خوشبین ـ پشیمان؛ انسانها کدامیک را ترجیح میدهند؟ | مرور
کتاب «تفکر، سریع و کند» [Thinking, fast and slow] اثر روانشناس برندهی نوبل، دنیل کانمن[Daniel Kahneman]، یکی از مهمترین آثار در زمینهی روانشناسی شناختی و تصمیمگیری است. کانمن در این کتاب میخواهد بگوید که ذهن انسان از دو سیستم اصلی برای اندیشیدن و تصمیمگیری استفاده میکند: سیستم اول (تفکر سریع) و سیستم دوم (تفکر کند). فهم این دو سیستم، به ما کمک میکند درک کنیم چرا گاهی تصمیمهای عجولانه و اشتباهی میگیریم و چطور میتوانیم آگاهانهتر و دقیقتر فکر کنیم.
![خلاصه کتاب تفکر، سریع و کند» [Thinking, fast and slow]](/files/17277696226751067.jpg)
سیستم اول همان بخشی از ذهن است که سریع، خودکار و شهودی عمل میکند. این سیستم به ما کمک میکند که بدون زحمت و آگاهانه فکر کردن، کارهای روزمرهمان را انجام دهیم و اتفاقات روزمره را پیش ببریم: مثلا تشخیص چهرهها، خواندن احساسات دیگران، یا واکنش سریع به خطر. سیستم اول بر اساس تجربه و تداعی عمل میکند، و در واقع موتور اصلی ذهن ناخودآگاه ماست.
در مقابل، سیستم دوم آهسته، منطقی و آگاهانه عمل میکند. این سیستم هنگامی فعال میشود که نیاز به تمرکز، محاسبه یا تحلیل دقیق داریم؛ مثل حل یک مسئلهی ریاضی، یا تصمیمگیری در موقعیتهای پیچیده. سیستم دوم انرژی ذهنی زیادی مصرف میکند و به همین دلیل، ذهن انسان ترجیح میدهد تا جایی که میشود از سیستم اول استفاده کند و سیستم دوم را کمتر درگیر کند.
کانمن میگوید میگوید بیشتر تصمیمهای روزمره ما در واقع حاصل عملکرد خودکار سیستم اول هستند، در حالیکه ما فکر میکنیم سیستم دوم (خودِ منطقی و آگاه) کنترل همهچیز را در دست دارد. در حقیقت، ذهن سریع و شهودی ما قهرمان پشت صحنه است که بیصدا، بیشتر کارها را انجام میدهد.
این دو سیستم بهصورت مکمل با هم کار میکنند. سیستم اول به طور خودکار پاسخهای سریع و ابتدایی ارائه میدهد، اما اگر با مسئلهای مواجه شود که در مدل ذهنیاش نمیگنجد، سیستم دوم را برای بررسی دقیقتر فرا میخواند. برای مثال، اگر عددی غیرمنتظره ببینیم یا موقعیتی غیرعادی رخ دهد، سیستم دوم فعال میشود تا بفهمد چه خبر است و آن را برای ما حل کند.
با این حال، چون سیستم دوم کند و پرهزینه است، ذهن معمولا تمایل دارد تا حد ممکن از همان پاسخهای شهودی سیستم اول پیروی کند. حتی اگر اشتباه باشند. همین ویژگی است که باعث شکلگیری بسیاری از سوگیریهای شناختی میشود.
کانمن توضیح میدهد که ذهن انسان میان دو حالت کلی آسودگی شناختی و فشار شناختی در نوسان است. وقتی در حالت آسودگی هستیم (مثلا حالمان خوب است یا در محیطی آشنا قرار داریم)، ذهن تمایل دارد راحتتر تصمیم بگیرد، سریعتر نتیجهگیری کند و کمتر شک کند. اما در حالت فشار شناختی، یعنی وقتی خسته یا نگرانیم، ذهن بهجای شهود، بیشتر به تحلیل و دقت متکی میشود. این حالت دقت را بالا میبرد اما خلاقیت و انعطاف ذهنی را کاهش میدهد.
