رفتار جلال را ناشی از قبول پست وزارت از سوی خانلری می‌داند و ساعدی را هم از مریدان آل‌احمد می‌بیند... خودداری سردبیر مجله سخن از چاپ اشعار نیما باعث دشمنی میان این دو شد... شاه از او خواسته بوده در موکب ملوکانه برای افتتاح جاده هراز بروند... «مادر و بچه» را به ترجمه اشرف پهلوی منتشر کرد که درواقع ثمینه باغچه‌بان مترجم آن بود... کتاب «اندیشه‌های میرزافتحعلی آخوندزاده» را نزد شاه می‌برد: «که چه نشسته‌اید؟ دین از دست رفت! این کتاب با ترویج افکار الحادی احساسات مردم مسلمان را جریحه‌دار کرد


قصه شعر و خنجر | اعتماد


کتاب‌هایی که از گذشته نقل می‌کنند، طرفداران بسیاری دارند، خاصه آنکه خاطرات طیف وسیعی از اهالی هنر، فرهنگ، تاریخ و ادب را دربر بگیرد، خاطرات ایرج پارسی‌نژاد با عنوان «یادها و دیدارها» از جمله خاطراتی است که اسامی بزرگان زیادی را در فهرست خود ثبت کرده و نگاه به همین اسامی کافی است تا مشتاق مطالعه کتاب شوید. به تازگی کتاب «یادها و دیدارها» خاطرات ایرج پارسی‌نژاد (زاده ۱۳۱۷ در آبادان) استاد بازنشسته ادبیات فارسی دانشگاه‌های ژاپن و امریکا و تاریخ‌نگار نقد ادبی جدید در ایران منتشر شده است. در این کتاب قصه‌های جذابی درباره روشنفکران معاصر ایران روایت شده. در ادامه نگاهی خواهیم انداخت به کتاب یادها و دیدارها.

یادها و دیدارها خاطرات ایرج پارسی‌نژاد

مصاحبت با چهره‌های فرهیخته
ایرج پارسی‌نژاد طبق آنچه در کتاب آمده در حوزه زبان‌شناسی تحصیل کرده و در این رشته از استادانی چون پرویز ناتل‌خانلری، محمد معین، محمدرضا باطنی، احمد تفضلی و... بهره برده است. او باز هم بر اساس مندرجات همین کتاب بسیار تحت تاثیر پرویز ناتل‌خانلری است و در کتاب این ارادت و علاقه را به وضوح نشان می‌دهد و پس از آن با بسیاری از بزرگان و نام‌آوران فرهنگ از مجتبی مینوی، عباس زریاب‌خویی، عبدالحسین زرین‌کوب، سیروس طاهباز، نجف دریابندری و بسیاری دیگر هم صحبت و همراه بوده است. نویسنده برای روایت از مصاحبت، همراهی و گاه همکاری با چهره‌های فرهیخته ادب و فرهنگ به مقدمه کوتاه نه چندان درخوری قصد خود را از چاپ خاطراتش بیان می‌کند.

شاید جا داشت در این مقدمه که قرار است ما را به خواندن جزییاتی تازه از دست‌اندرکاران فرهنگ و ادب ایران دعوت کند، توضیحات بیشتری ارایه می‌شد، به نظر می‌رسد مقدمه کوتاه کتاب از سر تکلف نوشته شده و اطلاعات چندانی درباره محتوای کتاب به مخاطب ارایه نمی‌دهد، شاید هم به نظرشان ضرورتی ندیدند، جملاتی از مقدمه نویسنده: «کوشیده‌ام که در روایت هر خاطره راستی و درستی را پیش چشم داشته باشم و از خیالبافی و قصه‌پردازی معمول در کار بسیاری از خاطره‌نویسان بپرهیزم و هر جا که لازم بوده جزییات را هم ثبت کنم...» (ص1) به هر حال، کتاب «یادها و دیدارها» به خاطراتی از بزرگانی می‌پردازد که نویسنده با اغلب آنها دمخور بوده که گاه این خاطرات جزو مشاهدات اوست و گاه از برخی کسان معتبر شنیده یا از بعضی منابع کتبی نقل شده است.

