داستانهایی با رنگ و بوی دریا | کافه داستان
کتابِ «به چشمهای هم خیره شده بودیم»، شامل پنج داستان است که چهار داستان آن (به جز یک داستان اول که تاریخ ندارد) در سالهای ۱۳۸۶ تا ۱۳۸۹ نوشته شده است. پشت جلد کتاب نوشته شده: «احمد آرام نویسندهی بوشهری است… همین بوشهر، همین دریا و همین کوچههایش.» به همین دلیل، در داستانهای این مجموعه، رنگ و بوی دریا، سفرهای دریایی، خصومت با دریا، باران، باورها، اعتقادهای بومی و آداب و رسوم مردمِ جنوب دیده میشود.
درونمایه چهار داستان اول، ترس، خرافه، سکوت، دروغ، خشم، خشونت، دگردیسی، واهمه، فشار روحی، تصورات وهمانگیز، خیانت، انتقام، خاطرات ناگوار، جنون، سلاخی و افکار ناگوار بود که همهی این عوامل دست به دست هم داد تا فضای چهار داستانِ اول را تیره، سرد و غمانگیز نشان دهد. یکی از نکات مثبت داستانهای احمد آرام، «شروع خوب» داستانهایش است که خواننده را مُجاب میکند تا داستان را ادامه دهد. اما با این وجود، سرعت کشش و جذابیت چهار داستان اول – به جز داستانِ آخر – به مرور کاسته میشد.
نویسنده در داستانِ «شبِ به یادماندنی» به اهمیتِ «شروع داستان» اشاره میکند و مینویسد: «داستان را از جایی بهتر ادامه بدهم. فکر کنم… مناسبتر است.» داستانِ «شبِ به یادماندنی»، دومین داستانِ این مجموعه است. داستان به سه زنِ مُطلقه اشاره میکند که شبهای چهارشنبه برای هم داستان میگویند. شبی، نوبتِ یکی از آنهاست که به داستانِ گیلدا اشاره میکند و یکی از جذابیتهای داستان این است که احمد آرام در مقام معلمِ داستان، از این طریق با اشاره به عناصر داستان مانند دیالوگ و شخصیتهای گمشده، به راههای هیجانانگیزتر کردنِ داستان اشاره میکند.
به اعتقاد من، داستان آخر این مجموعه، داستانِ «درههای ماهزده» که نسبت به چهار داستان دیگر پُر حجمتر است، جذابیت و کشش کافی دارد. داستان درباره مردی به نام سیدوست که اهالی منطقه باور داشتند او مُرده است. اما انگار او زنده شده و برگشته است. خبر بازگشت او، ترس و وحشت را برای اهالی آبادی به دنبال دارد. اهالی تصمیم میگیرند به دنبالِ سیدو بروند که در نهایت سر از درهی ماهزده در میآورند؛ درهای عمیق که تا آن روز کسی نتوانسته به ته آن برود. برای همین بود که آدمهای ریشسفید آبادی نمیگذاشتند جوانها به این دره نزدیک شوند؛ میگفتند سایهی این درهها زخم به زندگیمان میزند. اعتقادها و باورهای مردمی را میتوان در برخی از داستانهای احمد آرام مانند داستان «فانوس» و «درههای ماهزده» مشاهده کرد. مانند قرار دادنِ شاخ بُزِ نذری در بالای درِ حیاط منزل که این شاخ میتواند مسافرِ گمشدهی دریا را به سلامت برگرداند! و یا روشن نگاهداشتنِ فانوسِ درِ خانهشان که از این طریق پیامی برای روح مسافر غرقشدهشان برساند.
حسن میرعابدینی در کتاب «صد سال داستاننویسی ایران» مینویسد: «نویسنده نسل شکسته میکوشد با افسانههای تمثیلی و اسطورهای خوانندگان خود را تسلا دهد.» (جلد اول / صفحه ۲۲۹) نویسنده با اشاره به خصومت تمامنشدنی مردم و دریا، چه در روزهای خوش و چه در روزهای ناخوش، به ادبیات رمانتیکِ افسانهای، گریزی میزند. نویسنده با استفاده از دنیای رازآمیز تخیل و اسطوره به آداب و رسوم و باورهای مردمِ یک منطقه که واقعیت روزمره مردمِ آن آبادی قرار گرفته است، اشاره میکند. میرعابدینی مینویسد: «افسانه به دلیل غرابت و اغراقآمیز بودنِ آن مورد توجه نویسندگان قرار میگیرد و تمثیلینوشتن نشانه ذهن و کمال معنوی به شمار میآید. از این رو کمتر نویسندهای را در مییابیم که داستان تمثیلی ننوشته باشد.»
