قهرمان رمان، نازپرورده عیاشی است که مادرش با پولی که زیر دست و پایش ریخته، او را به بیکاره‌ای تن‌پرور بدل کرده است. و مادر، خود خلافکار بدنامی است که از درآمد حاصل از خانه‌های بدنام، پول فراوانی به هم زده... رمان با تشییع پیکر مادر، در قبرستان آغاز می‌شود... در مسیر جست‌وجوی پدر با دختر روزنامه‌نگاری به نام الهام آشنا می‌شود... وسوسه سر بلند می‌کند و منجر به جنایت می‌شود... برای رسیدن به این عشق، نیاز به برگذشتن از گذشته تاریک و انگل‌وارش دارد

هزار و یکشبِ ادیپ شهریار | شرق

صابر - قهرمان رمان «راه» [الطریق] - کیست؟ یک ادیپ شهریار خاورمیانه‌ای که در جست‌وجوی پدر از اسکندریه کنده و آواره قاهره شده است یا قهرمانی از هزارویکشب که هدفی موهوم، او را به سفر و ماجراجویی و ملاقات با دیوها و فرشته‌ها و زنان افسونگر کشانده است؟ می‌توان گفت هردو، هرچند نشانه‌های آشکار رمان نجیب محفوظ، خواننده را در وهله اول به سمت مقایسه رمان با ادیپ‌شهریار سوق می‌دهد تا قصه‌های شرقی. به حدی که این آشکاره‌گی، خواننده را به شک می‌اندازد که شاید به سبک قصه‌های پست‌مدرن، عمدی در کار است تا این قیاس حتما در ذهن خواننده شکل بگیرد، مخصوصا وقتی به جایی از رمان می‌رسیم که راوی با اشاره‌ای به تفسیرهای روانکاوانه چاپ‌شده در مطبوعات درباره جنایتی که قهرمان رمان مرتکب شده، تفسیرهای ادیپی از ماجرا را دست می‌اندازد. گرچه این باعث نمی‌شود که خواننده از وسوسه چسباندن رمان به ادیپ شهریار دست بکشد. مخصوصا وقتی پای روزنامه‌ای به نام «ابوالهول» هم، در رمان به میان می‌آید.

درباره «راه» نجیب محفوظ  | علی شروقی

با این‌همه تفسیر ادیپی نباید دست‌کم ما را به‌عنوان خوانندگان شرقی رمان نجیب محفوظ از منابع دیگر داستانگویی که نجیب محفوظ آنها را به‌خوبی به خدمت روایتی مدرن گرفته است غافل کند. رد قصه‌های هزارویکشب و حکایت‌های عامیانه توام با نتیجه اخلاقی و انواع و اقسام قصه‌های کهن شرقی در جای‌جای رمان «راه» به چشم می‌خورد بی‌اینکه چنین ردی، خود را به طرزی زمخت به رخ بکشد. آیا نجیب محفوظ ادیپ شهریار را قربانی کرده است تا با این شگرد، شگردهای خصوصی‌تر خود را سر ‌فرصت و پنهانی در جای‌جای رمان تعبیه کند؟ آنچه از همان صفحات آغازین رمان «راه» مسلم می‌نماید، احاطه نجیب محفوظ بر رمان کلاسیک اروپایی و به‌واقع میراث رئالیسم قرن نوزدهم است و درست همین احاطه است که نویسنده را در مواجهه با اسلوب شرقی و به‌کار‌گیری آن در رمان، از افتادن به دام تمثیل‌پردازی‌های بدون پیوند با زمینه‌ای واقعی که آدم‌ها در آن قرار دارند و روابطشان در آن شکل گرفته است حفظ می‌کند؛ دامی که ادبیات داستانی ایران، هنوز در خیلی از موارد نتوانسته از آن مصون بماند و به همین دلیل در بسیاری از نمونه‌های وطنی که در آنها نویسنده به‌سراغ سنت‌های کلاسیک داستان‌پردازی رفته، می‌بینیم که به دلیل مبداء قرارنگرفتن واقعیت عینی، تمثیل بر واقعیت فایق آمده و در نتیجه رمان نتوانسته است از حکایت به رمان در معنای مدرن آن ارتقا یابد. در حالی که در آثار نویسندگان غیرآمریکایی و غیراروپایی که توانسته‌اند شهرت جهانی بیابند، مثل نجیب محفوظ و اورهان پاموک، احاطه بر سنت رمان رئالیستی و سازوکارهای رئالیسم، باعث شده که در عین استفاده خلاقانه از میراث ادبی شرق، پای نویسنده روی زمین بماند و روابط آدم‌ها در زمینه‌ای رئالیستی باورپذیر جلوه کند.