پارسی‌نژاد در روایت خاطرات خود ابتدا سراغ معرفی خودش می‌رود و از تولدش در آبادان می‌نویسد و پدرش که عمیقا خود را تحت تاثیر او می‌داند و ارتباطات و اطرافیان پدرش که او را به فرهنگ علاقه‌مند می‌کند. مولف در صفحات نخست به دوستی با نجف دریابندری و سیروس طاهباز اشاره می‌کند، اما درباره این دو که هر کدام نقش غیرقابل انکاری در فرهنگ داشتند، نکات قابل تاملی نمی‌نویسد، هر چند در بخشی که به عنوان ویراستار به کار در موسسه فرانکلین می‌پردازد، مسائلی را درباره همایون صنعتی‌زاده نقل می‌کند که جالب و درخور توجه است. پارسی‌نژاد ضمن اینکه از تاثیر نام‌آورانی چون منوچهر بزرگمهر و محمدعلی موحد در غنای فرهنگی آبادان نام می‌برد، حضور پدرش را در انجمن شهر آبادان و کوشش برای اعتلای فرهنگی زادگاهش موثر می‌داند:

«آبادان در سال‌های بعد با حضور فرهیختگانی چون منوچهر بزرگمهر، حمید نطقی، محمدعلی موحد، ابراهیم گلستان، نجف دریابندری، ابوالقاسم حالت و صفدر تقی‌زاده که در استخدام شرکت نفت بودند و با آثار خود به شهرت و اعتبار رسیده بودند به غنای فرهنگی رسید. پدر من نیز شاید به علت فهم و فرهنگی که داشت توانسته بود با عضویت در انجمن شهر به سهم خود در آبادانی و پیشرفت مدنی شهر موثر باشد.» (ص9) اما در همان صفحات اندکی که به تولد و تحصیل دوران مدرسه پرداخته، چندان به اقدامات پدرش در انجمن شهر آبادان حتی فهرست‌وار اشاره نمی‌کند. نویسنده به تاثیر خود از صادق هدایت اشاره می‌کند و تاثیری که در نوشتن هویدا می‌شود: «... در آن زمان من شیفته داستان‌های صادق هدایت بودم... در تاثیر آثار هدایت بود که داستان کوتاه «حمال صغیر» را نوشتم که در روزنامه محلی آبادان چاپ شد.» (ص18) داستانی که حکایت نوجوانان بومی عرب‌تبار آبادان است که به جای تحصیل باربری می‌کردند. او در همین صفحات فروش نشریه نوباوگان و دیدار با کارو، شاعر مطرح آن روزها و مرگ پدر و مهاجرت از آبادان به تهران را مطرح می‌کند.

همراهی آل‌احمد و ساعدی در آزار خانلری
در این صفحات با عنوان «دانشکده ادبیات تهران و استادان من» به برخی بزرگان چون بدیع‌الزمان فروزان‌فر، جلال همایی، ابراهیم پورداوود، محمد معین، حسین خطیبی اشاره می‌کند، اما توجه پررنگش معطوف به پرویز ناتل‌خانلری است و ابتدا سراغ او می‌رود و پس از بیان آشنایی و همکاری با استاد به بدجنسی جلال آل‌احمد در آزار خانلری می‌پردازد و ساعدی را همراه جلال در آزار خانلری برمی‌شمرد: «داستان کوتاه «زیارت» از نخستین آثار داستانی جلال آل‌احمد به پیشنهاد خانلری و تایید هدایت در سخن چاپ شده بود. دریغا که آل‌احمد نیز مانند غلامحسین ساعدی و چند تن دیگر که خانلری از معرفان آثارشان بود، با ناسپاسی تمام گذشته را از یاد بردند و از نیش و کنایه به او که وام‌دارش بودند، کوتاهی نکردند.» (ص26) نویسنده این رفتار جلال را ناشی از قبول پست وزارت از سوی خانلری می‌داند و ساعدی را هم از مریدان آل‌احمد می‌بیند که با همکاری هم در طعن و آزار خانلری بودند. در یادداشت‌های نیما که با تصحیح شراگیم اسفندیاری به چاپ رسید، درباره نگاه منفی نیما به ناتل‌خانلری مطالب زیادی خواندم به شکلی که در اغلب این یادداشت‌ها نیما حتما بدوبیراهی نثار او کرده بود. در این کتاب اشاره کوتاهی به علت این کدورت شده است: «اما آنچه شعر نیما را در نظر او [خانلری] نادلپذیر می‌نمود، زبان شعرش بود که ضعف تالیف گاه معنی شعر را تاریک و مبهم می‌کرد.» (ص 29) خودداری سردبیر مجله سخن از چاپ اشعار نیما باعث دشمنی میان این دو فامیل شده بود.

