه به بچه‌ها پسته تعارف کرده بودند. حمید هم به من تعارف کرد. دلم نیامد بردارم، گفتم: اینا که دارن می‌رن عملیات، اینجا هست. گفتم: نه ممنون. حمید گفت: بیا بخور احمد دیگه ما رو نمی‌بینی! حمید هیچ وقت اهل این حرف‌ها نبود. همیشه کارش مسخره کردن و بگو بخند بود. از آن شب لبخند حمید در حال پسته خوردن توی ذهنم نقش بسته ولی همان‌طور شد که خودش می‌گفت. دیگر هیچ وقت ندیدمش.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...