فلسفه‌ورزی، انتزاعی و انضمامی | الف


والتر ترنس استیس، فیلسوف انگلیسی مشهور، در باب روشن‌نویسی در حوزه‌ی فلسفه می‌گوید: «اگر کلمه یا عبارت ساده‌ی غیرتخصصی مقصود شما را به‌خوبیِ اصطلاح تخصصی بیان می‌کند، هیچ‌گاه اصطلاحی تخصصی به کار نبرید. در خودتان نسبت به همه‌ی کلمات عالمانه‌نمای اصطلاحات تخصصی بیزاری و بدگمانی پرورش دهید، عادت کنید به این‌ها نه به‌عنوان چیزهای خوب، بلکه حداکثر به‌عنوان بدِ اجتناب‌ناپذیر نگاه کنید. البته هر کسی که از لافزنی و دغلکاری بیزار باشد و نیز هر کسی که در برابر زیبایی و ارزش کلمات احساس هنری داشته باشد، این مطلب بر او گران نمی‌آید، و نتیجه این خواهد بود که هرگاه اصطلاح فنی به ذهن نویسنده بیاید، به‌طور غریزی درصدد برمی‌آید ببیند آیا می‌تواند زبان ساده را جانشین آن سازد یا نه. گاه بدون آن‌که تعصبی به منظورش داشته باشد نمی‌تواند از عهده‌ی این کار برآید، اما بیشتر وقت‌ها می‌تواند.»

تامس نیگل [Nagel, Thomas] در پی معنا» [What does it all mean? : a very short introduction to philosophy]

تامس نیگل [Nagel, Thomas] نه‌فقط توانسته این امر را محقق سازد، بلکه استاد این کار است. علاوه بر این، نیگل مختصر و مفید می‌نویسد، دقیق و عمیق، صریح و بدون حاشیه. او مفاهیم را ایضاح می‌کند و برای گزاره‌ها دلیل می‌آورد. او با این کارش راه رسیدن به فلسفه را هموار کرده است.

برخی از اهل فلسفه به‌تأسی از هگل بر این نکته پافشاری می‌کنند که در فلسفه راه میان‌بر وجود ندارد. صرف‌نظر از این‌که معنای سخن هگل چیست، بعضی‌ها از این سخن برداشت کرده‌اند که منظور آن فیلسوف این است که فلسفه‌ورزی راهی دراز و دشوار است و این درازی و دشواری خود را در ساحت‌های مختلف به‌صورت‌های مختلف نشان می‌دهد. برای نمونه، در دوره‌های آموزشی، به‌صورت سال‌ها تعلیم دیدن جان‌فرسا؛ در کتاب‌ها، به‌صورت متونی مفصل و قطور و سنگین و پیچیده که مطالعه‌ی آن‌ها مغز را بفرساید. گویا فلسفه و فرسایش هم‌عنان‌اند! اما لزوماً این‌طور نیست. آموختن فلسفه می‌تواند جذاب، شیرین، دلچسب، گوارا و لذت‌بخش باشد. و این امر در قالب کتاب، به‌صورت متنی کوتاه و روشن و جالب تجسم می‌یابد. بهترین دلیل برای اثبات این مطلب آن است که عملاً محقق شده و کتاب «در پی معنا» [What does it all mean? : a very short introduction to philosophy] نمونه‌ی چنان چیزی است.

نیگل در ده فصلِ کوتاه ده مسئله‌ی بزرگ را بررسی می‌کند و ما را به زوایای مختلف آن‌ها می‌کشاند.« فلسفه چیست؟»، «چگونه چیزی را می‌شناسیم؟»، «آیا دیگران هم مثل من ذهن دارند؟»، «رابطه‌ی میان ذهن و بدن چگونه است؟»، «فعالیت‌ها و ارتباطات زبانی چگونه ممکن می‌شود؟»، «آیا ما موجوداتی مختاریم؟»، «مبنای اخلاق چیست؟»، «کدام نابرابری‌ها ناعادلانه هستند؟»، «مرگ چیست؟»، و در پایان، «آیا زندگی معنایی دارد؟»

البته که بهتر است کتاب به ترتیب خوانده شود. چراکه مباحث فصل‌ها ربط منطقی به هم دارند. برای نمونه، نیگل بعد از مسئله‌ی اختیار آدمی، از اخلاق بحث می‌کند و پس از آن به سراغ عدالت اجتماعی می‌رود. مباحث حیات فردی و جمعی که تمام می‌شود، نوبت به مرگ می‌رسد و پس از مرگ، در نهایت، مسئله‌ی معنای زندگی پیش می‌آید: با همه‌ی این اوصاف و احوال، زندگی آدمی چه معنایی دارد؟ با وجود این، هر فصل را می‌توان جداگانه، بدون توجه به فصول قبل و بعد، نیز خواند و بهره برد.