دستپاچه شدن فردید در محضر فروزان‌فر
پارسی‌نژاد وقتی از فروزان‌فر روایت می‌کند، از دیده‌های دیگران وام می‌گیرد و حکایت‌هایی جالب از او نقل می‌کند، یکی از این شنیده‌ها داستان مواجهه فروزان‌فر با احمد فردید است؛ گویا علی‌اکبر فیاض، رییس دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد همراه با فردید به ملاقات فروزان‌فر که در اواخر دهه 30 ریاست دانشکده معقول و منقول (الهیات و معارف اسلامی) می‌روند تا در این دیدار تدریس درس تاریخ فلسفه غرب در دانشگاه تهران به فردید داده شود: فروزان‌فر برای آنکه فردید را امتحانی کرده باشد با زیرکی و حضور ذهن فوق‌العاده گفت: «عجب تصادفی! اتفاقا من دیشب درباره نظر کانت در مبحث قاطیغوریاس در قیاس با مقولات ارسطو مطلبی می‌خواندم. متوجه نظر کانت در باب نقد قوه فهم و تحقیق در امور ما قبل تحلیل نشدم. خوب شد که شما را دیدم تا توضیح شما را بشنوم.» (ص36) این تقاضا فردید را به مخاطره می‌اندازد و او سعی می‌کند با کمک گرفتن از برخی اصطلاحات به زبان آلمانی از مهلکه برهد اما فروزان‌فر قانع نمی‌شود و نظر او را درباره تفسیر کانت می‌خواهد که گویا میسر نبود، برای همین فیاض از او عذر می‌طلبد و جلسه را ترک می‌کند.

در بیان خاطره‌ای از ابراهیم پورداوود در اواسط دهه چهل باز هم پای جلال آل‌احمد در میان است، این‌بار جلال، استاد فرهنگ و زبان‌های باستانی را با نگارش مطلبی با عنوان «بیژن و منیژه کنسرسیوم» در نشریه انتقاد کتاب نیل آزرده است، انتقاد به دلیل همکاری پورداوود با شرکت نفت در انتشار داستانی از شاهنامه است که پورداوود هم به زبان گلایه‌آمیز می‌گوید: «... چه بی‌مزه! چه خنک! این بچه آخوند هی نوشته حضرت استادی، حضرت استادی! مگر من چه کرده‌ام آقا؟ مگر استاد نباید زندگی کند؟» (ص40) نویسنده نیز برای آرام کردن پورداوود از آزارهایی می‌گوید که او در حق سایرین روا داشته است، هر چند به اعتراف چندین تن آل‌احمد در تالیف «جزیره خارک: درّ یتیم خلیج‌فارس» با پادرمیانی ابراهیم گلستان پول کلانی از شرکت نفت گرفته بود.

حکایت برگزاری مجلس یادبودی برای نیما در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران هم ماجرایی خواندنی است و پارسی‌نژاد در تلاش است که این مجلس را برگزار کند، اما در این مسیر اتفاقاتی رخ می‌دهد؛ از جمله واکنش منفی بعضی استادان به این موضوع است: در این میانه دکتر صورتگر مرا خواست و پس از کمی شوخی و خنده گفت: «من نیما را خوب می‌شناختم. کاکو، این مرد دیوونه بود. یه روز با همون شنل و چکمه از یوش اومده بود پیش علی دشتی تو روزنومه شفق سرخ می‌گفت من می‌خوام با همین خنجر دشمنای شعرمو بکشم! واقعا یه قمه‌ای هم به کمرش بسته بود!» (ص51) اما مجلس نیما با همه مسائلی که در بر داشت برگزار شد و خواندن اشعار نیما به شکل آواز همراه با موسیقی باعث گله‌مندی بعضی دوستدارانش می‌شود: «سرانجام شد آنچه نباید بشود. دوستان آن شعر دردمندانه را، با سطرهایی چون «غم این خفته چند / خواب در چشم ترم می‌شکند» (ص 53) همراه با موسیقی شش و هشت خوانده می‌شود که ناراحتی و اعتراض دو شاعر؛ منوچهر شیبانی و نصرت رحمانی را در پی داشت و معتقد بودند: «مگر نیما نگفته بود که شعر مرا نمی‌شود در دستگاه ابوعطا خواند؟ این چه فضاحتی است درآورده‌اید؟»(صص53 و 54)