برای توضیح بیشتر این نکته باید گفت که ادبیات کهن شرق به‌شدت وابسته به تمثیل و رمز است. در این ادبیات، تمثیل‌ها و همچنین معانی نهفته در پس هر حکایت یا در مواردی نتیجه اخلاقی حکایت است که در پیشبرد ماجرا نقش تعیین‌کننده دارد. به همین دلیل است که در بسیاری از حکایت‌های کهن می‌بینیم که اعتنای چندانی به باورپذیرکردن شخصیت‌ها، روابط آنها و زمان و مکان حوادث نمی‌شود و آنچه اهمیت دارد معناست و این نگاه اولویت‌دهنده به‌معنای تمثیلی حکایت‌ها، متاسفانه حتی بعد از ظهور رمان در ادبیات ایران نیز به قوت خود باقی ماند. نگاهی که با رویکرد رمان‌گرا چندان سنخیتی ندارد و وابسته به ساخت‌های کهن فرهنگی و فکری است و راه خلاصی از آن، حرکت از جزء به کل است. یعنی حرکت از واقعیت ملموس و عینی به سمت امر کلی که نویسنده در پس داستانی که باز می‌گوید، آگاهانه یا ناخودآگاه به آن نظر دارد. چنین حرکتی مستلزم شناخت دقیق سنت رئالیستی رمان‌نویسی است. سنتی که روابط و آدم‌ها و حوادث را خارج از زمینه واقعی و عینی شکل‌گیری‌شان نمی‌دید. بدیهی است که منظور این نیست که بنشینیم و عین‌به‌عین مثل رئالیست‌های قرن نوزدهم بنویسیم. منظور درک جوهر رئالیستی اثر و حفظ آن است حتی اگر آنچه می‌نویسیم از شیوه‌های دیگری مایه گرفته باشد. هیچ اثر قابل‌توجهی نیست که پای در رئالیسم نداشته باشد و آن جوهر رئالیستی در آن قابل تشخیص نباشد. نویسنده همواره از امر عینی آغاز به روایت می‌کند و تمثیل، در مرحله بعدی و پس پشت این عینیت است که رخ می‌نماید یا به بیان دیگر از دل واقعیت بیرون می‌آید نه اینکه از بیرون به آن الصاق شود. اینگونه است که در رمان «راه» وجه تمثیلی شخصیت‌ها، واقعیت عینی آنها را تحت‌الشعاع قرار نمی‌دهد و آن را مخدوش نمی‌کند.

صابر، قهرمان رمان، نازپرورده عیاشی است که مادرش با پولی که زیر دست و پایش ریخته، او را به بیکاره‌ای تن‌پرور بدل کرده است. و مادر، خود خلافکار بدنامی است که از درآمد حاصل از خانه‌های بدنام، پول فراوانی به هم زده و نگذاشته پسرش دست به سیاه و سفید بزند. پسر، فاقد هر گونه مهارتی است و اگر قرار باشد روزی دست به کاری بزند جز کارهای خلاف مرتبط با شغل مادر، کار دیگری نمی‌تواند بکند و از طرفی نمی‌خواهد تن به چنین کارهایی بدهد. رمان با تشییع پیکر مادر، در قبرستان آغاز می‌شود. مادر که مدتی زندان بوده است، پیش از مرگش رازی را بر صابر فاش می‌کند: اینکه در جوانی همراه مردی دیگر از خانه شوهر گریخته و صابر بعد از این فرار متولد شده و در نتیجه پدر اکنون از وجود پسری به نام صابر بی‌اطلاع است. صابر که تاکنون پدرش را مرده می‌پنداشته، حال می‌فهمد پدرش زنده و احتمالا در قاهره است. صابر و مادرش ساکن اسکندریه‌اند. مادر به صابر القا می‌کند که پدر صابر مردی سرشناس و متنفذ است و صابر را با عقدنامه و عکسی از پدر به جست‌وجوی او می‌فرستد. پس از مرگ مادر، جست‌وجوی صابر برای یافتن پدرش آغاز می‌شود؛ جست‌وجویی که همان‌طور که اشاره شد در عین ادیپی‌بودن، به‌شدت حال و هوایی شرقی دارد و این خصلت شرقی، بیشتر در وجه تمثیلی حوادث و آدم‌هاست که خود را به رخ می‌کشد.

