فریب شیرین در توازی زمان‌ها | اعتماد


از ناهید کهنه‌چیان، پیش از این مجموعه داستان‌های «تهمینه در راه» و «منهای یک نفر» و رمان «زیر یک سقف» را خوانده‌ایم. «قدری آسیب‌دیده‌تر» چهارمین اثر و دومین رمان اوست.
رمان، نامش را از کتاب «نامه به فلیسه» فرانتس کافکا وام گرفته است. درون‌مایه رمان هم نگاهی به مضمون همین نامه دارد: دختر و پسری در دوران دانشجویی در دانشگاه تهران با هم آشنا می‌شوند و به هم دل می‌بندند. با وجود آگاهی از سدها و مانع‌هایی بر سر راه ادامه دلبستگی‌شان: تفاوت‌های فرهنگی و سنتی، اقامت پسر در شهری دور و کوچک، وابستگی عاطفی او به خانواده‌اش و سنگینی بار مسوولیت بر دوش او به دلیل فرزند بزرگ خانواده بودن، امکان مخالفت خانواده دختر با وصلت آنها و ... هر روز بیشتر و بیشتر به هم وابسته می‌شوند...

ناهید کهنه‌چیان قدری آسیب‌دیده‌تر

پسر که خوب می‌داند این عشق، فرجامی خوشایند نخواهد داشت، بارها می‌کوشد دست رد بر سینه عشق و علاقه ممنوعش بزند و بیش از این خود را وابسته کسی که دوستش دارد نکند، اما فردای شبی که تا دم صبحش با خودش کلنجار رفته است تا فردا همه‌چیز را به دختر مورد علاقه‌اش بگوید و همه‌چیز را تمام کند، با دیدن دختر، همه‌چیز را از یاد می‌برد و حتی برای زندگی آینده‌شان، تعداد فرزندان‌شان، نام‌شان باهم گپ و گفت می‌کنند و تصمیم می‌گیرند...

دختر، یک نظامی‌زاده است. وقتی پسر که تمایلات چپ و چریکی دارد از او می‌خواهد که خودش را به سر و لباس دخترهای طرفدار چنین گروه‌هایی «به قول خودش مبارز» (ص 69) درآورد، دختر «با همه عشقی که به او» دارد مخالفت می‌کند: «گفتم خانواده‌ام محال است مرا آن‌طور که او می‌خواهد تحمل کنند. مرتب بودن و تمیز لباس پوشیدن و سنگین‌رنگین بودن، جزو جدانشدنی و قانون تخطی‌ناپذیر خانواده ما بود» (همان صفحه)

جدایی تلخ ناگزیر پیش می‌آید؛ پسر پس از پایان تحصیلاتش، باید به شهرزادگاهش برگردد تا در قبال هزینه‌ای که برای تحصیل در تهران دریافت کرده است- او مامور به تحصیل بوده - به تعهدش عمل کند. نویسنده صحنه جدایی دختر و پسر را نمادین روایت کرده است:
«با نوک کفشم زمین را گود می‌کنم؛ حالا چاله کوچک کم‌عمقی کنده شده، ایرج هاج و واج نگاهم می‌کند.
می‌گویم: «همین جا خاکش می‌کنیم.»
می‌پرسد: «چی رو؟ ... چی رو خاک می‌کنیم؟»
لبخند می‌زنم و می‌گویم: عشق‌مان را، سه سال آشنایی‌مان را
خاک‌ها را برمی‌گردانم توی چاله، سرم را بالا می‌گیرم و رو به ایرج می‌گویم: جاش امنه... (ص168)

رمان در دو زمان متفاوت، موازی و درهم تنیده روایت می‌شود: دوران ازدواج و زندگی بی‌عشق دختر پس از جدایی از عاشقش و نگاهی به لحظه لحظه زمان آشنایی و بودن سه ساله او در کنار کسی که دوستش داشت. انگار نویسنده به عمد فصل‌های کتاب را طوری چیده است که راوی هر از گاه، خود را از تنگنای زندگی خسته‌کننده و آزاردهنده ناخواسته‌اش، سرکی به دوره کوتاه اما پر از خاطره‌اش بزند و با فریبی شیرین خود را به دست آن سال‌ها بسپارد و لحظاتی آرامش بگیرد. او در این بازگشت هر از گاه به مصداق نامه کافکا به فلیسه در پیشانی رمان، زمزمه می‌کند: و من همین جا که هستم می‌مانم، منتها کمی آسیب‌دیده‌تر، زیرا تو از همیشه به من نزدیک‌تر هستی و درعین حال دور از دسترس».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...