شگردهای عجیب و غریب صنعتی‌زاده در نشر!
دوستی نویسنده با نجف دریابندری باعث حضورش در موسسه فرانکلین و در این میان متوجه نکات خاصی درباره همایون صنعتی‌زاده مدیر وقت فرانکلین می‌شود که به نجف دربابندری اعتماد خاصی داشته و حکایت‌های جالبی از رابطه‌اش با دربار را با او در میان می‌گذارد: «شاه از او خواسته بوده در موکب ملوکانه برای افتتاح جاده هراز بروند. برای صنعتی‌زاده فرصتی بوده که شاه را از نظر اعضای جبهه ملی ایران برای تشکیل دولت احتمالی باخبر کند.» (ص‌62) صنعتی‌زاده به شاه گوشزد می‌کند که اعضای جبهه ملی در صورتی حضور در پست‌های سیاسی را می‌پذیرند که شاه مطابق قانون اساسی سلطنت کند نه حکومت که شاه این تذکر بجا را نمی‌پذیرد و او را از موکب همایونی پیاده می‌کند!

اما یکی دیگر از حکایت‌های درباره مدیر وقت موسسه فرانکلین که جالب‌تر از قبلی است، شیوه‌های خاص او در چاپ کتاب و رابطه‌ای که باز هم با دربار است و این دفعه معامله‌ای که کتابی است که با این شیوه می‌خواهد امتیازی خاص در زمان مدنظرش بگیرد: «در کتاب مردان خودساخته فصل رضاشاه را به قلم ابراهیم خواجه‌نوری اما به نام محمدرضا پهلوی درآورد و «مادر و بچه» را به ترجمه اشرف پهلوی منتشر کرد که درواقع ثمینه باغچه‌بان مترجم آن بود. از نمونه‌های دیگر سپردن کار ترجمه بود به علی‌اصغر حکمت.» (ص60)

احمد تفضلی هم در خاطرات پارسی‌نژاد جای دارد، در یادی از او به نکته‌ای اشاره می‌شود که شاید نشنیده باشید؛ روایتی از بدخلقی صادق کیا با تفضلی است که چندان تمایلی به حضور او در دانشگاه تهران ندارد و به نوعی مانع از پذیرفتن رساله دکترای تفضلی در گروه زبان‌شناسی و زبان‌های باستانی دانشکده ادبیات است. هر چند در این میان محمد مقدم نظر مثبتی در این رابطه دارد: «گویا دکتر کیا، که با زبان پهلوی به صورت غیرعلمی در ایران آشنا بود، نسبت به کسانی که این زبان را عالمانه در اروپا نزد متخصصان اروپایی آموخته بود نظر خوشی نداشت و می‌کوشید مانع از ورود آنها به دانشگاه تهران شود.» (ص 80) اما پشتکار تفضلی باعث شد که هم از رساله خود دفاع کند و هم به تدریس در دانشگاه تهران بپردازد.

به نظرم یکی از کارهای خوب پارسی‌نژاد برنامه‌ای است که در تلویزیون تدارک می‌بیند و باعث افزایش ارتباطاتش می‌شود، او روایتی از دعوت مهدی اخوان‌ثالث، شاعر محبوبش دارد که قدری طنزآمیز است. گویا چند وقتی او به همراه عماد خراسانی، دوست نزدیک اخوان به خانه‌اش در تهران نو می‌روند تا برای حضور در برنامه تلویزیونی آماده شوند. آنچه از روایت برمی‌آید اخوان ابتدا می‌پذیرد، اما شب موعود وقتی پارسی‌نژاد به همراه عماد به درب منزل اخوان مراجعه می‌کند، هر چه زنگ می‌زند، پاسخی نمی‌گیرد، سماجت او جواب می‌دهد و ایران خانم همسر اخوان به او می‌گوید مهدی خواب است و از پارسی‌نژاد می‌خواهد خودش برود و او را بیدار کند! بالاخره با هر جان کندنی است او را راضی می‌کند که به استودیو بروند و آنجا عماد خراسانی که قرار بوده، اخوان را در شعرخوانی همراهی کند، گویا در صدایش مشکلی ایجاد شده و نمی‌تواند در برنامه حضوری پربار داشته باشد، اما به هر شکل برنامه اخوان با همه حواشی که داشت، اجرا و پخش می‌شود. در پاورقی صفحات مربوط به اخوان‌ثالث مطلبی درباره مسائل بعدی همراهی و همکاری نویسنده با او ذکر شده که قابل تامل است.

