بیداریِ وجدان‌ها | آرمان امروز


«ماشا به چه معنا است، وقتی تمام روایت‌های ما برای ما ساخته شده است؟» این پرسشی است که یکی از شخصیت‌های داستان «انقلابی‌ها دوباره دست به کار می‌شوند» [The revolutionaries try again] در آغاز آن می‌پرسد. مائورو خاویر کاردناس [Mauro Javier Cárdenas] نویسنده رمان به وضوح می‌خواهد از پیش‌‌داوری‌های دیرینه و تثبیت‌شده شما درمورد اینکه روایت و رمان باید به چه شکلی باشد، شِکوه کند. نخستین رمان او می‌خواهد با هر صفحه‌اش در مقابل شما مقاومت کند.

خلاصه رمان انقلابی‌ها دوباره دست به کار می‌شوند» [The revolutionaries try again] مائورو خاویر کاردناس [Mauro Javier Cárdenas]

خواندن این رمان به‌مانند آن است که در میان طنزی درونی که توسط افرادی ناشناس گفته شده، رها شده‌اید و هرگز به شما اجازه دسترسی به جزئیات و تنظیمات را نمی‌دهند تا نتوانید منابع را درک کنید. ناراحت‌کننده و سرگردان است، گذشتن و بی‌خیال‌شدن آسان است، به‌نظر نمی‌رسد کسی تغییر کند. هیچ راهی برای اوج و صعود وجود ندارد. اینطور به‌نظر می‌رسد که کاردناس به خواسته شما اهمیتی نمی‌دهد. و بااین‌حال، اگر اجازه دهید کلمات شما را در خود غوطه‌ور کنند، می‌توانید خلاقیت و جسارت سبک‌های روایی نویسنده را تجربه کنید. رمان گهگاه تأثیری تکان‌دهنده و باطراوت دارد - لحظاتی که سبک ثقیل و وزین کتاب با مضمون مطابقت دارد: جوانی و انگیزه آرمان‌گرایانه به آرامی محو و نابود می‌شود.

وقایع رمان بیشتر در دهه ۱۹۹۰ اتفاق می‌افتد. این رمان، داستان سه دوست در دوران کودکی از شهر گوایاکیل، واقع در اکوادور را روایت می‌کند که کلاس بالایی دبیرستان خود بودند. آرمان‌های مترقی آن‌ها از مربی موردعلاقه‌شان، کشیش افراط‌گرایی به‌نام پدر ویلالبا الهام گرفته شد. حس منجی‌گری در آنها موج می‌زد، گویی «آنها برای تغییر اکوادور انتخاب شده‌اند... و دقیقا تصور منتخب‌بودن برای تغییر اکوادور به آنها اجازه داد تا دست به کارهایی بزنند که مطابق با شرایط و سن‌وسال آن‌ها نبود.»

آنتونیو یکی از این سه دوست است که به تحصیل در رشته سیاست و ادبیات در دانشگاه استنفورد می‌پردازد (مانند نویسنده این رمان) و دیگری لئوپولدو است که با لئون فبرس کوردرو، رئیس‌جمهور سابق اکوادور کار می‌کند. دوست سوم، رولاندو، درگیر خلق نمایشنامه‌های رادیویی وحشیانه است که به‌ندرت شنونده‌ای برایشان پیدا می‌شود.

با خواندن فصل اول، خواننده ممکن است تصور کند که این رمان از اصول رئالیسم جادویی آمریکای جنوبی پیروی می‌کند. صاعقه به کیوسک تلفنی برخورد می‌کند و مردم تهیدست شهر می‌توانند به صورت رایگان با بستگان خود در سراسر جهان تماس تلفنی برقرار کنند. دولت از این موضوع ناراضی است و لئوپولدو برای قطع‌کردن خطوط تلفن فرستاده می‌شود. در این میان کار کاردناس فقط به سخره‌گرفتن است. اینجاست که رئالیسم جادویی به پایان می‌رسد و آزمونی با سبک خود را شروع می‌کند. از آن باجه تلفن، لئوپولدو پس از سال‌ها سکوت با آنتونیو تماس می‌گیرد. به امید اینکه دوستش برگردد و در پی اهداف دوران کودکی‌شان برود که یکی از مهم‌ترین این اهداف نامزدی برای انتخابات است. به‌گونه‌ای که «یک فرد از خارج برگشته، برنده رقابت شود و تغییر واقعی ایجاد کند.»

آنتونیو در سانفرانسیسکو زندگی بورژوایی بوهمیایی داشته است، سعی دارد بنویسد، مشروب بخورد، رابطه جنسی برقرار کند، و درعین‌حال هیچ چیز ارزشمندی ننویسد. همان‌طور که او آخرین کار خود را ویرایش می‌کند، این پرسش ذهن او را درگیر خود می‌کند که نویسنده چه نقشی در جامعه بازی می‌کند. آیا فقط به این دلیل که من در یک کشور فقیر به دنیا آمده‌ام مجبور به بازگشت هستم، درست است؟ نکات برجسته و چشمگیر این رمان شامل دو فصل از نوشته‌ها و تفکرات آنتونیو است. کاردناس خاطرات آنتونیو را به ما نشان می‌دهد که با انتقاد شدید نویسنده آن همراه است. این‌هم یک تکنیک تماس و پاسخ عالی است و هم فراغت و تسکین کمیک را فراهم می‌کند.

