رمان «بی‌نام پدر» نوشته سید میثم موسویان که به‌عنوان برگزیده نوزدهمین دوره جایزه قلم زرین معرفی شد، دربرگیرنده داستانی از دوران پهلوی و مبارزات فدائیان اسلام، غافلگیری و کشمکش داستانی است.

بی‌نام پدر سید میثم موسویان

 رمان «بی‌نام پدر» نوشته سید میثم موسویان عصر دوشنبه این‌هفته به‌عنوان برگزیده نوزدهمین جایزه قلم زرین معرفی شد. نویسنده این‌کتاب یکی از جوانان دهه شصتی است که پیش‌تر با مجموعه‌داستان «تفنگمو زمین نزار» کاندیدای جایزه جلال آل احمد شده است.

داستان رمان «بی نام پدر» در دو برهه‌ زمانی و در سه خط داستانی در هم تنیده روایت می‌شود. روایت اول در مورد تیمسار، قمارباز قهاری است که زندگی اش را با قمار بنا کرده و برای سرکوبی غائله کردها به کردستان اعزام می‌شود. او شکارچی و تیراندازی زبردست است. اما سودای شکار آهوی تیزپا در کردستان، ختم به قمار و شکار دختر خان می‌شود. ادامه داستان، کشمکش و حوادث فرزندی است که از وجود پدر بی‌خبر است. روایت بعدی در مورد فدائیان اسلام است که موازی با دیگر حوادث داستان پیش می‌رود. این روایت ها در نقطه‌ای طلایی به هم می‌رسند و مخاطب را شگفت زده می‌کنند.

داستان از زوایه دید چند شخصیت روایت می‌شود که هر کدام از منظر خودشان به داستان نگاه می‌کنند. روایت عشق و قمار، کودتا و کشتار، ممد بوکسور و تیمسار و...

ارتباط و پیوستگی منسجم، پرداخت خوب داستانی، ارجاع هوشمندانه به کهن الگوها، نقلی درست از دوران پهلوی و مبارزه فدائیان اسلام، غافلگیری و کشمکش داستانی جذاب و روایتی به دور از شعار زدگی از ویژگی‌های رمان «بی‌نام پدر» است.

سید میثم موسویان قلمی سیال و در عین حال بدون قضاوت دارد. بدون قضاوت به این معنا که رد نویسنده در اثر مشخص نیست و شخصیت‌ها در بستر داستان شکل می ‌یرند و به خوبی معرفی و پرداخته می‌شوند. این شخصیت‌ها بدون غرض‌ورزی و جانبداری نویسنده از آن‌ها در داستان شکل و شمایل خود را پیدا می‌کنند.

موسویان در «بی‌نام پدر» نگاه بدیعی دارد و قلم را به خدمت نگاهش در آورده است. او داستان‌نویسی را خوب آموخته و تجربه کرده، فضای تاریخ معاصر را فهمیده و سوژه را به خوبی در ذهنش پرورش داده است. به‌همین دلیل در پرداخت داستانی و ارائه اطلاعات و فضا سازی، هنرمندانه عمل کرده و مخاطب را گام به گام با خود همراه می‌سازد.

انسجام داستان در «بی‌نام پدر» تحسین برانگیز است؛ عناصر و شخصیت‌های داستان به خوبی در هم آمیخته به گونه‌ای که هیچ شخصیت و کاراکتری را نمی‌توان از داستان جدا نمود؛ زیرا نبود هر کدام از شخصیت‌ها به پیکره داستان ضربه می‌زند. ضرب‌آهنگ داستان در تمام اثر به‌خوبی حفظ شده است و غافلگیری نهایی، پایانی تحسین بر انگیز رقم می‌زند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...