یادها و دیدارها خاطرات ایرج پارسی‌نژاد

رکاکت لفظ مینوی در بحث با گلستان
ابراهیم گلستان هم در فهرست کتاب «یادها و دیدارها» قرار دارد، داستان گلستان به دیدارش با مجتبی مینوی و ماجرای هدیه کردن کتاب شعر یداله رویایی می‌پردازد، تصور کنید مینوی با آن سلوک و طرز برخورد خاص در مواجهه با ابراهیم گلستان: «سال 1344، در یکی از همین جمعه‌ها بود که ناگهان دیدم ابراهیم گلستان در کریاس کتابخانه ظاهر شد. در آن زمان گلستان با مشارکت یداله رویایی و دوستش محمود زند موسسه انتشاراتی «روزن» را بر پا کرده بود. ظاهرا آن روز کتاب شعر تازه رویایی «دلتنگی‌ها» را برای کتابخانه استاد هدیه آورده بود. من دیدم که استاد کتاب شعر رویایی را ورقی زد و با آن صدای غرا پرسید: «اینها چیست آقای گلستان؟» گلستان جواب داد: «شعر است آقای مینوی، شعر نو که مصراع‌های آن مساوی نیست و قافیه مرتب ندارد.» مینوی که ظاهرا از توضیح گلستان خوشش نیامده بود با همان صدای رسا گفت: «آقای گلستان، من می‌دانم شعر نو چیست. این قبیل آثار را اول بار که مرحوم نیما آنها را برای مجله موسیقی غلامحسین مین‌باشین می‌آورد دیده بودم. اما به نظر من به این چیزها «شعر» نمی‌گویند. به اینها در لهجه تخاطب اهالی گیلان چیز دیگری می‌گویند که به علت رکاکت لفظ در حضور آقایان از تکرار آن معذورم!» گلستان که هوا را پس دید با عجله خداحافظی کرد و رفت. (ص 195)

محمدعلی جمال‌زاده هم سهمی از خاطرات پارسی‌نژاد دارد، او که از انتقادات به کتاب «خلقیات ما ایرانیان» دلخور است، در ابراز دلخوری خود می‌گوید: «آقا، من واقعیات را گفته‌ام. چرا ما باید عیب‌های خودمان را پنهان کنیم؟ من پسر سید جمال واعظ آزادیخواه هستم. من آزاده‌ام. این کنج قناعت را نمی‌گذارم که مثل دوستان خودم شریک ظلمه شوم» و از این قبیل حرف‌ها. (ص 108)

ماجرای دستور شاه در حذف کتاب آدمیت
اما در این میان روایتی از برخورد با کتاب فریدون آدمیت در نوع خود جالب توجه است. از فریدون آدمیت می‌خواهند درباره یکی از کتاب‌هایش در تلویزیون صحبت کند و او نمی‌پذیرد، اما ماجرای کتاب چه بود؟ بنا به روایتی سیدحسین نصر پس از چاپ کتاب «اندیشه‌های میرزافتحعلی آخوندزاده» آن را نزد شاه می‌برد: «که چه نشسته‌اید؟ دین از دست رفت! این کتاب با ترویج افکار الحادی احساسات مردم مسلمان را جریحه‌دار کرده! گویا شاه هم دستور جمع‌آوری و توقیف کتاب را داده بوده است.» (صص 214 و 215) روایت‌های ایرج پارسی‌نژاد در نوع خود جالب بود و حاوی نکات قابل تاملی، اما با مطالعه کتاب انتظار داشتم درباره چند شخصیت چون عبدالحسین زرین‌کوب، سیروس طاهباز، محمدرضا شفیعی‌کدکنی، ایرج افشار و رضا قطبی مطالب جالب‌تر و تازه‌تری را داشتم که این انتظار حاصل نشد. با این همه کتاب نکات ظریفی برای اهل فرهنگ دارد، فرهنگی که هنوز به مرور این خاطرات نیاز دارد تا بداند کجا حسادت‌ها و دشمنی‌ها به کشور لطمه می‌زند و دوستی و همراهی‌ها تا چه اندازه در پربار شدن نسل آینده مفید است. کتاب یادها و دیدارها نوشته ایرج پارسی‌نژاد در 366 صفحه و 1100 نسخه از سوی نشر نو به چاپ رسیده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...