احمد آرام از نسل نویسندگانی است که میتوان به جد، نشانههایی از افسانههای اجتماعی در داستانهایش مشاهده کرد. به عنوان مثال در داستانِ «فانوس»، وقتی غریبه در قایق کنار مادر نشست و مادر اشاره میکند که دیگر فانوس به دردش نمیخورد و هر دو بدون آن نور مُردهی فانوس، روانهی دریای تاریک میشوند و یا در داستانِ «درههای ماهزده»، ماه بیگم، هر شب، فانوسِ درِ خانهاش را روشن نگه میدارد تا از این طریق، روح شوهرش از اعماق دریا آن روشنایی را ببیند؛ از نمونههای بارز باورها و افسانههای اجتماعی ادبیات روستایی جنوب است.
به طور کل، همهی داستانهای این مجموعه را نمیتوان در دستهی داستانهای ادبیات جنوب یا ادبیات روستایی و اقلیمی جنوب قرار داد. زیرا یک سبک روایی منسجم از ادبیات جنوب که فرهنگ و طبیعت متنوع جنوب در برخی از داستانهای این مجموعه به طور کامل و منسجم دیده نمیشود. مانند سه داستان: «شبِ به یادماندنی»، «خرده روایتهای منطقه البروج» و «راگا». به همین دلیل فقط میتوان دو داستانِ «فانوس» و «درههای ماهزده» را در دستهی ادبیات جنوب قرار داد.
بهترین داستان این مجموعه را داستان «درههای ماهزده» میدانم که با نثر گویا و خیالانگیز، خواننده را در فضای بدیع و هیجانانگیز قرار میدهد تا پُرحجمترین داستانِ این مجموعه را – یک سوم تعداد صفحهی کتاب را شامل میشود – بخواند و لذت ببرد. مهمترین ضعفی که در داستانهای اول این مجموعه دیده میشود؛ ضعف در تعلیق است. اینکه «چرا اینگونه شد؟» به عنوان مثال حضور ناگهانی غریبه و تصمیم ناگهانی مادر در پایان داستانِ «فانوس»! داستان خیلی سریع و با توصیف تصویر رفتنِ مادر، جیغ مرغان ماهیخوار و گریه برادر کوچک به پایان میرسد: «به رفتنشان نگاه کردیم. طولی نکشید که بعد از جیغ مرغ ماهیخوار ناپدید شدند. وقتی خرچنگها از قوزک پاهایمان بالا آمدند من خندیدم و برادر کوچکم گریه کرد.» (پایان داستان فانوس)
نکتهی آخر در داستانِ «فانوس» این است که دریا، شخصیت خاص خود را دارد. یعنی اینکه خشونت دریا در این داستان، عنصری تزئینی نیست و بلکه در فضاسازی و زمینهسازی داستان نقش ایفا میکند. میرعابدینی در تعریف ادبیات داستانی جنوب در بخش ادبیات روستایی و اقلیمی مینویسد: «دریا در اینگونه از داستانها، محل کشاکش انسان برای ادامه حیات است.»
«امواج دریا از چند کوچه گذشت و دیگر به جای اول خود برنگشت. همین امواج خودش را رسانده بود به درگاهی درِ ورودی خانهی ما. ما تنها کاری که از دستمان برمیآمد این بود که با چوب بلندی جلوی هجوم خرچنگهای ریز به درون خانه را بگیریم.» (بخشی از داستان فانوس)
...
برای اطلاعات بیشتر، مقالهی «اسطوره دریا در داستانهای بوشهر» نوشته ثریا آقایی برزآباد و همکاران را مطالعه بفرمایید.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............