یک اتفاق ساده ساده ساده | اعتماد
 

سال‌هاست عادت کرده‌ایم سالی یک بار منتظر اثر تازه‌یی از هوشنگ مرادی کرمانی باشیم. اما این دیگر مرادی کرمانی‌ای که مردم از پیر و جوان می‌شناختندش و با داستان‌هایش زندگی کرده‌اند، نیست. خالق آثاری همچون قصه‌های مجید، خمره، بچه‌های قالیباف خانه، نخل، مشت بر پوست و... حالا با مرادی کرمانی دیگری طرفیم که طی چند سال گذشته کوشیده است از به قول برخی‌ها «خاطره‌نویسی» و به اعتقاد من رنجنامه بچه‌های این سرزمین فاصله بگیرد. فاصله‌یی معقول و منطقی که در عین حال پیشرو و مدرن هم باشد. حالا به راحتی می‌توان او را در کنار نویسندگان بزرگی همچون او. هنری و ریموند کارور که در عرصه داستان کوتاه، به عنوان سر آمد و الگو شناخته می‌شوند قرار داد.

ته خیار هوشنگ مرادی کرمانی

واپسین اثر او یک مجموعه داستان کوتاه با نام «ته خیار» است که مثل همیشه توسط نشر معین منتشر شده و در بر‌گیرنده سی داستان است. سی داستانی که هر یک تجربه‌یی ویژه در زبان، ساختار و فرم هستند. داستان‌هایی درباره آدم‌های حاشیه‌یی، خرده پا و آرزو‌مند و تنها. تنهایی، همیشه محور داستان‌های این نویسنده تنها بوده است. این شاید برگردد به کودکی و نوجوانی دشواری که از سر گذرانده و اغلب خوانندگان آثارش کم وبیش از آن آگاهند. دست کم آنها که قصه‌های مجید و کتاب «شما که غریبه نیستید» را که در برگیرنده زندگینامه اوست خوانده‌اند، می‌دانند که مرادی کرمانی از اعماق بر‌خاسته و به همین دلیل هموندانش یا به تعبیر جامعه شناسان طبقه‌اش را رها نمی‌کند.

معتقدم اگر روزی روزگاری او یک داستان فضایی و یکسره تخیلی هم بنویسد، همچنان شخصیت‌هایش را از میان محرومان و دردمندان انتخاب خواهد کرد. اما نه به سبک وسیاق گذشته که می‌کوشید، تخیلش را در زیر آواری از واقعیت پنهان کند. حالا و در این سی داستان، او واقع نگاری را در پرتو تخیل اعجاب‌انگیزی که راستش برای من باور‌کردنی نبود، قرار داده و همین است که ته خیار را به مجموعه‌یی خلاقانه و بی‌همتا در ادبیات معاصر ایران تبدیل کرده است.

برخی داستان‌ها از جمله «گوجه فرنگی و گیتار، بچه‌های پرنده، شکوفه بهاری و قندیل» از نظر میزان تخیلی که درشان به کار رفته، حیرت‌انگیزند. چند داستان هم در مرز بین «فابل» و واقعیت حرکت می‌کنند. می‌دانم که می‌دانید فابل به نوعی از داستان یا قصه گفته می‌شود که شخصیت‌هایش حیوانات هستند با خوی و کردار انسانی که نمونه‌هایش را در ادبیات کلاسیک خودمان فراوان سراغ داریم. از کلیله و دمنه و مرزبان نامه گرفته تا چهل طوطی و منطق‌الطیر. برخی شخصیت‌های داستان «غبغب»، که وقایعش در یک باغ وحش می‌گذرد، حیواناتی هستند که در کنار یک شخصیت واقعی به نام فریدون اشرف که البته موجودی استثنایی است قرار گرفته و خوی انسانی پیدا کرده‌اند. «مورچه بیابان» هم از چنین حال و هوایی برخوردار است.

می‌خواهم بگویم مرادی کرمانی اگر چه رگه‌هایی از واقعیت گریزی مالوف را در چند اثر اخیر وی از جمله «نه‌تر و نه خشک، ناز بالش و آب انبار» نیز می‌توان سراغ کرد اما در ته خیار زده است به سیم آخر و قلمش را به دست دلش و احساسش سپرده و جهانی خارق‌العاده آفریده که در مجموع می‌تواند بیانگر روزگار ما باشد. این همان حال و هوای ابزردیک (جفنگ، الکی) است که طی سال‌های اخیر در برخی آثار سینمایی و ادبی هم شاهدش بوده‌ایم. وقتی نشود واقعیت‌ها را چنان که هستند و به چشم می‌آیند در اثری منعکس کرد، طبیعی است که هنرمند خلاق به تخیل پناه می‌برد و خرق عادت می‌کند.

با همان نخستین داستان مجموعه به نام «ته خیار» که نام کتاب هم ازش گرفته شده، ما به این دنیای ابزردیک پرتاب می‌شویم. پیرمردی میانسال، نیمه شب ویرش می‌گیرد بفهمد ته خیار که می‌گویند «زندگی به خیار می‌ماند، تهش تلخ است» کجای خیار است. جایی که به بوته وصل است یا جایی که گل زرد رنگ کوچکی بر آن می‌روید. این بهانه‌گیری ساده در داستان به پرسشی فلسفی تبدیل شده خواننده را با این توهم درگیر می‌کند که سر و ته زندگی ما کدام است؟ اگر مثل خیار باشیم، ته زندگی‌مان کجاست؟ آنجا که متولد می‌شویم یا آنجا که به پایان عمر نزدیک می‌شویم؟ می‌بینند؟

به همین سادگی یک موضوع ساده ساده به پرسشی دراماتیک و چه بسا تراژیک تبدیل می‌شود. بقیه داستان‌ها هم از چنین حال و هوا ومضامینی برخوردارند؛ به اضافه اینکه حالا دیگر مرادی کرمانی که عضو فرهنگستان زبان فارسی نیز هست، علاوه بر داستانگویی، دغدغه زبانی هم دارد و مثلا در داستان «پیشرفت یتیمان» که ظنزآلود‌ترین اثر این مجموعه و درباره مردی است که شغلش جلادی است و به حرفه خود می‌بالد ومردم هم دوستش دارند، از حروف غ و ق به خوبی بهره گرفته تا خشونت نهفته در داستان را بیان کند. کاری که فردوسی در جای جای شاهنامه کرده و با توجه به حال و هوی ماجرا‌ها از حروف متناسب استفاده کرده است. «جوری که آدم صدای آب خون آلود خرخره را که قل‌قل می‌کرد می‌شنید و فشار و زور را درک می‌کرد. انگار صدایی ناجور وزشت بود. قپ قپ قپ.

مردم که توی قهوه‌خانه بودند با این صدا قاه قاه می‌خندیدند و از زندگی و چای و قلیان و چپق لذت می‌بردند. خوب هم می‌رقصید» (ص 131) می‌بینیم که در همین چند جمله چقدر از حرف «ق» استفاده شده است. به هر حال به گمان من انتشار ته‌خیار در عرصه ادبیات اجتماعی ایران، یک اتفاق مهم است. داستان‌هایی درباره مرگ وزندگی که همچون خود زندگی در مرز جدی و شوخی حرکت می‌کنند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...