در همین‌حال، رولاندو همراه ایوا درحال برنامه‌ریزی برنامه‌های رادیویی خود است. در یکی از فصل‌های چالش‌برانگیز از لحاظ سبک‌شناسی، درحالی‌که رولاندو و ایوا درمورد اعتقادات سیاسی خود و تأثیر آنها بر پخش برنامه‌های رادیویی بحث می‌کنند، کاردناس از دیالوگ و توضیحات جداشده با خط تیره استفاده می‌کند، بدون اینکه یادآور شود این نقل‌قول از چه کسی است -چه منزجرکننده است که این آدم خوک‌صفت با اینکه فایده‌ای برای رادیوی ما ندارد و ما تحت سیستم حکومتی زندگی می‌کنیم که به ال‌لوکو اجازه می‌دهد بارها‌ و بارها نامزد انتخابات شود؟ و چه پرسش اشتباهی -اکنون او می‌تواند آزردگی خود را در صدایش احساس کند - نکته این است که به آنها اطلاع دهید. از اینکه او می‌گوید که هدف ما بهترکردن زندگی آنها است چقدر قانع‌کننده به‌نظر می‌رسد. عصبانی است... ما وجدان را در مردم بیدار می‌کنیم. ما گفتمان را به سمت حقیقی‌اش سوق می‌دهیم که مردم با کمال میل و آن را عادلانه بپذیرند. ما به‌واسطه هنر از شرایط خود فراتر خواهیم رفت...

زمانی‌که شخصیت‌های اصلی داستان در اکوادور دوباره گرد هم می‌آیند، نمایش محفل‌های دوران دبیرستانشان این‌بار به‌عنوان جنبش‌های سیاسی و قوی‌تر، ظاهر می‌شود. به‌نظر می‌رسد هیچ‌چیز تغییر نمی‌کند. آنتونیو از خود می‌پرسد:«اگر همه سازمان و نهادهای غیردولتی و غیرانتفاعی جهان فعالیت خود را متوقف کنند... آیا کسی متوجه می‌شود؟ برای او تصور امکان تغییر شکل‌دادن انگلیسی‌آمریکایی به‌منظور انتقام از آمریکایی‌هایی که آمریکای لاتین را با سیاست‌های مداخله‌جویانه خود تغییر می‌دهند کاری عبث، کودکانه و بیهوده می‌نمود. با ادامه کار در این راستا دیگر چیزی باقی نمی‌ماند و همه‌چیز بیهوده خواهد بود، تبریک می‌گویم، آنتونیو، و حالا چی؟»

هر پاراگراف و جمله این رمان را می‌توان در چندین صفحه توضیح داد. از نام‌های مستعار استفاده می‌شود تا قبل از اینکه معانی آنها تداعی و آشکار شود. قالیچه مدام از زیر ما کشیده می‌شود و زیر پایمان خالی می‌شود. ما ساخته شده‌ایم که احساس ناامنی کنیم. یکی از دوستان آنتونیو به نام ماشا، خوانندگان را از انتقاد به عدم تمرکز در این رمان باز می‌دارد. «شما ادعا می‌کنید که داستان‌های به‌اصطلاح متعارف را تحقیر می‌کنید. به‌نظر می‌رسد شما عمدا در پی حذف‌کردن هر سرنخ یا نشانه هستید. نشانه‌ای که علت اینکه چرا این سخنان را به ما نسبت می‌دهید. چگونه می‌توانیم مهم و جدی را از کم‌اهمیت‌تر تشخیص دهیم؟» این یک نقد منصفانه به این کار است. کاردناس شوخی و لذتی به‌وضوح در این سبک بی‌عیب‌ونقص گنجانده است!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

اصلاح‌طلبی در سایه‌ی دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافله‌ی تجدد جهانی می‌دانست... سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه: شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید... دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامه‌ی اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد؛ از جمله مهدعلیا مادر شاه... شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود ...
در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...
خاطرات برده‌ای به نام جرج واشینگتن سیاه، نامی طعنه‌آمیز که به زخم چرکین اسطوره‌های آمریکایی انگشت می‌گذارد... این مهمان عجیب، تیچ نام دارد و شخصیت اصلی زندگی واش و راز ماندگار رمان ادوگیان می‌شود... از «گنبدهای برفی بزرگ» در قطب شمال گرفته تا خیابان‌های تفتیده مراکش... تیچ، واش را با طیف کاملی از اکتشافات و اختراعات آشنا می‌کند که دانش و تجارت بشر را متحول می‌کند، از روش‌های پیشین غواصی با دستگاه اکسیژن گرفته تا روش‌های اعجاب‌آور ثبت تصاویر ...