حماسه در گشودگی اکنون | اعتماد
«رمان به عناصر همواره پویای زبان غیررسمی و اندیشه غیررسمی پیوند خورده است» میخاییل باختین / تخیل مکالمهای
باختین نگاه باز و قابل تاملی درباره رمان مطرح میکند. او رمان را صرفا گونهای ادبی در میان سایر گونهها قلمداد نمیکند، رمان در میان دیگر گونههای منسوخ ادبی گونهای منحصربهفرد و در حال رشد و پویاست، موجودی بیگانه که از میان همه گونهها عبور میکند، نقب میزند اما تن به یکی شدن و قرار گرفتن در یک تعریف مشخص نمیدهد. ... تمام بوطیقای انداموار گذشته از ارسطو، هوراس و... جامعیت و کلیتی از گونههای ادبی و مطلقبودگی را مدنظر دارد و به گفته باختین در قرن نوزدهم تنها حالت توصیفی و دایرهالمعارفی پیدا میکند و رمان را به صورت افتخاری به این یا آن گونه اضافه میکند.
مورخان ادبی کارگزاران فرهنگی هستند که بابلی از ادبیات با مکاتب و گرایشهای ادبی میسازند. ناکارایی چنین رویکردهایی با پیشتازان و نویسندگانی است که همیشه شکافی در دیوار تعاریف و دستهبندیها ایجاد کردهاند. خیل منتقدانی که برای درز گرفتن شکافها سر میرسند. از قول بلانشو دیگر حتی ایده شاهکارها هم منسوخ و کهنه شده و از همان نگاه فرهنگی و اندیشه نامیرایی و حفظ فرهنگ و پاسداشت آن است. ادبیات به گونهای استثنایی همیشه بیرون از فرهنگ میایستد و نوید مسیرهای تازه را میدهد. یا از قول دلوز-گتاری ادبیات با ناادبیات پیش میرود، این «نا»نایی است که روی ابداع و آفرینشهای نو گشوده میشود. نایی که از سنتزها و ترکیب این یا آن نیست. غیردیالکتیکی است، زایش امر نو. آیا رمان به خاطر انعطافپذیریاش چنین استعداد بالقوهای دارد که حماسه را در مسلخ گشودگی زمان حال در گوشت زمان روزمره در روشنی اکنون بیاورد؟
اما جالبترین نکته این است که رمان رگ و ریشه پر رنگی از حماسه دارد، حداقل در اروپا طبق تعریف باختین چنین است. اما این اشاره به جستوجو برای آغاز و پدری برای رمان نیست زیرا چنین وسواسی ما را تا مکالمات سقراط هم میبرد، بنابراین پیدا کردن چنین نیایی هم کمکی به شناخت رمان به خاطر شکل انعطافپذیر و در حال رشدش بیفایده است. حتی تلاشها برای گنجاندن رمان در ژانرها (جنگ، .....) که نگاهی فرهنگی است رمان را در دستهبندیها و ژانرهای ادبی رها کرده ... البته چنین نگاه فنی و موضوعی و حتی از لحاظ بلاغت وجود دارد. اما باختین به خوبی و استادی از مکالمه و گفتوگو در رمان سخن میگوید، مکالمه با گونهها با گذشته با دیگر آثار و سلسلهای بینهایت از گفتوگوها ... که در هیچ قابی قابل جمعآوری و تعریف نیست.
باختین جوهره رمان در آثار اولیه را با معاصر بودگی و زمان اکنون رمان همراه با عناصری از شوخی و خنده میداند، خنده و نزدیک کردن خدایان و عظمت به مطایبه و شوخی زمان حال، زمان بسته و دایرهوار و حلقوی حماسه به گشودگی حال افکنده میشود. به زمان قربانیان. مکالمه در خنده و مطایبه آن تعریف چند مفهومی و چند بعدیاش را پیدا میکند. به همین خاطر، در «آتش زندان» به تنهایی گرفتن یک شقه و توصیف کردن یا چسباندش به گذشته یا حال ایجابیت و اندوه زیبایش را خنثی میکند. اگر موضوع حماسه یک گذشته حماسی ملی است و مرجعیتی به دور از تجربه شخصی دارد و فاصله مطلقی دنیای حماسه را از واقعیت معاصر جدا میکند، ابراهیم دمشناس در آتش زندان فاصله دنیای مهتران، پدران را به پسران نزدیک میکند و رستم که یکبار میمیرد، دوباره در اکنون زنده میشود.