صابر نخست اسکندریه را به دنبال پدر زیرپا می‌گذارد و درمی‌یابد که پدر در اسکندریه نیست. پس به قاهره می‌رود؛ جایی متفاوت با اسکندریه که همه چیزش برای صابر تازگی دارد. صابر باید تا پول‌هایش ته نکشیده پدر را بیابد و دست به دامن او شود، که لابد سرشناس و ثروتمند است. در مسافرخانه‌ای اتاق می‌گیرد. صاحب مسافرخانه، پیرمردی است که زنی جوان و زیبا به نام کریمه دارد. زنی که خاطره‌ای از گذشته دور را برای صابر زنده می‌کند. وسوسه سر بلند می‌کند و منجر به جنایت می‌شود. از طرفی صابر در مسیر جست‌وجوی پدر با دختر روزنامه‌نگاری به نام الهام آشنا می‌شود و با اوست که عشق را در معنای ناب آن تجربه می‌کند. اما صابر برای رسیدن به این عشق، نیاز به برگذشتن از گذشته تاریک و انگل‌وارش دارد. اما این به سادگی میسر نیست و او هر چه بیشتر به این گذشته متصل می‌شود؛ گذشته‌ای که در آن زندگی صابر تا خرخره در غریزه محض فرورفته و اکنون کریمه به نوعی تداوم آن گذشته است و مانع دستیابی صابر به هوای تازه‌ای که الهام می‌پراکند. هر دو زن داستان، سخت تمثیلی‌اند و هر کدام نماینده مرحله‌ای از امیال و خواسته‌ها. اما در عین حال، هر دو در جغرافیایی واقعی زندگی می‌کنند و پایشان سفت و سخت به زمین چسبیده است. هم کریمه که کم حرف می‌زند و بیشتر با جسم بی‌واسطه‌اش در رمان حضور دارد و هم الهام که بیشتر سخن می‌گوید و دختری است امروزی‌تر و گویا نماینده جهان جدید، در برابر کریمه که در پستو است و در ظلمت و یادآور زنان نیرنگ باز افسانه‌های شرقی کهن. جاذبه کریمه برای صابر، جاذبه‌ای است مرگبار، در مقابل الهام که شور زندگی را بازمی‌تاباند.

در رمان راه، ما با نوعی‌گذار روبه‌رو هستیم؛ ‌گذار از دنیایی تنگ و کهن و تاریک و خاک‌گرفته به دنیایی نو. صابر درمی‌یابد که به این جهان تازه تعلق ندارد. این اما آغاز آگاهی به خود نیز هست و این دستاوردی است که جست‌وجو و کندن از جهان سکرآور و رخوتناکی که صابر در آن غوطه‌ور بوده، برای صابر به ارمغان آورده است. مادر، صابر را به جست‌وجوی پدر می‌فرستد. این جست‌وجو اما گویا سوق‌دادن صابر به سمت جنایت نیز هست؛ کشتن مردی سالخورده که زنی جوان را در تملک دارد. چشم‌گشودن صابر به دنیای نو، چشم او را به جهان کهنه‌ای که صابر سخت اسیر آن است بازمی‌کند. این چشم‌گشودن البته به معنای متنبه‌شدن و این قبیل تغییر و تحولات آبکی نیست. صابر باوجود عشق به الهام که دختری امروزی است، همچنان از قواعد و وسوسه‌های جهان کهنه‌ای تبعیت می‌کند که در آن بار آمده است، اما تنفس در هوای تازه و بازشدن پایش به روزنامه ابوالهول برای دادن آگهی جست‌وجوی پدر و قرارگرفتن در درون مناسباتی امروزی‌تر، او را به وضعیتش آگاه می‌کند و صابر، دستخوش نوعی دوپار‌گی می‌شود. جست‌وجوی پدر، برای صابر، آغاز نوعی گسست از گذشته است؛ گسستی که با هرچه بیشتر آلوده‌شدن به گذشته و همزمان با فاصله و از بیرون به آن نگریستن میسر می‌شود و این آیا خود یکی از کارکردهای رمان نیست؟

[رمان «راه» اثر نجیب محفوظ با ترجمه‌ی محمدرضا مرعشی‌پور و توسط نشر هاشمی در 224 صفحه منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ..............

معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...