بخش بزرگی از کتاب به بررسی انواع خطاهای ذهنی اختصاص دارد که ناشی از عملکرد سیستم اول هستند. برای مثال:
اثر لنگر (Anchoring Effect): عدد یا اطلاعات اولیهای که دریافت میکنیم، به طور ناخودآگاه بر قضاوت بعدیمان اثر میگذارد. مثلا اگر ابتدا عدد بزرگی ببینیم، در تخمین بعدی تمایل داریم اعداد بزرگتری بگوییم.
بیتوجهی به نرخ پایه: ما اغلب آمار و احتمالات واقعی را نادیده میگیریم و فقط بر اطلاعات خاص و ملموس تکیه میکنیم.
بازگشت به میانگین: ما تمایل داریم تغییرات تصادفی را الگو ببینیم و نمیپذیریم که بسیاری از پدیدهها صرفا به میانگین بازمیگردند، نه به دلیل علت خاصی.
روایتسازی ذهن: ذهن ما دوست دارد برای هر رویداد، داستانی منسجم بسازد، حتی اگر اطلاعات ناقص یا اشتباه باشد. این تمایل باعث میشود گذشته را منطقیتر از واقعیتش ببینیم.
کانمن توضیح میدهد که انسانها ذاتا خوشبین هستند. این خوشبینی باعث میشود پروژهها را سریعتر از واقعیت تمامشده تصور کنیم (خطای برنامهریزی)، خطرها را کمتر برآورد کنیم و به موفقیت بیش از حد امیدوار باشیم. از سوی دیگر، ترس از پشیمانی نقش مهمی در تصمیمگیری دارد. بسیاری از افراد نه بهخاطر منطق، بلکه بهخاطر اجتناب از احساس پشیمانی تصمیم میگیرند.
همچنین انسانها رویدادهای نادر را بیش از حد مهم تلقی میکنند؛ یعنی احتمال وقوع آنها را بیشتر از واقعیت میدانند و در نتیجه، تصمیمهای نادرستی میگیرند، مثلا در بیمه، قمار یا سرمایهگذاری.
کانمن بین «خودِ تجربهکننده» و «خودِ به یادآورنده» تفاوت قائل میشود. خودِ تجربهکننده همان کسی است که در لحظه زندگی را احساس میکند، اما خودِ به یادآورنده کسی است که در پایان، داستانی از آن تجربه میسازد. حافظهی ما معمولا فقط اوجها و پایان یک تجربه را به خاطر میسپارد، نه کل مدت آن را. به همین دلیل، احساس رضایت از یک تجربه لزوما با لذت واقعی آن برابر نیست.
کانمن میخواهد ما بفهمیم که ذهن انسان، هرچقدر هم هوشمند باشد، پر از میانبرها و خطاهای سیستماتیک است. ما اغلب تصمیمهایمان را با اطمینان میگیریم، اما این اطمینان لزوما نشانهی درستی نیست؛ بلکه نتیجهی آسودگی شناختی و عملکرد شهودی سیستم ۱ است.
او پیشنهاد نمیکند که همیشه سیستم ۲ را فعال کنیم چون زندگی روزمره بدون شهود و واکنش سریع فلج میشود، بلکه میگوید باید بدانیم چه وقت سیستم ۱ ممکن است اشتباه کند و آگاهانهتر تصمیم بگیریم.تفکر، سریع و کند به ما یاد میدهد که ذهن ما مانند دو راننده در یک ماشین است: یکی تندرو، شهودی و بیدقت (سیستم ۱)، و دیگری کند، محتاط و منطقی (سیستم ۲). بیشتر مسیر را سیستم ۱ میراند، اما وقتی خطر یا پیچ پیشرو است، باید فرمان را به سیستم ۲ بسپاریم. این کتاب دعوتی است برای شناخت محدودیتهای ذهن و پرورش آگاهی نسبت به خطاهای خودمان؛ تا به جای تصمیمگیریهای عجولانه، دقیقتر، هوشیارتر و عادلانهتر بیندیشیم و مسائل را حل کنیم.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............