دیگر این‌که جنبه‌ی استدلالی مباحث بسیار دقیق و چندلایه است، طوری که نیگل در باب هر مسئله‌ای زنجیره‌ای از پرسش‌ها و پاسخ‌ها به‌راه می‌اندازد، به‌نحوی که هر پاسخی خود پرسشی می‌شود که نیازمند پاسخی بهتر است؛ زیرا نیگل عیب و ایراد یا نقص و خلأ هر پاسخ را نشان می‌دهد و سپس برای اصلاح یا تکمیل آن تلاش می‌کند. این زنجیره به یک پاسخ نهایی قاطع نمی‌رسد، بلکه به یک پرسش جدی‌تر و اساسی‌تر ختم می‌شود که خواننده را در گیرودار تفکر فلسفی نگه می‌دارد. چراکه در عرصه‌ی فلسفه هیچ پاسخی برای همیشه قانع‌کننده نیست. در مقابل، هیچ پرسش بزرگی خاموش نمی‌شود. این امر برای داشتن یک زندگی خردمندانه لازم است.

خود پرسش‌ها و اصلِ داشتن مسئله فی‌نفسه خوب و مفیدند. برخی روان‌شناسان بزرگ گفته‌اند که برای داشتن زندگی بزرگ باید پرسش‌های بزرگ داشت. دقت کنید پرسش‌های بزرگ و نه پاسخ‌های بزرگ. همه‌ی پاسخ‌ها، حتی پاسخ‌های بزرگ، همه سرشتی موقتی دارند. پس نباید زندگی را روی آن‌ها بنا کرد. زندگی باید بر اساس پرسش‌های بزرگ پیش برود و در این میان چه پرسش‌هایی بزرگ‌تر از پرسش‌های فلسفی.

با این اوصاف، این کتاب را می‌توان به‌کرات خواند، فردی یا گروهی مطالعه کرد، بارها به آن بازگشت، و هر بار از نو آن را مورد تأمل قرار داد؛ هیچ از آموزندگی هم نمی‌افتد، به‌ویژه این‌که نیمی از این مسائلش به‌وضوح به شیوه‌ی عمل ربط دارند و بر طرز زندگی اثر می‌گذارند. البته سایر مباحث نیز بریده از زندگی نیستند. نیگل حتی مباحث کاملاً انتزاعی را به‌صورتی زنده و عینی مطرح می‌کند، طوری که با زندگی متعارف نسبت پیدا می‌کنند. طرح مسئله نیز با ارائه‌ی مثال‌هایی آشنا ملموس می‌شود. اجازه دهید تکه‌ای از متن را شاهد بیاورم:

«اگر از بیرون به زندگی بنگرید، درخواهید یافت که اگر هرگز نبودید، فرقی به حال دنیا نمی‌کرد و هنگامی هم که نیست شدید، این حقیقت که زمانی وجود داشتید، اهمیتی نخواهد داشت. البته وجود شما برای دیگران – والدین‌تان یا کسان دیگری که دغدغه‌ی شما را دارند – اهمیت دارد، لیکن اگر کل مسئله را در نظر بگیرید، زندگی آنان نیز اهمیتی ندارد. بنابراین در نهایت این نیز که شما برای آنان اهمیت دارید، اهمیتی نخواهد داشت. شما برای آنان مهم هستید و آنان برای شما مهم‌اند و این امر ممکن است این احساس را در شما ایجاد کند که زندگی‌تان دارای اهمیت است. اما به تعبیری، شما فقط به کار یکدیگر می‌آیید. مسلماً کسی که وجود دارد، نیازها و ارتباطاتی خواهد داشت که به بعضی چیزها یا برخی مردم در نظر او اهمیتی ویژه خواهد بخشید. اما اگر همه‌ی این نیازها و ارتباطات و... را جزئی از کل در نظر بگیریم، این کل معنا و اهمیتی ندارد.

آیا این‌که کل زندگی مهم نیست، اهمیتی دارد؟ شما ممکن است بگویید "که چه؟ برای من این‌که پیش از حرکت قطار به آن برسم یا نه و یادم باشد که به گربه‌ام غذا دهم، به اندازه‌ی کافی اهمیت دارد، من به چیز دیگری برای ادامه‌ی زندگی نیاز ندارم". این پاسخ بسیار خوبی است اما تنها زمانی به کار می‌آید که واقعاً بتوانید از منظری رفیع‌تر به امور ننگرید و سؤالی در باب دلیل و اهمیت کل امور نکنید. زیرا به‌محض این‌که از منظر رفیع‌تری به امور بنگرید و بپرسید که کل عالم و آدم چه اهمیتی دارد خودتان را در معرض این امر قرار می‌دهید که زندگی‌تان معنایش را از دست بدهد.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...