این گشودگی به زمان حال گنجاندن یک گذشته در حال نیست بلکه شخصیتی چون رستم آن قدر واقعی و مربوط به زمان حال است که دیگر هالهای از حماسه را اطراف او نمیبینیم و تنها اسماعیل یا راوی است که هر بار با وصل شدن و گفتوگو زمان حماسه را به اکنون میگشاید. خود حماسه زمان نوشتن و سرودنش زمانی است که از گذشته و رخدادی قبل میآید. حتی سراینده حماسه نیز فاصلهای با زمان رخدادش دارد. گذشته مطلقی که به تجربه اکنون آورده میشود. همین آگاهی مخاطب از حماسه مورد نظر نویسنده باعث شده که نسبت به تجربه حال و دگردیسی حماسه در زمان اکنون حساس و کنجکاو شود و خوانشی دوباره از حماسه را از سر بگذراند. دمشناس با حذف فاصله و وصل کردنش به ناممکنترین حالت آن، یعنی زمان شخصی حماسه و مطلقبودگیاش، غایتمندی و فرجام را از مکان تعریف شده و ابدیاش یعنی سنت و ملی بودن رها میکند، اگر از نگاه باختین این جور درنمیآید یا شکلی باستانی رمان را دوباره احیا میکند اما چه بپذیریم یا نه، دمشناس تجربه تازه و خلاقانهای انجام داده، تلاشی طاقتفرسا مثل چلاندن شیره انگور، خرد کردن تنهدرختی کهن در شعلههای آتش حال حاضر. قداست حماسه به خنده تلخ روزمره معاصر.
شکافتن دیوار عظمای حماسه در پهلوانیهای رستم امروز و اشکهای اسماعیل. شخصیتهای معاصر همیشه قربانیان ابدیت زمان حال بودهاند. زمان بیپایان در شکافهای زمان حال پست و گذرا. خندهای شادیبخش و پراندوه.
منصفانه نیست که در مورد شخصیتهای آتش زندان از ترکیب و سر هم کردن شمال و جنوب و قومیتهای متفاوت سخن بگوییم. این شکلوارهها از مادر عرب زبان، پدر خراسانی، نامهای متفاوت واقعا در شهری که داستان در آن میگذرد وجود دارد، نوعی از چند زبانی و گویشهای محلی که شکلهای تازهای از مفاهیم نامها را ایجاد کرده، گذشته زبانی که در معاصر شدنش گیاهانی خارج از طبقهبندیهای زبان معیار است. این غرابت در واقع یک اصل بدیهی زبان است و ایده درخت گونگی زبان از چامسکی با داشتن ریشه و تنه اصلی و غیره را باید کنار گذاشت و زبان را ریزومی نگاه کرد. با این چشمانداز هم اصل و فرع و دوگانگیها از بین میروند و هم آن نگاه از بالا که زبانی را در مرکز و اصل قرار داده و باقی را به نام حاشیه کنار میگذارد. حتی دفاع از زبان و گویشها به نام حاشیه بودگی از اینها بدتر است اینکه آتش زندان را دفاعی از حاشیه، جنوب، غیره بدانیم نوعی زبان مرکز، اصل و فرع را دوباره احیا میکنیم. تمام تلاش دمشناس چه موفق و ناموفق فاصله و خلق زبانی نو در زبان ادبی معیار است. زبان اقلی نام و نشان یک قوم یا گویش محلی نیست هر چند گاهی ناگزیر از ورود به آن است. اما اقلی بودنش همراه با خود نوعی هیولاوشی و غرابت را هم دارد.
باختین سه ویژگی بنیادی را برای رمان ذکر میکند: 1- سهبعدی بودن سبکشناختی که با ذهنیت چندزبانهای مرتبط است که در آن محقق میشود. 2- دگرگونی بنیادی که رمان در مختصات زمانی انگاره ادبی ایجاد میکند. 3- قلمرو جدید ساخت انگارههای ادبی که رمان آن را میگشاید، قلمرویی که در آن حداکثر ارتباط با زمان حال با همه بیکرانگیاش ممکن میشود.
تمام این ویژگیها که نشان از انعطاف و سیالیت دارند در شکافی از چند مفهومی و همزیستی پرسروصدای زبانهای مختلف، گویشهای محلی، واژگان تخصصی، اجتماعی، ادبی دورهها رمان را به فرزند ناخلف دوره معاصر میرسانند. از نظر باختین عنصر ذاتی رمان همین چند مفهومی آن است که رمان رهبری را در ابعاد زبانشناختی و سبک به عهده دارد.
زبان برای دمشناس تنها گویش محلی و بومیاش ارزشمند نیست بلکه شکلی از زیبایی را در آن میبیند که بر ابعاد زبان گسترش مییابد نه میراثی برای خاطره و نگهداشت آن، بلکه توانها و بالقوگیهایی که حرفها و فضاهای تازهای را میآفریند. بنابراین یک زبان به تنهایی وجود ندارد بلکه تکثری از زبانها، صحرایی با قبایل و نژادها به همراه جانوران و گیاهان. زبان عامیانه چنانکه برای هدایت گنجهایی دست نخورده بود، قلمرویی است که حداکثر ارتباط را با زمان حال میگشاید. بیرون ایستادن از زبان رسمی و معیار تنها در شکل زبان عامیانه نیست بلکه در اقلی بودنش است چنانکه کافکا در زبان آلمانی نوعی از به لکنت وا داشتن زبان است.
این پاره نوشته میتواند با گفتمان مکالمه در رمان تا بینهایت ادامه پیدا کند.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............